وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

سردار آزمون : به شخصه از از بنجامین ویلیامز متنفرم

در این دو روز، اشک جای لبخندهای همیشگی اش را گرفته و از او بازیکنی غمگین ساخته. غمگین از حذف و خداحافظی با جام. او را مقابل سوال های مان قرار می دهیم. دلش پر است، از همه چیز می گوید. داور، کی روش، نکونام و در نهایت همایون بهزادی. صحبت های این پسر احساسی که حالا در قلب مردم ایران جایی برای خود دست و پا کرده را می خوانید.

_ چطوری سردار؟
بد.

_ چرا؟
به خاطر نتیجه.

_ خب باخت برای هر تیمی پیش می آید. فوتبال است دیگر.
من هم می دانم اما حقمان باخت نبود. می دانید چرا اینقدر ناراحتیم؟ به این خاطر که دل مردم ایران شکسته شد. خداحافظی از جام خیلی برایمان سخت بود. خودمان هم زیاد زحمت کشیده بودیم. دوری از خانواده را به جان خریده بودیم. همه بچه ها انرژی شان را گذاشته بودند برای موفقیت اما نشد.

_ حالا ناراحتی دردی را دوا می کند؟
ناراحتی دردی را دوا نمی کند اما دست خودمان نیست. باید کنار بیاییم اما قبول کنید که داور هم اشتباه کرد. شاید اگر آن اخراج نبود الان ما بودیم که خودمان را برای نیمه نهایی و بازی مقابل کره جنوبی آماده می کردیم.

_ اگر 10 نفره نمی شدید می بردید؟
فوتبال را نمی شود پیش بینی کرد اما شرایط مان فوق العاده بود. یک گل جلو بودیم و داشتیم بازی را اداره می کردیم. می توانستیم ببریم اما اتفاقات فوتبال و اشتباه داور این اجازه را به ما نداد.

_ حتما از داور هم ناراحتی؟
نه تنها من که همه مردم ایران از ویلیامز ناراحتند. به شخصه از او متنفرم. نمی دانم از عمد بازیکن ما را اخراج کرد یا نه اما مشخص شد که او اشتباه کرده و به همین دلیل جوابش را پس خواهد داد. او با اشتباهش دل مردم ایران را لرزاند و از این بابت فقط متاسفم.

_ تو بازیکنی احساسی هستی. این را نزدیکانت به خوبی می دانند. اشک های بعد از بازی به خاطر همین احساسی بودنت بود؟
من احساسی هستم که گریه می کنم اما بعد از بازی خیلی چیزها در ذهنم مرور می شد و به همین دلیل بغضم گرفت. نمی توانستم خودم را کنترل کنم. آن هم وقتی کی روش و بزرگترهای تیم را می دیدم که ناراحتند. من به خانواده ام و به مردم ایران قول داده بودم که در این جام مقام بیاوریم ولی با دیدن باخت مان، آن هم ناعادلانه گریه ام گرفت.

_ گفتی به خیلی چیزها فکر می کردی. مثلا چه چیزهایی؟
به کی روش، به جدایی احتمالی اش از ما. به اینکه چقدر زحمت کشیدیم اما موفق نشدیم. به جدایی احتمالی جواد نکونام. برای شخص من نکونام و کی روش خیلی اهمیت دارند. خیلی مسائل را از آنها یاد گرفتم. هم فنی و هم شخصیتی. فکر کردن به اینها برایم سخت بود. به همین دلیل گریه ام گرفت و اشک هایم قطع نمی شد.

_ با اشک ریختن که نتیجه بر نمی گشت.
ولی می توانست اندکی از غم هایمان را کم کند. ما بی غیرت نیستیم که بعد از باخت بخندیم. همه ناراحت بودیم. از من که کوچکترین بازیکن تیم بودم تا نکونام که بزرگترین بازیکن تیم بود.

_ از کی روش گفتی و اینکه از او خیلی چیزها یاد گرفتی. به نظر می رسد علاقمندی که او در تیم ملی بماند و به کارش ادامه بدهد.
چرا که نه. کی روش فوق العاده است. یادم نمی رود که چند ماه پیش، وقتی می خواستند فابیو کاپلو را از تیم ملی روسیه کنار بگذارند ، بعضی از بازیکنان این تیم به رییس جمهور روسیه، آقای پوتین گفتند که کاپلو بماند. برای او از دلایل شان گفتند و اینکه کاپلو می تواند فوتبال روسیه را درست کند. فردای مصاحبه بازیکنان روسیه، رییس جمهور به فدراسیون فوتبال روسیه گفت که کاپلو را نگه دارید. حالا هم ما بازیکنان از همه خواهش می کنیم که کی روش بماند. چون او مربی بزرگی است که می تواند فوتبال ما را درست کند.

