وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

زمان چشم نمیخواهد چشم دل میخواهد.نوشته :مجتبی عزیزیان

راستی میدونی آدمای کور یا روشن دل یا نابینا یا به قول خودمون بچه های انجمن عصای سفید ساعت و یا همون زمان رو از من وتو بهتر می دونن. چون منو تو چشم داریم و می بینیم و همیشه سر گرم هستیم و گمشده در زمان. ولی اونا با چشم دلشون می بینن این چشم دل تو علم بهش میگن متافیزیک این نوشته های من شاید ریشه علمی نداشته باشه. ولی خودم تجربه کردم و با چشم هام چیزی رو که می تونستم ببینم دیدم. نمی گم همه چیزو دیدم ولی بعضی ها رو دیدم. آره میگن وقتی آدم یه حسی رو از دست میده بقیه حس هاش قوی تر میشه. وجای خالی اون حس از دست رفته رو پر میکنه. ایشالا جای حس همه پر باشه. مثلا میگن افراد نابینا س انگشتهای دستشون هم چشم دارن و هم گوش دارن و هم زبان یعنی تمام بدنشون مثل چشم عمل میکنه . من با متا فیزیک کار ندارم. اصلا میدونی چند وقته با کار. کاری ندارم و بیکارم.

بچه که بودم یه مرد 40 تا 45 ساله بود با یه عصای سفید الان 15تا 16 سال گذشته که من ایشون را ندیدم. یا از وضع و احوالش خبری ندارم. شاید اوضاع مالیش خوب شده و از محل من رفته . یا تو این طرح جدید شرکت کرده رفته شهرستان خودش یا هم به رحمت خدا رفته. همیشه یه دست کن و شلوار قهوه ای به تن میکرد. با یه صورت آبله زده یعنی عینک نداشت حتی عینک آفتابی هم نمیزد. این بیماری آبله هم خیلی جنایتها کرده تو طول تاریخ چشم خیلی ها رو بست خیلی ها رو ناکام از این دنیا برده خیلی ها رو کور کرده و صورت خیلی ها رو مثل کره ماه یا پنیر تبریزی پر چاله .چوله کرده یادم رفت خیابونهای تهران. و هیچکس حتی تا امروز یا همین ساعت از دستش نه شکایت کرده اگر هم شکایتی شده صداش به جایی نرسیده. به نظر من تو دادگاه لاحه باید محاکمه شه به عنوان جنایتکار جنگی یا اعامش کنن یا تبعید بگذریم از داستان خودمون دور نشیم. مسئله ما این بود که بچه های عصای سفید زمان دستشونه و از زمان بهترین استفاده رو میکنن . 

مرده بودم زنده ام کردی...

دای احترام به محضر آیت‌الله شیخ مجتبی تهرانی

زن کارمند بیمارستان که داشت با یک پرستار دیگر حرف می‌زد، وقتی ما را دید گفت، من هم می‌خواهم بروم این حاج آقا را ببینم. می‌خواهم ببینم کیست که همه سراغش را می‌گیرند و همراه ما راه افتاد. سر و وضعش‌‌ همان طور بود که رهبر انقلاب در سفر خراسان شمالی اشاره فرمودند، حالا داشت می‌رفت بالای سر یک مرجع تقلید که از نگاه او یک پیرمرد دوست داشتنی بود. زن کارمند با صدای بلند ادامه داد می‌خواهم بگویم برایم دعا کند و در اتاق را به همراه پرستار بخش باز کرد و جلو رفت. من که همچنان با تعجب منتظر بودم با صدای آهسته گفتم: اگر خواب هستند مزاحمشان نشویم. در حالی که وارد اتاق می‌شد گفت: نه بیدارند و بعد در حالی که کنار تخت می‌رفت پرسید: حاج آقا خوبید؟

من آن روز از این مرجع تقلید دو کلمه بیشتر نشنیدم که یکی‌اش جواب همین زن کارمند بیمارستان بود با چاشنی مهربانی پدرانه‌ای. با‌‌ همان خستگی و درد به سختی و آرام فرمود: ممنون و من به یاد روزی افتادم که حاج آقا در مسیر بازگشت از مسجد وقتی به سر بازار رسیدیم به یاد چند شب قبلش که مراسم احیا برگزار شده بود گفتند: عجیب بود، دیدم خانمی با سر و وضع غیر مذهبی و بد حجاب دارد رساله توضیح المسائل می‌خرد. بعد از این حرف زدند که ریشه دینداری مردم همچنان محکم است هرچند ظاهرشان نشان ندهد و اساس و اصول درست است و باید فکری برای این فروع و حواشی بکنیم. حالا حاج آقا داشت برای یکی از همین خانم‌ها دعا می‌کرد و من یقین دارم دعای این مرد خدا برای این بنده خدا هر که بود نتیجه خواهد داشت.

