وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود.
پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد و ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی می توان به پایتخت رفت ؟
پس از او  وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود، کدام است ؟‌
سپس سربازی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌ راهی که به پایتخت می رود، کدام است ؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می خندی ؟
نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود. مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی ؟ مگر تو نابینا نیستی ؟
نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها. پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد، ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست.
نه سفیدی بیانگر زیبایی است و نه سیاهی نشانه زشتی.

شرافت انسان به اخلاقش است.

مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود.
پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد و ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی می توان به پایتخت رفت ؟
پس از او  وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود، کدام است ؟‌
سپس سربازی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌ راهی که به پایتخت می رود، کدام است ؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می خندی ؟
نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود. مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی ؟ مگر تو نابینا نیستی ؟
نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها. پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد، ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست.
نه سفیدی بیانگر زیبایی است و نه سیاهی نشانه زشتی.

شرافت انسان به اخلاقش است.

رویای خیال

رویای خیال

تنها اگر به خلوت رویا نشسته ام

شادم که با خیال تو تنها نشسته ام

ســیـــمرغ وار بر قـلل قـاف آرزو

پنهان ز چشم مردم دنیا نشســـته ام

چون باغبان به پای توای‌غنچه مراد

در بوستان عمر شـــــکیبا نشسته ام

شــــاهین آسمان وفایم ولی چه سود

دانم که روی بام تو بی جا نشسـته ام

زین داغ سینه سوز به دامــان زندگی

مانند لاله در دل صـــــحرا نشسته ام

ای آسمان مخند به بخت ســــــیاه من

خالم که روی چهره زیبا نشــــسته ام

دارم دلی شکسته‌وموجی‌زاشک‌وخون

با قایق شــــــــکسته به دریا نشسته ام

پا بر ســـــــــرم گذار و دســتگیر باش

جانا ز دســت رفتــــم و از پا نشسته ام

عمر گذشت و شختی جان را نگر که باز

در انـــتـظار طلـــعت فردا نــشــــــته ام

گفتم به‌غم که خانه ی ویرانه‌ات کجاست

گفتا ببین که در دل شـــیدا نـشـــســته ام

 

عاشقان عاشورایی نماز


1- عشق مسلم به نماز

«مسلم بن عقیل» علیه‌السلام در آخرین شب از عمر خود که در منزل طوعه بود، شب را تا صبح نماز خواند.

2- «ابو ثمامه» و عشقبازی با نماز

او شخصیّت مهمّ کوفه و مسئول بیت‌المال و خرید اسلحه برای مسلم بوده است، او گفت دوست دارم نماز بخوانم و شهید شوم و در آخر هم هنگام اقامه نماز ظهر مقابل حضرت اباعبدالله علیه‌السلام قرار گرفت و شهید شد.

3- «سعید بن عبدالله»، اولین کشته نماز در کربلا

عموم مورخین گفته اند که «سعید بن عبدالله حنفی، سینه و سر و صورت خود را سپر آن حضرت و یاران او قرار داد تا نماز بخوانند و چون زخم‌ها بر بدن او فراوان شد و نتوانست، روی پای خود بایستد، بر زمین افتاد، در حالی که می‌گفت «خدایا! ایشان را همانند قوم عاد و ثمود از رحمت دور گردان و پیامبرت را از طرف من درود فرست و این درد و زخمی را که به من رسید به او ابلاغ فرما؛ که هدف من در این کار یاری فرزند پیامبر تو بود»، آن گاه روی خود را به سوی امام حسین علیه‌السلام کرد و عرض کرد «اوفیت یابن رسول الله»؛ «یعنی آیا به عهد خود وفا کردم؟»
امام حسین علیه السلام فرمود «نعم انت امامی فی الجنه»؛ یعنی «آری! تو در بهشت پیش روی من هستی»، به دنبال این سخن بود که روح از بدن او پرواز کرد و در بدن او سیزده تیر مشاهد کردند و این غیر از زخم‌ها و ضربه‌های بود که بر او وارد شد بود، رضوان الله وسلامه وبرکاته علیه وعلی من استشهد معه.

