خانمه به شوهرش پیامک میده:
سلام عزیزم، اگه موافقی بریم خونه مامانم عدد “۱”
و اگه میخوای بریم خونه مامانت
سینوس ۲۳به توان ۷ تقسیم بر ۲/۷۶۳ ضربدر ۶۵۷
رادیکال ۵ به توان ۲ تانژانت ۷۸۶ مبنای ۲۱” رو پیامک کن !
جواب شوهر جالبه!
۰/۰۵۷۳۸۷۷۷۳۲۵
یارو ﻣﯿﺮﻩ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ
ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺑﻬﺶ ﻛﺮﻓﺲ ﻣﯿﺪﻥ
ﺷﺎﻡ ﺍﺳﻔﻨﺎﺝ
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﻫﻢ
ﺑﻬﺶ ﻧﻮﻥ ﻭ ﺳﺒﺰﻯ ﻣﯿﺪﻥ !!
ﻣﯿﮕﻪ : ﻧﺎﻫﺎﺭ ﭼﯿﺰﻯ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻜﻨﯿﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺮﻡ ﻣﯿﭽﺮﻡ :|
ما اینقدر فقیریم که 20 ساله هروقت دست زدم به سیب زمینی سرخ کرده
مامانم گفت دست نزن کمه
ینی تا الان یه بارم اندازه نبوده !
دست بهم بزنی جیغ میزنم
.
.
.
چیزی نیست جزوه درسیمه یه ذره غریبی میکنه !!
الان که خوب فکر میکنم میبینم دیگه جوک هاتون خوشحالم نمیکنه ، عادى شده برام
شماره حساب میدم واسم پول بریزید
شاید خوشحال شدم !
هی فلانی
اگه برای به دست آوردنِ کسی داری میدوی آروم بُدو … آروم تر !!
شاید یکی هم برای بدست آوردنِ تو ؛ داره میدوه
منم که سرِ جام یه مدتیه ایستادم ؛ اَصن هیچ کی
رَدَم نشده از این محدوده ؛ حالا موندم وایسم یا بدووم
تصمیم داشتم یه عصر آخر هفته همتونو دعوت کنم کافی شاپ
بعد باخودم گفتم به یه چیزی دعوتتون کنم که براتون یه سودی داشته باشه
شام و کافی شاپ که فقط چاقتون میکنه و برای سلامتی ضرر داره
پس تصمیم گرفتم شما را به ایمان و تقوا و دوری از گناه دعوت میکنم
پس اتقوا الله …
ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻯ ﺷﻤﺎﻡ ﻳﻪ ﻛﻴﻒ ﻗﺪﻳﻤﻰ ﻭ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﻫﺴﺖ
ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻯ ﻣﺪﺍﺭﻙ ﻣﻬﻢ ﻭ ﺳﻨﺪﺍ ﺭﻭ ﺗﻮﺵ ﻣﻴﺬﺍﺭﻳﻦ؟!
ﻻﻣﺼﺐ ﺗﺠﺰﯾﻪ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﻩ !!!
زندگی انقدر پر استرس هست که :
“ز گهواره تا گور ناخن بجو” صحیحتره
ﻣﻦ ﺗﻮ ﺑﭽﮕﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﮔﻢ ﺷﺪﻥ ﺑﺘﺮﺳﻢ
ﺍﺯ ﭘﯿﺪﺍﺷﺪﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ
ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺪﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻃﻮﺭﯼ ﻣﯿﺰﺩﻧﻢ ﮐﻪ …!
ﺁﻗﺎ ﻭﻟﺶ ﮐﻦ ﺑﻐﺾ ﺭﺍﻩ ﮔﻠﻮﻣﻮ ﺑﺴﺖ !!!
