یه لحظه یاد حرفی یکی از دوستام افتادم که مجرده و بیشتر وقتا تو خونه تنها زندگی میکنه.می گه شبا که برمیگردم خونه (صبح تا شب کار میکنه) تا وقتی خوابم ببره انگار درو دیوار دارن می خورنم!...از دو سال پیش که برادرش رفته یه شهر دیگه واسه کار انگار تازه یادش افتاده تنهایی هم وجود داره! به فکر ازدواج افتاده...
وقتی بهش گفتم تصمیممو، بهم گفت:"خوشی زده زیر دلت" !!! هر بار میگم واسم دعا کن میگه: "خدا به راه راست هدایتت کنه"!!!
کلا ماها بلد نیستم بدون نظر انداختن به شرایط خودمون در مورد دیگران قضاوت کنیم چه برسه به قضاوت نکردنشون!!!
حالا... منمو یه تنهایی پیش رو... یه غربت خودخواسته... یه شب سرد...یه سکوت شلوغ خوابگاهی!!!...
1- یعنی امام باید حجاب را اجباری کند ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
2- آیا یک روحانی باید در مورد حجاب که مسئله عمیقی است و اثرات عمیقی هم دارد مسئله حجاب را اینگونه مطرح و به این سادگی باان برخورد کند به جای اینکه ان را باز کند و به ضرورتش اشاره کند ؟؟؟
3- ایا حجاب در کشور ما اجباری است که وضع این چنین است ؟؟
4- ایشان به یک روسری کوتاه و مانتوی کوتاه می گویند حجاب ؟؟؟
5- ایشان به مطرح کردن این سخنان چه اهدافی را دنبال می کنند و چه چیز را به افکار عمومی تزریق می کنند ؟
6- چند درصد با چشمان باز به این سخن پاسخ می دهند ؟؟؟؟
نمی دانم چرا اینقدر در مورد مسئله ایی که می توان به همین راحتی حلش کرد اینقدر مته به خشخاش می گذارند مثل اینکه گذشته خود را به کلی فراموش کرده اند مادران گذشته را می گویم که چطور برسر دخترانشان چادر می گداشتند چرایحالا این حجاب شده است برای اینها یک مبذل یا شایدم وسیله برای هدفشان که هی رویش بحث کنند.
بله در دین اجبارینیست ما باید دین اسلام را با چشم باز بپزیریم و برای حجاب هم اگر بچه مادرش را از او ل با جادر ببیند و مادرهم از همان دوران اول واجب شدنش ان را با چادر مانوس کند دیگر ضرورتی به اجبار نیست پس می گویی ما چطور چادری شدیم ؟؟؟
بله حرف های امثال این اقا زاده ها و اقایان را نمی توان به همین سادگی تفسیر کرد یا بهتر است بگوییم حرفهای این چنینی از زبان اشخاصی خاص را نمی توان به همین راحتی ازان گذشت وباید با تامل در باره ان فکر کرد بعدم مگر الان ما با خشونت داریم مردم را وادار به حجاب می کنیم بعضی ها که ماشاالله انقدر ازادهستند که حیا را هم قورت داده اند چه به رسد به حجاب نه قضیه به همین سادگی نیست انها می دانند چه می گویند این ماهستیم که باید چمشانمان بیشتر بروی حرفهای این اقایان باز کنیم
و اما درباره این اقا زاه ها: ماا اعتقاد داریم که خداوند به همه ی انسانها شرافت و عزت می دهد ، اما گاهی انگار بعضی ها از این عزت و شرافت در عزابند که همواره درتلاش از دست دادنش هستند و گاهی انچنان درگیر دنیا و بازیهایش می شوند که نه تنها به خود ضربه می زنند بلکه بروی تفکر ات بعضی انسانهای ساده نیز اثر می گذارند.
آنها همانهایی هستند که لباس روحانیت برایشان مانند عصایی است برای ایستادن یا مانند وسیله ایست برای دیده شدن و در عوض آنقدر به سیاسی بودن عادت کرده اند که این سیاسی بودن به کامشان لذت بخش بوده که یادشان می رود که ابرو و عزت و شرف انسانها امانتی بیش نیست در دستانشان و انقدر شتابان پیش می روند که انگار هیچ چیز جلودارشان نیست .
و چه بسا خیال هم می کنند که آبروی امام برایشان وسیله ایست تا چو ب حراج بزنند به تفکرا ت و راه راستین آن امام عزیز و نمی دانند حرف اما م در قلب مردم رفته است نه درگوششان که و حالا سندی است برای نشان دادن هرچه بیشتر حماقتهایشان .
