چند روز پیش، "یولیا واسیلی اونا" پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم.
به او گفتم: - بنشینید یولیا.میدانم که دست و بالتان خالی است
اما رو در بایستی دارید و به زبان نمیآورید. ببینید
ما توافق کردیم که ماهی سی روبل به شما بدهم.....این طور نیست؟
- چهل روبل
- نه من یادداشت کردهام.....من همیشه به پرستار بچههایم سی روبل میدهم
حالا به من توجه کنید. شما دو ماه برای من کار کردید
- دو ماه و پنج روز دقیقا.
- دو ماه. من یادداشت کردهام، که میشود شصت روبل
البته باید نه تا یکشنبه از آن کسر کرد
همانطور که میدانید یکشنبهها مواظب "کولیا" نبودهاید و برای قدم زدن بیرون میرفتید
به اضافه سه روز تعطیلی...
"یولیا واسیلی اونا" از خجالت سرخ شده بود
و داشت با چینهای لباسش بازی میکرد ولی صدایش در نمیآمد
.
.
بقیه داستــان در ادامه مطلب
شخصی که خیلی ادعای پهلوانی می کرد رفته بود خون بده. وقتی کیسه خون را آوردند که خونش را بگیرند.
به پرستار گفت: آبجی! کیسه چیه؟ لوله بیار که به همه خون برسه.
ولی بعد از اینکه یک کیسه خون داد از حال رفت و ۴ تا کیسه خون بهش زدند تا به هوش بیاد.
وقتی به هوش آمد، بدون اینکه به روی خودش بیاره به پرستار گفت: دیگه کسی خون نمیخواد؟!