دوست دخترم میگه حالا که لاین داره فیلتر میشه میخوام اعتراف کنم :
من اصغرم 40ساله از کهکیلویه و بویراحمد
ﺗﻮ ﺧﺎﺭﺝ :
ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﭼﻨﺪﻟﺤﻈﻪ ﺑﯿﺎﻡ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺖ ؟
ﺗﻮ ﺍﯾﺮﺍﻥ :
ﺑﻌﺪﺍﺯﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﻟﮕﺪ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﻣﯿﮕﻦ :
ﮐﺮﻩ ﺧﺮ … ﭼﻪ ﻏﻠﻄﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺩﺭﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ !؟؟
دقت کردین زن و شوهرا وقتی با هم خوبن به هم میگن
دیونه
غلط کردی
بیشور
خل و چل
وقتی باهم بد میشن :
شما خودت فرمودی
نخیر آقای محترم
هر طور میلتونه خانم
مملکت نیست که دیوونه خونس
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﻗﻄﻌﺎﺕ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﯿﺲ ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺳﺘﺎﺩ ! ﻭﯾﻨﺪﻭﺯﺵ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟!!!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻣﺮﺩ …
ﺁﻳﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﺟﻨﻴﻔﺮ ﻟﻮﭘﺰ ﺍﺻﺎﻟﺖ ﺍﻳﺮﺍﻧﻲ ﺩﺍﺭﺩ
ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﻭ ” ﺟﻌﻔﺮ ﻟﭙﻪ ﭘﺰ ” ﺑﻮﺩﻩ !؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
این توش جک نداشت
پوچ بود
شانسه دیگه
یکی داشت توی خیابون راه می رفت
با خودش گفت به به چه روز خوبی
چه هوای عالی ای چه دنیای قشنگی
به اتهام نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی گرفتنش!!!
پسره استایلش مثل فرغونیه که ازطبقه 12أم افتاده
سربازیشو باعقل ناقصش معافیت گرفته ، اونوقت واسه بی شوهری جک میگه!!!
خب کلنگ، موجود ناشناخته ی جنگل های ماداگاسکار، بیل بدون دسته …
اگر قراره تو شوهر باشی که دختره وبا بگیره زندگیش قشنگتره!
والاااا :|
اس ام اس دادن پسرا:
سلام عشقم زیبای من!
دلم واست تنگ شده بود
بدون که جسم و روحه من فقط مال خودته عشقم
.
.
.
send to:
مریم،راضیه،نگار،سحر،پارمیدا،پروانه،شیدا،مهسا،شادی،مینا،نرگس..!
ﺑﺎ ﻣﺪﯾﺮﻋﺎﻣﻞ ﮐﺎﺭﺧﻮﻧﻪ ﺁﺩﺍﻣﺲ ﺷﯿﮏ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ
گفتن ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺗﻮﻥ ﻋﻠﺖ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻋﺮﺻﻪ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ:
.
.
.
.
ﮐﻤﺒﻮﺩ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩ!!!
اصفهانیه خواب دیدم با خانمم رفتیم پاساژ
هی اون میخره هی من کارت میکشم
.
.
.
یهو از خواب پریدم دو سه بار موجودی گرفتم …
آخرش بانک گفت:
بخدا خواب دیدی
تو اصن زن نداری
بگیر بکپ…!
تو این فیلم خارجیا میخوان بچه رو شاد کنن یه دونه شکلات در میارن میدن بهش!
حالا عموی ما می خواست ما رو شاد کنه پلکاشو برمی گردوند ما عین سگ می ترسیدیم
فروز وفاطمه هم میخوان باما بیان،،،،من و دوستی نقشه ریختیم که فروز باما نیاد اخه اخلاقش خیلی یه جوریه.....اصلن کنار نمیایم باهاش ...ولی کلن دخترخوبیه فقط یه اخلاق خاص داره که اصلا فداکار و انعطاف پذیر نیست..... .من یااومدن فاطمه مشکل ندارم فقط یکم خل بازی درمیاره ابرومونو میبره....
امروز داشتیم با دوستی و فروز در مورد مشهد حرف میزدیم دوستی به فورز میگفت که قراره دخترخالش هم بادوستش همراه من و هلنا بیان که یهو من گفتم...وای دوستش غریبه اگه خیلی مثبت باشه چیییی؟؟؟؟؟...کاملا نقشه رو بهم ریختم که فروز هم شروع کرد به گفتن اینکه بهتره با هم بریم اونا غریبن!.......منم خل چل داشتم تایید میکردم که یهو پای دوستی به شدت به پای بنده برخورد کرد و من دوهزاریم افتاد....من منم یه اهاا گفتم که ....خخخخخ...خیلی ضایع شدیم....البته فک کنم فروز نفهمید..... .البته فروز متوجه شرایط غیر عادی و برخورد پای من با پای دوستی و اهای بسیار ضایع و بلندم شد.......خخخخ..زنگ تفریح انقد خندیدیم که دلم درد گفرفت..بیچاره فروز.....خوب به ما چه..اخلاقشو درست کنه.....
