وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

تقدیم به دوستان عزیزم در غزه ...

هیچ وقت از یادم نمیروی ... 

هیچ وقت آن اشک های کودکانه ات را فراموش نخواهم کرد  ... 

هیچ وقت آن زخم های رو بدنت را فراموش نخواهم کرد ... 

آری من هیچ وقت هیچ چیز را فراموش نخواهم کرد ...  

درست است فاصله مان از یکدیگر دور است اما دوست داشتن و حمایت  

نه به زمان نیاز دارد  و نه به مکان ... 

کافی است دل داشته باشی که سرشار از عشق نسبت به هم نوعانت  

باشد ...   

شما تاابد در قلب من هستید فاصله ها بهانه است تا ابد دوستان من  

هستید زمان بهانه است  

اما این را بدانید تا زمانی که نفس در سینه دارم بخاطر دفاع از حقوقتان  

خواهم جنگید تا اسایش و ارامش دائمی برایتان بازگردد

منبع : خودم  

نامه یک جانباز به علی مطهری

متن نامه جانباز شیمیایی"علی اکبر امیدی"که در عملیات خیبر به درجه رفیع جانبازی نائل آمده به علی مطهری که به دفتر بلاغ ارسال شده به شرح ذیل است:

بسمه تعالی

آقای علی مطهری؛ فرزند مجاهد بزرگ و معلم مکتبی صدر انقلاب که چندان از تربیت پدر برخوردار نبوده‌ای، تو را به مسابقه دعوت میکنم.

آیا حاضری با من مچ بیاندازی؟ مرا ضعیف میپنداری؟ چنان مشت تو را بفشارم که از درد به خود بپیچی. حاضری از روی همین ویلچیر و یا وقتی حالم بدتر می‌شود از روی تختم، با تو که ظاهراً سالمی و روی زمین راه میروی، با هم مسابقه دو بگذاریم؟ اشتباه نکن! نه فقط مسابقه سرعت،‌ حاضری از حرم امام روح الله تا جمکران مهدی فاطمه(س) پا به پای من بیایی؟ بدون راننده و ماشین؟.

بیا مسابقه قرص خوردن بدهیم. چندتا قرص حاضری در روز بخوری؟ 5 ، 10 ، 20 ؟ من روزی 35 قرص میخورم. میتوانی رکورد مرا بزنی؟ راستی،‌ هرچه به حافظه‌ام فشار می‌آورم، یادم نمی‌آید تو را در جبهه‌ها دیده باشم. کدام جبهه خدمت میکردی؟

در غرب بودی یا در جنوب؟استخوانهایت از سرمای کردستان ترکیده و انگشتانت سیاه شده یا از حرارت جنوب به عطش مرگ افتاده‌ای و خاک بیابان خورده‌ای؟ در چند عملیات شرکت داشته‌ای؟ چندبار مجروح شدی؟

داغی سرب را چشیده‌ای یا توانسته‌ای خطی از دشمن را بشکافی؟ آیا توانسته‌ای فاصله پنجاه متری در سه راهی شهادت را در شلمچه بدوی؟ چقدر زیر آب میمانی؟

مسابقه بدهیم؟ حاضری در اروند دویست متر زیر آب یک نفس شنا کنی؟ چقدر می‌توانی شیمیایی تنفس کنی؟ حاضری یکبار در خیبر نفس بکشی؟ من با تو مسابقه پول و موقعیت و جایگاه و جهالت نخواهم داد. من با تو مسابقه دلشاد کردن دشمن و ابزار تبلیغ او شدن را نخواهم داد. من با تو مسابقه شهرت پرستی باطل و نوکری طاغوت را نخواهم داد.

من با تو مسابقه اهانت به ولایت فقیه را نخواهم داد که پیشتر اثبات کرده‌ام که از جسم و روح و همسر و فرزند و زندگی و آرامشم برای او و نام او و فرمان او و یک لحظه لبخند او نخواهم گذشت و همچون تو، او را کالای مسابقه نخواهم کرد. آیا حاضری با من مسابقه میزان قدرت انقباض و اسپاسم عضلات موقع تشنج را بدهی؟

میدانی آخرین باری که نزدیک بود تشنج کنم کی بود؟ زمانی که از خواندن نامه سخیف تو خشمگین شدم و نزدیک بود از روی ویلچیر زهوار دررفته‌ام نقش زمین شوم و اگر نبود تلاش همسر زجر کشیده‌ام، بار دیگر مسابقه را از تو برده بودم.

اما این نامه را نگه میدارم تا حکم مسابقه بعدی من و تو باشد در قیامت؛ تا معلوم شود چه کسی می‌تواند بهتر از روی صراط بدود. نام محفوظ برای اینکه رسانه های حامی شما فکر نکنند به فکر مطرح کردن خودم بودم.

نجوی کرم

بغرامک مصلوبه و جسمی منهار

لجلک یا محبوبی لمشی علی نار

 

بخاطر اشتیاقم به تو مصلوب شدم و جسمم ضعیف و ناتوان است.

اما بخاطر تو محبوب من حتا در آتش هم می روم .