و گاهی چه آسان و راحت همانند کودکان سخن می گویند انگار مردم هیچ علمی ندارند ، و انقدر پیش خودشان مردم را ساده می انگارند که سخنان خودشان نیز مانند احمقان می شود .
و گاهی با خود می اندیشم امام زمان برای چه کسانی باید دعا کند ؟؟
برای ما و شما یا برای کسانی که خود به اندازه هزاران هزار کس ادعا دارند اما ....؟؟؟؟
مصطفی پاشایی
شبی که به یاد مرتضای عزیزم در کنار هم بودیم
مهرزاد امیرخانی
شاید نتونم این بی کسی رو تنهای تنها طاقت بیارم
.
فکر منم باش ، امشب دوباره ، چشمام می سوزه ، سر درد دارم
شاهین دلیوند
میدونست عاشقشم من
میدونست براش میمیرم
میدونست آرومه قلبم
وقتی دستاشو میگیرم
...
دوستتون دارم
شاهین ❤وند
محمود گل محمدی
هیییی دلم کی باورت میشد میگفتی یه مریضی دیگه بعد تحت درمان زودم خوب میشه
این عکس رو روزی که از تالار وحدت برمیگشتیم گرفتیم تندیس برگزیده برتر قطعه پاپ به آهنگ جاده یکطرفه دادن و بعد اوینکه جایزه رو گرفتیم رفتیم سمت بیمارستان برای شیمی درمانی مرتضی تو را تو فکر بود شاید تو این فکر بود من که دارم موفقیت و میبینم به اهدافم میرسم این مریضی چی بود بعد مهدی کرد پیامک داد مرتضی چشه گفتم شاید برا شیمی درمانی تو خودش دوست داشت مریض نبود گفت برو من و مهدی احمدوند و عباس بارن هم میایم امشب اونجا جشن تندیسش رو بگیریم گفتم اوکی سری زنگ زدم مهدی طیبی الو دادا کجای گفت پرستارو با بدبختی پیدا کردم دارم میام جریان گفتم بهش گفتم با پرستارهم جریان و بگو هماهنگ کن گفت باشه خلاصه رفتیم یکی یکی تو نگهبان شاکی بود این همه ادم برای یه شیمی درمانی گفتیم اتاق خصوصی باید پیشش باشیم آقا نگهبان راضی شد رفتیم پرستار سرم داروهارو زد رفت بیرون ما شروع کردیم بگو بخند و یدفعه بخودم امدم دیدم من و دکتر آزمایش خون که یه مرد خیلی خوبی بود وسط داریم میرقصیم ساعت دو شب تو بیمارستان یه نفرم میخوند بقیه دو انگشتی دست میزدن مرتضی از خنده قش کرده بود میگفت انگار نه انگار سرطان دارم دارم شیمی درمانی میکنم دوست داشتم مریض نبودم جشن میگرفتیم ولی دستتون درد نکنه جشن بیاد ماندنی شد تو بیمارستان زیر شیمی درمانی بعدها که خوب شدم چه خاطره ای میشه خلاصه که رفتی رفیق و خوب شدی اسطوره شدی ولی خاطرات مثل یه گوله آتیش افتاده تو جونمون داره میسوزنتمون الانم رسیدیم کیش مرتضی فردا میخوان بیاد تو ولی به نفع بچه های سرطانی فوتبال بازی کنن و ماهم دعوتیم اولین سفر ما بدون تو خیلی سخته گل بیتای بیتاب آروم بخوابی امروزم که قبل سفر امدم بهشت زهرا پیشت خیلی دورت شلوغ بود عشق کردم تو مثل یه شمع بودی مردم مثل پروانه دورت پ.ن فراد بازی ساعت سه بعدظهر شبکه سه پخش میشه
بسم الله الرحمن الرحیم
تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی
رمان وفای عشق
نویسنده : maryam banoo842
فصل : 3
.......................................................................................
دیدن پیانوم باعث شد ناراحتی ای رو که تا چند لحظه ی پیش آزارم میداد و از یاد ببرم.. دستی به رویش کشیدم، از خوشحالی میخواستم بال
در بیارم.. این قدر جیغ جیغ کردم که صدای ماهان در اومد:
_ مامان این دختر جیغ جیغو به کی رفته؟! گوشهام درد گرفت، بابا یکی این و خاموشش کنه..! انگار نه انگار 22 سالشه و وقت شوهر کردنش..!