_ آسیب دیدگی ات چطور است؟ بهتر که شده؟
من از ابتدای بازی با عراق با درد وارد زمین شدم اما الان کمی بهترم.

_ واقعا؟ با درد؟
دو قلوهای هر دو پایم درد می کرد. پزشکان تیم ملی و کارلوس کی روش خبر داشتند. شرمنده شدم که نتوانستم ادامه بدهم . هر کاری کردم که دقایق بیشتری در زمین باشم و برای ایران بجنگم اما آسیب دیدگی و درد وحشتناک اجازه نمی داد که درگیر شوم و به هوا بپرم. خیلی اذیتم می کرد و در نهایت تعویض شدم و شرمنده مردم.

_ از همه چیز گفتی جز گلی که زدی.
چه فایده که این گل به بار ننشست و باعث موفقیت تیم ملی نشد. خوشحال شدم از اینکه دل یک ملت را شاد کردم اما آخرش واقعا اتفاق بدی افتاد. قبل از بازی با خودم گفته بودم که اگر گل بزنم، آن را به همایون بهزادی تقدیم می کنم. می دانم که من به عنوان مهاجم جایی بازی می کنم که او زمانی برای فوتبال ایران افتخار آفرینی می کرد. در خبرگزاری ها خواندم که حال خوشی ندارد و در بیمارستان بستری شده. گفتم که اگر گل زدم این گل را تقدیم به سرطلایی فوتبال ایران می کنم. درست است که گلم باعث صعود ایران نشد اما برای همایون بهزادی ناقابل است. امیدوارم که او را همچنان در کنار خانواده فوتبال ببینیم.

 

 

265

ماندن همیشه خوب نیست...رفتن هم همیشه بد نیست...

 

گاهی رفتن بهتر است...گاهی باید رفت...

 

باید رفت تا بعضی چیز ها بماند...اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت...

 

اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند...

 

گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد...

 

مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور...

 

و آنچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند...

 

رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی...

 

و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی بمانی...

 

برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند...

 

برو وبگذار پیش ازاینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند،خاطره ای پر حسرت شود...

 

برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش...

 

از شکستن سکوت آسانتر باشد...

 

عشقت را بردار و برو...خوب برو...زیبا برو...

 

http://www.axgig.com/images/33583966443150354267.jpg

روز خاطره

صبح روز جمعه ساعت 5 صبح عین اجل معلق بالای سرم ظاهر شد که بلند شید چرا خوابیدید؟ منو ببرید بیت پیش آقا دیر میشه

گفتم مادر زوده بخواب توروخدا. 

گفت: نه من خوابم نمیاد دیر شد بلند شید. میخوام لباس آقای خامنه ایم را بپوشم

گفتم : نمیشه 

گفت : چرااااا؟

گفتم : اون لباس آستین کوتاهه و الان زمستونه سرده

گفت: پس لباس مرگ بر اسرائیل. اون که آستینش بلنده

خواستم بگویم نه دیدم فایده نداره آخر کار خودش را می کنه . گفتم برو بپوش

خلاصه به سرعت آماده شد

از سر عجله ای که داشت زود رسیدیم. اولین نفر دم در بیت بودیم. 

توی راه گفت: محمدجواد هم میاد؟(منظورش ظریف بود) 

گفتم : احتمالا میاد

گفت : خوبه می خوام ببینمش یه نکته ی اساسی بهش بگم

خنده ام گرفته بود

گفت میشه برام شعر در میدان میمانم بذاری؟

ضبط ماشین را روشن کردم و 9 بار شعر را گوش داد و می خواند

در میدان میمیانم تا نفس آخرم راهی راه حسین هم قدم رهبرم

وقتی رسیدیم هیچ کس نبود، هوا به شدت سرد بود

پشت در من در معرض رگباری از سوالاتش قرار گرفتم تا اینکه به مرحله ی انجماد رسید و از سرما دیگر نمی توانست حرف بزند

در باز شد رفتیم داخل

داخل حسینیه که شدیم ،بعد در ورود شیرینی و شیرکاکائو میدادند. خواستم بخورم نگاه غضبناک کرد که بدو بریم نخور

هیچی رفتیم داخل  و نشستیم دو سه دقیقه از نشستنمان نگذشته بود که بغل دستیم گفت : خانم انگار اون آقا با شما کار دارند

برگشتم دیدم بعللله یکی از آشنایان هستند که اتفاقی مارا پیدا کردند و به این ترتیب طه به سرعت به قسمت آقایون منتقل شد و اصلا فراموش کرد مادری در کار است

میدانستم پر از سوال است و احتمالا نمی تواند سوال هایش را بپرسد 

قبل از وورود آقا یه 5 دقیقه ای آمد پیشم و یک سری سوالات مختلف کرد و دوباره رفت. 