زنگ نماز دوستی رفت نماز منم رفتم ادبیات خوندم....و زنگ بعد هم داوطلب درس شدم ... .
روز خوبی بود....فقط دلم واسه نازی میسوزه......دوست ندارم تو منجلاب فرو بره ولی متاسفانه نه به حرفم گوش میده....جمعه تولدش بود..پارتی!.... .شاید توی خیلی خونواده ها پارتی زیاد بد نباشه...بااینکه خونواده من جز اصیل های شهرمونه ولی هنوز پارتی ناپسنده..من نرفتم تولدش ولی وقتی عکسای تولدشو دیدم بسیار ناراحت شدم که دوست دوران کودکیم اینجوری بین اون همه مرد لباس میپوشه...قربون صدقه همشون میره...رابطه داره...درحالیکه نامزدش داره واسش پرپر میزنه!..... .مامانش هم بیچاره داره از دستش دق میکنه و همش ازمن میخاد دخترش رو کمک کنم ولی چه فایده...منم نمیتونم....دخترش حتی جواب منو نمیده....دلم میسوزه که حالا اون همه پسر دوست دارش شدن و من و مادرش دشمنش!,.... اگه دوس پسر سابقش عاشق من بود و هنوز هست به من ربطی نداشتد...من که باعث شکست عشقیش نشدم،حتی یبار هم جواب پسره.رو ندادم... .دلایلش واسه قهر کردن بامن خیلی چرت بود مثل خوشگلی من نسبت به اون..درحالیکه نازگل واقعا خوشگله..و بنظرم صدبرابر بهتر از منه....خیلی چیزا رو نادیده گرفتم مثل زنگ زدنش به مهر،یا ایراد گرفتن از سرتا پای من،،یا پشت سرم حرف زدن،،یا وقتی دوس پسرش عاشق من شد بهم یه چک زد...یا همشون.... اما نمیتونم نابودی دختری که کلی از بچگی باهاش خاطره دارم رو ببینم....نمیفهمم....خدایاااا خودت کمکش کن... .
اون روز که خالم نذاشت شب پیش نازگل بمونم یا اون شب که شوهژخالم کلی از نازگل بد گفت و گفت فلانه بهمانه .. همون روزا من تو دلم ناراحت شدم که چرا باید انقد منو اذیت کنن که نرم خونه دوستم!..من هم طبق معمول مظلوم قبول کردم و نرفتم.... اما الان میفهمم که خالم و شوهرخالم راست گفتن.... .
پسر داییم و پسر خاله هام هم یبار نازگل رو با امین و معین دیده بودن.....یبار پسرخاله هام با aوmدعوا کردن که بینی a شکست و خیلی با هم بد هستن و مپ اصلن خبر نداشتم....
تابستون نازگل منوتو واتس اپ منو برد تو گروهش که aهم تو گروه بود و من فهمیدم دوس پسرشه....من یکم تو گروه موندم که نازی عکس دونفرمونو فرستاد تو گروه و aهم بسیار علاقمند شده بود منو ببینه و من هم با نازگل دعوا کردم که چرا عکسمو فرستاده و اومدم بیرون از گروه... .
اینا گذشت تااینکه یروز aرو تو خیابون بانازی دیدم و از همون روز aخیلی سعی کرد که بامن دوست بشه و به هردری زد ... .
بعدا که فهمیدم این aکیه....کلی خندیدم و به یبار که مزاحم شد منم به روش اوردم کیه. و بهش گفتم اگه یبار دیگه مزاحم بشی دماغ خوشگل عملیت دوباره میشکنه!... نمیدونم چرا به حرفم گوش داد!.....بعدا هم رفته بود با نازگل بهم زد و مامانش زنگ زد به مامانم که aدخترتو دوست داره و همین چرت پرتا....
نازگل که فهمید یه چک خوابوند زیر گوش من،،و فک میکرد بهش خیانت کردم ..منم هیچی نگفتم و فقط با یه اس یکم روشنش کردم...
