مدتی قبل با یکی از دوستان رشتی خود قرار گذاشته بودم تا در باره علت عقب ماندگی و عدم توسعه استان گیلان به ویژه شهر رشت در این وبلاگ مطلبی بنویسم. علت توسعه نیافتن این استان را در دو قسمت کشوری و استانی می توان خلاصه کرد.
در سطح کشوری: به خاطر نبودن هیچ گونه برنامه معینی برای توسعه استان و همچنین تعلق نگرفتن بودجه مناسب برای پیشرفت در میان دولت های گذشته؛ و در سطح استانی: استفاده از مدیریت غیر بومی، کوتاهی دید مدیریت، نداشتن تعهد کاری و اخلاقی در مناصب به دست گرفته، وسیله فرض کردن مدیریت در استان به عنوان پله ترقی در مراتب اداری و سیاسی بالاتر در پایتخت، پر کردن جیب خود و خانواده خویش پس از دست یابی به قدرت، از جمله علل توسعه نیافتن این استان سر سبز است.
در این باره بد نیست به سر مقاله یکی از مجلات استان که ظاهرا به قلم آقای هوشنگ عباسی است، اشاره شود، به امید آنکه مورد توجه مسئولین محترم استان گیلان به ویژه شهر رشت قرار گیرید:
عقب ماندگی و عدم توسعه گیلان چیزی نیست که تازه اتفاق افتاده باشد. سی سال و بلکه چندین دهه است که سایه شوم آن بر سر استان افتاده. از قبل از انقلاب شروع شده بود، امید می رفت با بروز انقلاب، عدالت اسلامی موعود شامل حال آن شود که نشد، بلکه سوء مدیریت غیر بومی و اعمال یک سری سوء تفاهمات ذهنی و فکری و پیش داوری های غلط ایدئولوژیکی روز به روز به پسرفت دچار شد تا جایی که به یکی از استان های محروم کشور تبدیل گردید. وقتی دوران تخریب طولانی شد پیداست دوران سازندگی آن به مراتب طولانی تر خواهد بود. ما هنوز کوچک ترین سهم خود را از کشور نگرفته ایم، راه پیشرفت را نپیموده ایم و مزه شیرین توسعه را نچشیده ایم که به ما تلقین می شود سهم کشوری خود را ستانده ایم!
آنان که در استان توسعه نیافته ای مثل گیلان، کارگاه عمرانی زده اند به واقع کار قهرمانانه کرده اند، دستشان درد نکند، اما در جامعه ای که دل به قهرمانان خوش کرده است، قهرمانان تا خستگی مفرط باید کار کنند. زود است که در آغاز کار، شیفته کار ناتمام خویش باشند و آنی به پایان خوش آن فکر کنند، پایانی که به اعتبارش، اعتماد چندانی نیست.
باور با عمل به دست آید نه با حرف. از قدیم گفته اند کار را که کرد آن که تمام کرد.
(گیله وا، اردیبهشت و خرداد 1389ش، ش109، ص5)
در سرم دختر پیری عصبی می رقصد
شهر بر روی سر من عربی می رقصد
این جهان با همه ی دغدغه هایش دارد
روی یک جمجمه ی یک وجبی می رقصد
سال ها رفته و از برق نگاه تو هنوز
مرد دیوانه به سازی حلبی می رقصد
ماه افتاده بر آب و منم افتاده در آب
اشک می ریزم و او نصفه شبی می رقصد ..
کاش آغوش مرا عطر تو معنا می داد
بوسه یعنی که لبی روی لبی می رقصد
از سبا گیسوی بلقیس بـه همراهی باد
بر سر تخت سلیمان نبی می رقصد...!
{ سیدمحمدعلی رضازاده }
در وادی حیــرانـــــــــــــــی
در هــــــــــــوای بارانــــــــــــــی
به دلم افتاده نزدیکـــــــــــــــ است
فصل رویــــــــــــش ایمـــــــــــــــــــانی
به دلـــــــــــم افتاده می آیـــــــــــــــــــــــد
مــــــردی از جنـــــــــــــس نــــــــــور ، نورانی ...
به امیـــــــــــد دیدن روزیکــــــــــــــــــه ...
یه لحظه یاد حرفی یکی از دوستام افتادم که مجرده و بیشتر وقتا تو خونه تنها زندگی میکنه.می گه شبا که برمیگردم خونه (صبح تا شب کار میکنه) تا وقتی خوابم ببره انگار درو دیوار دارن می خورنم!...از دو سال پیش که برادرش رفته یه شهر دیگه واسه کار انگار تازه یادش افتاده تنهایی هم وجود داره! به فکر ازدواج افتاده...
وقتی بهش گفتم تصمیممو، بهم گفت:"خوشی زده زیر دلت" !!! هر بار میگم واسم دعا کن میگه: "خدا به راه راست هدایتت کنه"!!!
کلا ماها بلد نیستم بدون نظر انداختن به شرایط خودمون در مورد دیگران قضاوت کنیم چه برسه به قضاوت نکردنشون!!!
حالا... منمو یه تنهایی پیش رو... یه غربت خودخواسته... یه شب سرد...یه سکوت شلوغ خوابگاهی!!!...