اما در تمام مدت صدایش را از توی مردانه میشنیدم که یک نفس دارد حرف می زند و سوال می کند و شعار میدهد

از یک طرف دوست داشتم پیش خودم باشد که مبسوط به سوالاتش جواب دهم از یک طرف دوست داشتم در قسمت آقایان بماند و از نزدیک آقا را ببیند

آقا آمدند....خوشحال بودم....در حین سخنرانی از دور میدیدمش، کاملا مبهوت بود 

بعد از سخنرانی آقا که بلند شدند بروند آمد پیش خودم

آقا هنوز توی حسینیه بودند اما در حصار مهمانان خارجی برنامه و اصلا دیده نمی شدند. تقریبا جمعیت داشت پراکنده می شد طه آن جلو توی بغلم ایستاده بود و همچنان برای خودش شعار میداد، شعار هایی که هیچ کس آن روز نداد . دوست داشت شعار های خودش را بدهد با بقیه کاری نداشت. البته آن موقع کسی دیگر شعار نمیداد چون آقا دیده نمیشدند اما طه همچنان محکم داد میزد. خامیمگی خمینی دیگر است ولالتش ولالت حیدر است....

خیلی بهش خوش گذشته بود و البته خیلی هم صبوری کرده بوداز 7 صبح تا 10:30 که آقا آمدند، بعد سخنرانی روحانی، بعد آقا. خیلی خسته بود

رسیدیم که سوار ماشین بشویم ، ماشینی در کار نبود از پلیس ها میپرسیدیم یکی میگفت جرثقیل برده، یک یم یگفت دزد برده

میگفتم من در قسمت پارکبان پارک کرده ام و دلیلی ندارد ماشین را جرثقیل ببرد، آن یکی می گفت پس دزد برده. گفتم آقای پلیس، دزدی که بر خیابان جمهوری بیست متری دوتا ماشین پلیس و در حضور این همه پلیس ماشین من را دزدیده باشد واقعا حلالش باشد ماشین

خلاصه بعد مدت مدیدی کاشف به عمل اومد که جرثقیل به دلایل امنیتی ماشین را گذاشته در یک خیابان دیگر

این هم آخر خاطره ی آن روز شیرین

حالم خیلی خوب بود خیلی خوشحال بودم

تا یکی دوساعت بعد که پیج آقا سه تا عکس از دیدار منتشر کرد در اینیستاگرام و یکیش عکس طه بود. و بعدتر چندتا عکس دیگر هم اضافه شد

تا یکی دو ساعت بعد که واکنش آدم ها شروع شود حالمان خوب بود اما امان از حال بعد از واکنش ها...

آدم از واکنش دوستان به اصطلاح خودی بدجور می سوزد

پیام یکی از آقایون به همسرم آنچنان من را عصبانی کرد که یقین دارم تا امروز عمرم اینقدر عصبانی نشده بودم درباره ی یک موضوع به این کوچکی....

بماند...تلخی پایان آن روز را اینجا نگویم فقط غرضم این بود که بگویم به خدا اگر ما حرف هایمان را مزه مزه کنیم و بعد بگوییم اتفاق بدی نمی افتد. به خدا اگر عقده های حقارتمان را در غالب تمسخر دیگران بیان نکنیم دنیای قشنگ تری داریم

خلاصه که آن روز با همه ی تلخ و شیرینی هایش ماندگار شد و طه از لحظه ی بیرون آمدن از بیت، منتظر دیدار بعدی آقاست. 

 

 

مجله ی اینترنتی سبزوارنگار پدیده رسانه ای غرب خراسان رضوی در هفته سوم دی 93

مجله ی اینترنتی سبزوارنگار به عنوان یکی از رسانه های تازه تأسیس محلی سبزوار، در سومین هفته از دی 93 به پدیده رسانه ای غرب خراسان رضوی تبدیل شده است. 

سبزوارنگار پدیده رسانه ای غرب خراسان رضوی در هفته سوم دی 93 

به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه، این مجله که به مدیریت مجید دواچی فرهنگ فعال سبزوار در عرصه های خبری و رسانه ای اداره می شود، در این هفته ناگهان توانست با افزایش چندین برابری بازدیدهایش طی چند روز، ناگهان جایگاه خود را در رتبه بندی وبسایت الکسا (http://www.alexa.com/) از سایت های محلی سبزوار به شکل چشمگیری ارتقاء داد و به سرعت در میان سایت های داخلی ایران با کسب رتبه 8581 در سه شنبه 16 دی به جایگاه سومین سایت پربازدید دیار سربداران رسید.

جایگاه مجله ی اینترنتی سبزوارنگار البته در رتبه بندی جهانی سایت های سبزوار نیز نسبت به چند روز گذشته چند پله ارتقاء یافته اما، هنوز نتوانسته به جایگاهی بهتر از ردیف هشتم جدول ارتقاء یابد.