زن کارمند بیمارستان وقتی خیالش از دعای حاج آقا راحت شد با پرستار بخش بیرون رفتند. ما جلو رفتیم و ایستادیم و سلام کردیم. چهره تکیده و تن رنجور مردی پیش روی ما بر تخت بیمارستان بود که همیشه با صلابت و اقتدار بر منبر درس و خطابه دیده بودیم. شیر شیر است، یا پیر پیر است نمی‌دانم اما آن لحظه شیری بر تخت می‌دیدم که نمی‌توانست غرش کند. با علی جعفرآبادی و میثم مطیعی در برابر مردی ایستاده بودیم که تا آن لحظه او را بر تخت ندیده بودیم. تلخ بود و بغض کرده بودیم، شیخ وارسته آهسته نگاه‌مان کرد و جلو‌تر رفتم وسلام کردم، لبخند کمرنگی بر لبانش نشست و فهمیدم که ما را شناخته است. چیزهایی گفتم که کلمه دوم را از او شنیدم: الحمدلله.

خواستم دستی را ببوسم که همیشه پس می‌کشید و نمی‌گذاشت اما حالا توان حرکت نداشت و از سوزن‌های بیمارستان مجروح بود. دستی که برایم خیلی آشنا بود، دستی که بر سر پرتگاههای خطرناک و «علی شفا جرف»‌های فراوان دیده بودم وقتی دستم را گرفته بود به دعا و نصیحت و عتاب و مهر. به آنچهره ملکوتی و تابناک خیره شدم و اشک‌ها آرام آرام و بی‌اختیار سرازیر شد. حاج آقا دفعه اول بود که اشک‌هایم را این طور می‌دید و من اولین بار بود که می‌خواستم بخشی از حرفهای نگفته‌ام را رودررو بزنم.‌‌ همان طور که با مهربانی و خستگی نگاه‌مان می‌کرد گفتم: من مرده بودم، شما زنده‌ام کردید، من پیش خدا شهادت می‌دهم که شما دست ما را گرفتید. نمی‌دانم دیگر چه گفتم که یک لحظه همه این بیست و شش سال آمد جلوی چشمم. دور و نزدیک، غریبه و آشنا، تلخ و شیرین، بغضم ترکید، گفتم: حاج آقا اگر شما نبودید ما هم نبودیم و حالا هم می‌خواهیم باز زیر سایه‌تان نفس بکشیم. خم شدم و دستان مبارکش را بوسیدم. این دست‌ها‌‌ همان هاست که توی درس و توی جلسات آن طور قدرتمند حرکت می‌کرد؟ باورم نمی‌شد.

همه این سال‌ها آمد جلوی چشمم و از اتاق بیرون آمدیم و پشت در ایستادیم. این پرستار بخش که با تعجب اشک ریختن و درماندگی سه نفر را نگاه می‌کند از حالمان چه خبر دارد؟ این‌ها که کنار در آسانسور منتظرند و ظاهرمان را می‌بینند از درونمان چه می‌دانند؟ حتی هر کداممان الآنچه می‌فهمد توی دل دیگری چه می‌گذرد؟ با خود زمزمه کردم: مرده بودم، زنده‌ام کردی... .

همه این سال‌ها می‌آید جلوی چشمم، همین دیروز است و من نوجوان پرشوری هستم که می‌خواهد علوم و معارف اسلامی بیاموزد و به این در و آن در می‌زند. استاد اشعری از کسی حرف می‌زند که شاگرد خاص امام خمینی بوده و از علمای مطرح تهران است و بعد آرام آرام پای ما را به جلسات اخلاق کوچه سقاباشی باز می‌کند. من و مهدی معصومی می‌رویم و آقای حاجی شریف معلم قرآنمان را می‌بینیم که کارهای جلسه را انجام می‌دهد و شهید سید محسن دربندی را که اول جلسه قرآن می‌خواند و برادر معلم ماست. آشنا‌ها و رفقای دیگر هم هستند و بعد آقای هوایی به مدرسه مطهری می‌آیند که هر هفته خودشان و برادرانشان را توی جلسه می‌بینیم.