4-حبیب بن مظاهر

گفته‏اند آن هنگامی که امام حسین علیه‏السلام از آنان برای اداء نماز مهلت طلبید، «حصین بن تمیم» به حضرت او علیه‏السلام جواب گفت که این نماز از تو قبول نمی‏شود، «حبیب» در پاسخ آن بی‏ادبی گفت «آیا نماز از آل پیمبر خدا (ص) -به گمان تو- قبول نمی‏شود و از تو قبول می‏شود؟ ای شراب‏خوار یا ای مکار»، «حصین بن تمیم» برآشفت و حمله کرد، «حبیب» هم به او حمله کرد، ضربت شمشیر «حبیب» برخسار اسب حصین آمد، اسب او را از جا کند، از اسب افتاد، همراهانش او را برداشتند و از چنگال «حبیب» او را بیرون برده نجاتش دادند و «حبیب» بنا کرد به حمله کردن و رجز خواندن تا این که در همین حمله به شهادت رسید. 

5- حضرت ابوالفضل علیه‌السلام و آثار سجده

قاتل ابوالفضل(ع) در کوفه بر سر خود می‏زد و می‏گفت «جوان ماه رو را کشتم که میان دو چشمانش جای سجده بود»

6- نماز و عبادت حضرت زینب علیهاالسلام

یکی از ویژگی‌های این بانوی بزرگوار اسلام حالت معنوی و ارتباط قوی او با آفریدگار جهان بود، به طوری که نقل کرده‌اند، حتّی در شب یازدهم محرم که شب شام غریبان بود، نماز شبش ترک نشد؛ منتهی به خاطر ضعفی که بر وی مستولی شده بود، نماز شب خویش را در آن شب نشسته خواند.
مرحوم نقدی در کتابش آورده که «حضرت زینب علیها‌السلام در عبادت ثانی حضرت زهرا سلام الله علیها بود، تمام شب‌ها را به عبادت، تهجّد و تلاوت قرآن سپری می‌کرد»، وی هم چنین از برخی از بزرگان نقل می‌کند که در طول عمر تهجّد و شب زنده‌داری‌اش ترک نشده است، حتّی در شب یازدهم محرّم! امام زین العابدین علیه‌السلام می‌فرماید «در شب یازدهم محرم دیدم، نشسته نماز می‌خواند» نیز آن بزرگوار می فرماید «با این همه مصیبت و اندوهی که به ما روی آورده، اما در مسیری که به شام می‌رفتیم، نافله‌های شب عمه‌ام اصلاً ترک نشد»، امام حسین (ع) در آخرین وداع با خواهرش زینب به او فرمود «یا اختاه لاتنسینی فی نافلة اللّیل»، «خواهرم مرا در نماز شب فراموش نکن»، هم چنین از فاطمه دختر امام حسین (ع) چنین نقل شده که «عمّه‌ام زینب در شب دهم محرم در محراب عبادت مشغول مناجات بود و با خدا راز و نیاز می‌کرد، در حالی که چشمی از ما به خواب نرفته و ضجّه‌های ما آرام نشده بود»، نیز از امام سجاد علیه‌السلام نقل شده «هنگامی که ما را از کوفه به سوی شام حرکت می‌دادند ،عمه‌ام زینب مرتب نمازهای واجب و مستحب خویش را انجام می‌داد و در بعضی از منازل نمازش را نشسته می‌خواند، وقتی سبب را پرسیدم؟»، گفت «به خاطر گرسنگی و ضعف؛ زیرا سه شبانه روز غذا نخورده بود و سهم غذایش را در میان کودکان تقسیم کرده بود»

شعری برای درد (The Poem For Affliction)

یک جای تنگ..

سخت میگذرد..

بدون هیچ..

من و دو تخت خالی..جایم بین آنهاست....نشسته و غریب از اینها که کجا میروم.چرا و آیا پایانی هست؟!

راهی هست؟!چگونه خالی شوم از فرار از ترس از همه رنگهای سیاه این اتاق

پوچی فریاد میزند صبح را شب شب را صبح صدا میزند..

من و یک راه مجازی تنها دردم را جدا کرده که آن هم گاه گاهی میرود پی بازی اش..فقط نوای چند موزون مرا تسکین میدهد.

دردهای سرم بی اندازه داد میزنند

ول میکنند مرا شب های نیمه نشسته رابا درد روزهای بی فشار را با زجر...گاهی یک صدا از دریچه یک سوراخ..گاهی کابوس های خط خطی گاهی توان بلند نشدن

از این داروها خسته ام من مریضم....بیمارم..

آزادی رهایم کن....!