بقیه سایت های خبری سبزوارنیز در چند روز اخیر البته عمدتا ارتقاء عملکرد داشته اند اما رتبه بندی آن ها چندان دستخوش تغییر نشده است.

به طور مثال مجله اینترنتی اسرارنامه در این چند روز موفق شد با کسب رقم 6872 در میان سایت های داخلی ایران، علی رغم چند صد رقم بهبود ، همچنان در رتبه دوم جدول باقی بماند و در بین کلیه سایت های جهان نیز با کسب رقم 358745 علی رغم چندهزار بهبود رقم بهبود، بازهم در رتبه سوم جدول باقی بماند.

اینک به مناسبت بروز این رویداد کم نظیر و جریان ساز رسانه ای در غرب خراسان رضوی،  اسرارنامه امروز به صورت ویژه ای به بررسی پیش از موعد  رتبه بندی وبسایت های خبری سبزوار براساس الکسا پرداخته است  که معمولااین کار در روزهای پنجشنبه هر هفته انجام می شد.

شما گرامیان هم اکنون می توانید برای مشاهده وضعیت آمار سایت های سبزوار در پنجشنبه 11 دی 93 روی اینجا کلیک کنید. 

  

 

نجوی کرم

بغرامک مصلوبه و جسمی منهار

لجلک یا محبوبی لمشی علی نار

 

بخاطر اشتیاقم به تو مصلوب شدم و جسمم ضعیف و ناتوان است.

اما بخاطر تو محبوب من حتا در آتش هم می روم .

 

نارک ما راح تفیها بدی خلیها ولعانه

روحی انت مدفیها ولو لا تبقا بردانه

 

آتش عشقت را خاموش نخواهم کرد و می گذارم روشن و سوزان بماند.

آغوش تو مرا گرم می کند و اگر نباشی سردم می شود .

 

قصه و بدی کفیها و نخربة ، عمرة ، کبرة ، ضغرة ، "مش سألانه "

 

می خواهم این قصه را پایان دهم که همه چیز خراب شد،باز از نو ساخته شد، بزرگ شد باز کوچک شد ، و "هیچ چیز برایش مهم نیست ".

 

بغرامک مصلوبه و جسمی منهار

لجلک یا محبوبی لمشی علی نار

 

بخاطر اشتیاقم به تو مصلوب شدم و جسمم ضعیف و ناتوان است.

اما بخاطر تو محبوب من حتا در آتش هم می روم .

 

 

لاکنت بعمری مهضومه و لا حتارت بأمری

راح ابقا بحبک مغرومه لأخر عمری

 

هرگز درزندگیم اندهگین نبودم و برای انجام کاری دودل نشدم.

مرهون عشقت باقی خواهم ماند تا آخرین دقایق عمرم.

 

حبک غلغل جو عروقی ... و بوجدانی

 

عشق تو دررگهاو احساسم جریان پیدا کرد.

 

 

 

نارک ما راح تفیها بدی خلیها ولعانه

روحی انت مدفیها ولو لا تبقا بردانه

 

آتش عشقت را خاموش نخواهم کرد و می گذارم روشن و سوزان بماند.

آغوش تو مرا گرم می کند و اگر نباشی سردم می شود .

 

انه و قصه و بدی کفیها نخربة ، عمرة ، کبرة ، ضغرة ، ، "مش سألانه "

 

من می خواهم این قصه را پایان دهم که همه چیز خراب شد،باز از نو ساخته شد، بزرگ شد باز کوچک شد ، "هیچ چیز برایش مهم نیست ".

 

بغرامک مصلوبه و جسمی منهار

لجلک یا محبوبی لمشی علی نار

 

بخاطر اشتیاقم به تو مصلوب شدم و جسمم ضعیف و ناتوان است.

اما بخاطر تو محبوب من حتا در آتش هم می روم .

 

شو بتسوه کلل المسکونه انت و مش فیها

انت محلیها بعیونی وانت مضویها

 

خانه هیچ ارزشی ندارد وقتی تو در آن نیستی

تو هستی که آنجا را درچشمم زیبا و روشن کرده ای .

 

بخسرة العالم واربحتک مش خسرانه

دنیا را باختم اما تو را بردم پس ضرر نکردم ...

 

 

 

نارک ما راح تفیها بدی خلیها ولعانه

روحی انت مدفیها ولو لا تبقا بردانه

 

آتش عشقت را خاموش نخواهم کرد و می گذارم روشن و سوزان بماند.

آغوش تو مرا گرم می کند و اگر نباشی سردم می شود .

 

انه و قصه و بدی کفیها نخربة ، عمرة ، کبرة ، ضغرة ، مش سألانه

 

من می خواهم این قصه را پایان دهم که همه چیز خراب شد،باز از نو ساخته شد، بزرگ شد باز کوچک شد ، و تمامی ندارد.