بین مسجد امین الدوله و گرمای اشک ریختن‌ها و موعظه‌های آیت الله حق‌شناس و خیابان ایران و درس‌های آیت الله تهرانی بزرگ می‌شویم. رزمنده‌هایی را می‌بینیم که هر هفته می‌آیند و بعد ناگهان عکسشان را به دیوار می‌زنند، آشنایان و رفقایی را می‌بینیم که همیشه خیلی جدی‌اند اما اینجا جور دیگری هستند. به مجالس و سخنرانی‌های دیگر هم‌گاه و بیگاه می‌رویم اما جلسه حاج آقا مجتبی جنسش با همه سخنرانی‌های دیگر فرق دارد. توی جلسه معمولا افراد کاغذ و قلم دارند و یادداشت می‌کنند و یکی هم هست که با صدای بلند و جگر سوزی از‌‌ همان اول جلسه گریه می‌کند بی‌روضه و ذکر مصیبت و من خیلی طول می‌کشد تا بفهمم چرا آدم باید برای حدیث خواندن حاج آقا از بحارالانوار و اصول کافی این طور ضجه بزند.

حاج آقا هم خطبه خواندن اول صحبتش ثابت است و هم دعای آخرش، طوری که همه عبارات را حفظند و موقع دعای حاج آقا قبل از آمین هم عبارات را با ایشان زمزمه می‌کنند. جلسه خیلی جدی است و منظم، معمولا شرکت کنندگان جلسه هم یکدست و یک جورند، آدم‌های فرهنگی و معقول و معتدل که دنبال بحث‌های عمیق و جدی‌اند، توی جلسه حاج آقا از شور و حال‌های داغ برخی جلسات خبری نیست و حتی شبهای تاسوعا وعاشورا هم یک سینه زنی سنتی اضافه می‌شود. فرق نمی‌کند شهید صیاد شیرازی به جلسه بیاید یا دکتر فلان که وزیر کابینه است، هرکسی هر جا خالی باشد می‌نشیند و به مرور که جلسه شلوغ‌تر می‌شود گاهی توی کوچه باید نشست.

شبهای احیای ماه مبارک حال و هوای جلسه تماشایی است و جمعیت عظیمی که هر سال هم اضافه می‌شوند در اطراف مسجد جامع همه با حاج آقا همراهند برای قرآن سر گرفتن تا برسد به ایستادن آخرش برای «یا أی‌ها العزیز» و آن گریه‌های سوزناک حاج آقا و آن دعاهای لطیف. شبهای محرم از نوحه خوانی‌ها و سینه زنی‌های جدید و عجیب خبری نیست اما حاج آقا چنان نرم وارد روضه می‌شود که اگر حاج احمد آقای چینی هم نخواهد نوای گرم و خواندن سنتی و آرامش دل‌ها را به کربلا می‌برد. من هنوز هم نمی‌دانم چه طور هر بحثی که موضوع جلسه هست این قدر طبیعی به روضه وصل می‌شود اگر بحث کرامت است، اگر بحث عزت نفس است، اگر بحث حیاست چه طور این قدر آرام بی‌آنکه بفهمی می‌بینی روضه علی اکبر یا قاسم بن الحسن علیهماالسلام شروع شده است.


انشا در مورد پاییز

پاییز

 

یکی از فصل های سال پاییز است من پاییز را خیلی دوست دارم زیرا همدرد من است و رنگش

مثل من همیشه زرد و مریض است پاییز از دیگر فصل های سال همیشه بدبخت تر است به

طوری که هیچ کس مثل بهار برای استقبال او نمیرود زیرا خیلی دل گرفته و غم انگیز است

درست مثل خود من که هروقت به تهران میروم غریب و غربتی هستم و همه از چهره ی زرد و

رنجور من وحشت می کنند و از کنارم با نفرت میگذرند.

پاییز مثل بهار و تابستان و من دلش لک میزند برای یک میوه ی تر و تازه زیرا او همیشه باید

میوه های انباری و سردخانه ای را چند برابر قیمت بخرد که باز مثل من در توانش نیست و

مجبور است فقط انها را تماشا کند و به خودش وعده سر خرمن بدهد.