 

نارک ما راح تفیها بدی خلیها ولعانه

روحی انت مدفیها ولو لا تبقا بردانه

 

آتش عشقت را خاموش نخواهم کرد و می گذارم روشن و سوزان بماند.

آغوش تو مرا گرم می کند و اگر نباشی سردم می شود .

 

قصه و بدی کفیها و نخربة ، عمرة ، کبرة ، ضغرة ، "مش سألانه "

 

می خواهم این قصه را پایان دهم که همه چیز خراب شد،باز از نو ساخته شد، بزرگ شد باز کوچک شد ، و "هیچ چیز برایش مهم نیست ".

 

بغرامک مصلوبه و جسمی منهار

لجلک یا محبوبی لمشی علی نار

 

بخاطر اشتیاقم به تو مصلوب شدم و جسمم ضعیف و ناتوان است.

اما بخاطر تو محبوب من حتا در آتش هم می روم .

 

 

لاکنت بعمری مهضومه و لا حتارت بأمری

راح ابقا بحبک مغرومه لأخر عمری

 

هرگز درزندگیم اندهگین نبودم و برای انجام کاری دودل نشدم.

مرهون عشقت باقی خواهم ماند تا آخرین دقایق عمرم.

 

حبک غلغل جو عروقی ... و بوجدانی

 

عشق تو دررگهاو احساسم جریان پیدا کرد.

 

 

 

نارک ما راح تفیها بدی خلیها ولعانه

روحی انت مدفیها ولو لا تبقا بردانه

 

آتش عشقت را خاموش نخواهم کرد و می گذارم روشن و سوزان بماند.

آغوش تو مرا گرم می کند و اگر نباشی سردم می شود .

 

انه و قصه و بدی کفیها نخربة ، عمرة ، کبرة ، ضغرة ، ، "مش سألانه "

 

من می خواهم این قصه را پایان دهم که همه چیز خراب شد،باز از نو ساخته شد، بزرگ شد باز کوچک شد ، "هیچ چیز برایش مهم نیست ".

 

بغرامک مصلوبه و جسمی منهار

لجلک یا محبوبی لمشی علی نار

 

بخاطر اشتیاقم به تو مصلوب شدم و جسمم ضعیف و ناتوان است.

اما بخاطر تو محبوب من حتا در آتش هم می روم .

 

شو بتسوه کلل المسکونه انت و مش فیها

انت محلیها بعیونی وانت مضویها

 

خانه هیچ ارزشی ندارد وقتی تو در آن نیستی

تو هستی که آنجا را درچشمم زیبا و روشن کرده ای .

 

بخسرة العالم واربحتک مش خسرانه

دنیا را باختم اما تو را بردم پس ضرر نکردم ...

 

 

 

نارک ما راح تفیها بدی خلیها ولعانه

روحی انت مدفیها ولو لا تبقا بردانه

 

آتش عشقت را خاموش نخواهم کرد و می گذارم روشن و سوزان بماند.

آغوش تو مرا گرم می کند و اگر نباشی سردم می شود .

 

انه و قصه و بدی کفیها نخربة ، عمرة ، کبرة ، ضغرة ، مش سألانه

 

من می خواهم این قصه را پایان دهم که همه چیز خراب شد،باز از نو ساخته شد، بزرگ شد باز کوچک شد ، و تمامی ندارد.

 

 

 

 

تقدیم به آنانکه پندارند خداوندگار خواسته ایشان را به جا نیاورده و با او قهر کرده اند

سهراب سپهری از زبان خدا :



منم زیبا

که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت

خالقت

اینک صدایم کن مرا.

با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را

با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد

به نجوایی صدایم کن.

بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان،

رهایت من نخواهم کرد.

marjan

گلایه ای از خدا، بخشی از کفرنامه ی کارو:

 

 

خدایا کفر نمی گویم،

پریشانم،

چی می خواهی تو از جانم؟!

مرا بی آن که خود خواهم اسیر زندگی کردی.

 

خداوندا!

اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای تکه نانی

به زیر پای نامردان بیاندازی

و شب آهسته و خسته

تهی دست و زبان بسته

به سوی خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می گویی

نمی گویی؟!

 

خداوندا!

اگر در روز گرماخیز تابستان

تنت بر سایه ی دیوار بگشایی

لبت بر کاسه ی مسی قیراندود بگذاری

و قدری آن طرف تر

عمارت های مرمرین بینی

و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می گویی

نمی گویی؟!

 

خداوندا!

اگر روزی بشر گردی

ز حال بندگانت باخبر گردی

پشیمان می شوی از قصه ی خلقت، از این بودن، از این بدعت.

 

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است

چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است...

 

پاسخی زیبا از سهراب سپهری از زبان خدا

 

 

منم زیبا

که زیبا بنده ام را دوست می دارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید

تو را در بی کران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه می جویی؟

تو با هرکس به غیر از من چه می گویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب می دانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی مهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو

که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت می گفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟

هزاران توبه ات گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟

که می ترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور!

آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت

خالقت

اینک صدایم کن مرا.

 

با قطره اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را

با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام، آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمی فهمد

به نجوایی صدایم کن.

 

بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسب های خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گام های مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید

تو را در بی کران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد