یک عده جوان امروزی میگن توی ایران آزادی نیست و مذهبی ها دست و پای مارو بسته اند و ما باید آزادی رو از کشورهای خارجی یاد بگیریم و این نبود آزادی جلوی پیشرفت کشور رو گرفته و ما عقب مانده هستیم و ....
" کانون وبلاگ نویسان جوان زنجان "وبلاگ دل رهبر نوشت
یک عده جوان امروزی میگن توی ایران آزادی نیست و مذهبی ها دست و پای مارو بسته اند و ما باید آزادی رو از کشورهای خارجی یاد بگیریم و این نبود آزادی جلوی پیشرفت کشور رو گرفته و ما عقب مانده هستیم و ....
درخت مرخ روستای ریزه که در قلّهی کوه سنگر، جنوب شرقی روستا قرار گرفته است، در کوهی سنگی، سالهای سال است که سرسبز و زیبا، خودنمایی میکند.
وبگاه "ریزه نیوز" نوشت:
شاید از عجایب باور نکردنی و صحنه های ناب طبیعت درخت پیر روستای ریزه باشد که تعجب هر بیننده ای را در بر دارد !
درخت مرخ روستای ریزه که در قله ی کوه سنگر ، جنوب شرقی روستا قرار گرفته است ، در کوهی سنگی ، سالهای سال است که سرسبز و زیبا ، خود نمایی می کند !
اینجانب شهادت می دهم که رجوی بشدت دروغ می گوید و احدی از اعضای مجاهدین که در این بیانیه ادعا شده در خارج از عراق مورد مداوا قرار نگرفته و برای آنان هزینه ای صرف نشده است.
تنها کسانی که برای معالجه به اروپا فرستاده می شدند سران فرقه رجوی بودند که بجز مریم قجر می توان به مهدی ابریشمچی، بهشته اشاره نمود که خودم شخصا در جریان آن قرار گرفته ام. هیچکدام از اعضا و بدنه فرقه این مرحمت نصیبشان نشده و همه هزینه های میلیونی که از آن دم زده شده مرتبط به سران فرقه و رهبری آن می باشد.
دروغ های زشت و بزرگ این مدعیان دمکراسی نشانگر بن بست جدیدی است که دچار آن گشته اند. من همچنین شاهد بودم کسانی که سالها بشدت بیمار بوده و عذاب می کشیدند و خواهش می کردند که فرقه آنان را برای مداوا به اروپا منتقل کند اما هرگز پذیرفته نشد. این شخص بیماری مثانه داشت و از درد توی بیمارستان طباطبایی فریاد می کشید اما می گفتند بهانه است. این درحالی بود که دکتر وحید جراح فرقه خود بارها به مثانه او سوند وارد می کرد و خودش می گفت که جلوی خروجی ادرار او گوشت گرفته است…
برای مطالعه کامل به ادامه مطلب مراجعه شود
مهرزاد امیرخانی:
شمال بودم . مرتضی تهران بود .دو سه روز مونده بود به ماه رمضون .صداش یه کم گرفته بود .عصر زنگ زد گفت مهرزاد تیتراژ امسال ماه عسلو دادن به ما . هم خوشحال بود هم ناراحت چون زمانی نمونده بود و صداش هم گرفته بود . به هر حال گفت تا شب ملودیو برات می فرستم .فرستاد . دوسش داشتم . گفت رو همین گام تنظیمو با معین شروع کردیم فقط ترانرو بنویس .تو تراس ویلا نشسته بودم و می نوشتم .البته طبق صحبتایی که با احسان علیخانی کرده بودیم دوست داشتم غیر مستقیم حرفای مرتضی و خداش باشه .براش خوندم و نوشت . دوسش داشت . البته اگرم نداشت دیگه فرصت زیادی نبود ...راه افتادم از آمل به سمت رامسر .علی رهبری پازل باندم کنارم نشسته بو یعنی خوابیده بود .پشت فرمون بودم که مرتضی زنگ زد گفت اومدم پیش معین برای خوندن ولی ترانرو گم کردم . دوباره بگو بنویسم .کل ماشینو زیرو رو کردم نبود که نبود .ملودیو حفظ بودم .حین رانندگی یه ترانه دیگه گفتم و مرتضی نوشت . هیج جا ننوشتمش واسه همین کاغذشو ندارم ..عوض می کنی زندکیمو ...