من خیلی دلم برای پاییز میسوزد و دلم می خواهد با برگ های خشگش اتشی برایش روشن کنم

تا تن ضعیف و رنگ پریده ی او را برای ساعتی گرم کنم زیرا گاز ما هم به علت بدهی چند

ماهی است که قطع شده و ما هم تقریبا مثل پاییز زندگی می کنیم و چشم به بهار و تابستان اینده

دوخته ایم و زیر افتاب خودمان را گرم می کنیم که ان هم ممکن است چند وقت دیگر قبضش از

طرف شهرداری صادر شود!!!!قبض افتاب را می گویم و شاید هم تا امروز صادر شده اما به

علت گرفتاری مسئول توضیع قبض هنوز به دست ما نرسیده خلاصه اینکه پاییز یکی از فصل

های پریشان و عریان سال است که با سیلی بادگونه اش را برای مدتی سرخ نگه می دارد اما

این سیلی دوام چندانی ندارد و زود او را از پای در می اورد و او با تن لخت و سرمازده اش

دامنی میشود برای اشک اسمان و شاید هم اسمان به خاطر رنگ پریده و بی کار و بیمار اوست و

چند ماهی می بارد این است که من میگویم پاییز همدرد من است و من او را خیلی خیلی دوست

دارم ای کاش زودتر بزرگ می شدم و برای پاییز رنگ پریده و رنجور چند قوطی رنگ سبز

قشنگ بخرم و تن او را سبز سبز سبز کنم و یک قلم از رنگ باقی مانده اش را روی دفتر زرد

سرنوشت پدرم بکشم که چند سال است با مداد زرد الفبای سرنوشت را روی دفتر زندگی خط

خطی می کند.

این بود انشای زرد و رنگ پریده پاییزی من امیدوارم که خانم انشا مثل ما پاییزی نباشد و امروز

دیگر به من تک نمره ندهد.

مرغ عشق

نگهداری الی مرغ عشق:


یه لحضه به این فکر کنید که دنیا خالی از پرنده ها بود!!!
یه لحضه به این فکر کنید که آسمون بالا سرمون همیشه یه شکل بود همیشه ساکن بود حتی همیشه آبی بودنش هم زیبا به نظر نمیومد اگه پرنده ها رو تو دل خودش نداشت.
اگه پروازی نبود اگه صدایی نبود خوش آهنگ و بی آهنگ همیشه زیباست.امید پرواز رو پرنده ها به ما دادند.به امید پرواز...


سلام این دفعه میخواهیم با هم نحوه نگهداری اصولی پرنده ای رو بیاموزیم که زیبایی بی حد و وصفش جمال خالقش رو نمایان میکنه.
مرغ عشق:
زندگی این کوچولوهای شیطون سراسر زیباییه ,بازی هاشون ,دعواهاشون,صداشون و حتی گاز گرفتن هاشون انقدر برای ما قشنگ هست که همین الان تو خونه هامون تو دل هامون جاشونو وا کردن.
اما خوبه که ما هم واسه بهتر زندگی کردنشون و بقای نسلشون یه تلاش هایی بکنیم.
مرغ عشق ها تو طبیعت و معمولا زادگاهشون در استرالیا بصورت دسته جمعی زندگی میکنند.تو گله هایی که به اختصار نژاد و گاهی رنگ از هم متمایز شدن .
 اما نگهداری از این حیون تو خونه های ما آیا مستلزم این نیست که رفتار هاشون رو بشناسیم و بدونیم چی براشون خوبه و چی بد؟!!!
خب بگذارید یکم دقیقتر بشیم .
شما برای نگه دار مرغ عشق باید به دو نکته توجه کنید:
1 _اینکه مرغ عشق ها از تنهایی بیزارند و عامل اصلی تلف شدنشون هست پس حتما جفت جفت نگه داری کنید یعنی درهر قفس یک نر و یک ماده.
2_مرغ عشق ها دارای عاداتی هستند که نباید اون ها رو پشت گوش انداخت که مفصلا در مقاله بعدی در مورد عادت هاشون توضیح خواهم داد.

قفس نگهداری و لوازم مورد نیاز یک جفت مرغ عشق:
برای نگه داری از مرغ عشق در ساختمان شما به یک قفس متوسط 50 سانتی نیاز دارید که بتونند به راحتی جست و خیز داشته باشند البته این قفس هر چه بزرگتر باشه خب قاعدتا واسشون بهتره!.
قفس ها باید تمیز و سالم باشند قسمت تیز و شاخه مانند که باعث آسیب به پرنده میشود نباید در قفس وجو داشته باشد.
نی زیر پا:
مرغ عشق ها معمولا به نی ها(چوب زیر پا)ی چوبی بیشتر علاقه دارند و بهتر است از نمونه پلاستیکی استفاده نشه ولی اگر هم نبود مانعی نیست.
ظرف دان خوری :
از یک ظرف دان خوری که در تمامی پرنده فروشی ها بفروش میرسد در قفس استفاده کنید .
مراقب باشید که این ظرف ها نیز دارای لبه های تیز و برنده نباشند.
ظرف آبخوری:
از یک ظرف آبخوری نیز در قفس استفاده شود. (ترجیا تیره رنگ)
تاب:
طوطی سانان و خانواده مرغ عشق ها به بازی با لوازم علاقه شدیدی دارند مخصوصا تاب که در انواع مختلف بزرگ و کوچک در پرنده فروش ی ها موجود است .و برای استفاده مرغ عشق سایز متوسط و کوچک مناسب است.
(این نکته باعث نشه که هر چی دم دستمون بود بذاریم تو قفس !!! شلوغی حیوان رو اذیت میکنه یک تاب کافیست.)

و ظرف های خوراک خوری:
مانند ظرف انگشتی و تخم مرغ خوری که در هنگام استفاده از این مواد غذایی همانطور که در مقاله غذاییتوضیح داده شد استفاده شود.
و اما چوب :
مرغ عشق ها علاقه خاصی به جویدن دارند مخصوصا چوب پس اگر قفس و فضای نگهداری شما بزرگ است از یک شاخه کوچک چوب هم برای نشیمن گاه هم برای جویدن در اختیار پرنده بگذارید.
اگر قفس کوچک و متوسط است همون نی  یا لونه چوبی کافیست.(جویدن از خشونت اون ها کم میکنه)
لانه:
لانه ها انواع گوناگونی دارن اعم از چوبی و پلاستیکی (شکل گلی آنها در گذشته وجود داشت که منسوخ شده است)برای مرغ عشق ها لانه به منظور جفت گیری و تخم گذاری الزامیست پس از یک لانه مخصوص مرغ عشق در قفس استفاده کنید.(ترجیحا چوبی)

محل نگهداری مرغ عشق ها باید عاری از هرگونه تشویش و ناپاکیزگی و ... باشد .
این حیوان به آرامش علاقه دارد.
تلوزیون:
شاید خنده دار باشه ولی یکی از علایم کشنده مرغ عشق ها تلوزیون میباشد .تصویر متحرک باعث تشویش و در مواردی تشنج و سکته حیوان میشود.
محل نصب قفس مرغ عشق ها باید بالاتر از سطح زمین باشد حتی بالاتر از سر ما .
مرغ عشق ها هم مثل ما آدم ها یه جورایی دوست ندارن که به زندگیشون سرک بکشیم پس زیاد مزاحمشون نشید! 
اگر محل نگهداری شما بزرگ است و قصد دارید که به صورت گله ای از مرغ عشق ها نگهداری کنید باید به مواردی دقت کنید که ذکر خواهم کرد.:
محل نگهداری آنها باید کاملا پاکیزه باشد .
عاری از هرگونه حشره و مخصوصا موش!!!
هیچ گاه تور را به دیوار نچسبانید و حداقل یک فاصله 5 سانتی نسبت به دیوار باقی بگذارید .مرغ عشق ها استاد کچ خوری و کندن دیوار ها هستند.
و در آخر  ممنون  از اینکه وقت گذاشتید و مقاله بنده رو خوندید همونطور که میدونید این مقاله هم کپی نیست و هیچگونه منبعی ندارد هر چه هست تجاربیست که اساتید به من آموختند.

با تشکر و سپاس از شما عزیزان.صو

حاشیه ای بر مراسم گرامیداشت ۹دی در ملارد

حماسه ۹دی ، تجلی بصیرت مردم بیدار و همیشه در صحنه ایران اسلامی است . صفاتی چون بصیر و بیدار و همیشه در صحنه تنها یک صفت جمله پرکن نیست . کلماتی از این قبیل سرنوشت ساز یک ملت و یک ایدئولوژی است که وجودشان در یک کشور قدرت و عزت و پایداری را رقم خواهد زد و عدم وجودشان چیزی جز نابودی و ذلت را به ارمغان نخواهد داشت .