بعدش هم بخشیدمش ولی نازگل بامن یجوری شده از اون موقع...
aشماره منو داده بود دوستش و مسیرای منو هم لهش داده بود و گفته بوده که بااین دختره ببین مینونی دوست بشی یانه...البته بعدا خودش و کنار دوستش دیدم و گفت که میخاسته ببینه من بدردش میخورم؟چطور دختریم!!!!!..جلل الخالق..مامانم هم اب پاکی ریخت روی دستشون . اما aول نکرد و حتی رفت به بابام هم همه جریانارو گفت....بابام کلی خوشش اومده بود وقتیaبه پدر گفته بود که هلنا رو کلی امتحان کردم ولی همیشه سرش پایین بود اما بابا هم صاف و پوست کمده به aگفته بود که نه کار داری نه سربازی رفتی نه تحصیلاتتو تموم کردی..aبیچاره هم گفته بود که خونه و ماشین داره..درس هم داره میخونه....سربازی هم میره..ولی بابا حرفش یکی بود ولی وقتی اومد خونه به مامان گفته بود بااینکه وضعشون خوبه ولی دختر به افغانی بدم به طایفهa نمیدم..... .
تا امروز همه چی رو روال بود و فک کردم aپشیمون شده ولی انگار صبح رفته پیش بابا و گفته که درسشو تموم کرده این ترم و از بعد عید میره سربازی و بعدش هم قراره تو شرکت باباش کار کنه... ولی پدر باز هم قبول نکرده....
میخوام aرو توصیف کنم...قدش حدود دومتر هست چون نازی با کفش پاشنه ده سانتی تا شونش میشد.....من هم قد نازیم....صورت سبزه تیره...ابرو های پاچه بزی...دماغ عملی خخخ که یبار توسط پسرخاله های بنده شکسته شده....خخخخخخ...و طبق شنیده.های من از ش بسیار دخترباز میباشد که باهمشون هم رابطه از نوع عمیییییق داشته...خیلی حرصم میاد که این پسرای هرزه هم دنبال دختر افتاب مهتاب ندیده ان (نه اینکه من خییییلی افتاب مهتاب ندیده ام...جووون عممم)....بسیار زن ذلیل که تو اون مدت کوتاهی که تو گروه بودم بسیار اذیتش کردم و دماغشو هر دو دقیقه به رخش میکشیدم و هرچی ازم میپرسید جوابشو نمیدادم....تو پی وی هم بلاکش کرده بودم باز هم بسیار مهربانانه رفتار میکرد....الان میفهمم چقدر بی ادب بودم...نچ نچ....
وقتی واسه پسرخالم مامانم تعریف کرد که aاز من خاستگاری کرده هیشکی نبود پسرخاله هامو جمع کنه..از خنده داشتن میمردن.... .
ولی پسر داییم غیرتی خرکی شده بود و میگفت گه خورده به تو چشم داره
من:برو بابا،
پسر دایی:مبادا باهاش حرف بزنی هلنا
من که داشتم حرص پسرداییو در میووردم
من:به تو چه
پسردایی:,اگه بشنوم باهاش حرف زدی دندوناتو تو هنت خرد میکنم
من:دلم میخاد....هیچ غلطی نمیکنی
پس دایی:خون پسره گردنه تو
من:وای به حالت اگه یه تار مو ازش کم بشه
پسر دایی:چی گفتی؟؟؟؟؟
من:درخالیکه میخندیدم...اخبارو یبار اعلام میکنن
پسردایی:که اینطور.خوددانی
من:قوپی نیا....aمیزنه شت پتت میکنه
پسردایی:غلط کرده....لهش میکنم که به ناموس مانظر داره...
من:/؛)
و دراخر واسش توضیح میدم که شوخی کردم...میگه میدونستم
من....پسردایی.....قوپی اومدن.... خخخخخخخ
من:خو دیگه پاشو برو خونتون....حتما باس بیرونت کنیم
پسردایب:عههههه..
من:بععععله...ورخیز برو..منو از درس وا کردی
من:راستییییییی عشقتووووون خوبن؟
پسردایی:اره..اتفاقا ناهار باهم بودیم
من:تو غلط میکنی به ناموس مردم نظر داری
روز جمعه هم ما عقد کنون دعوت بودیم . خیلی وقت بود لباس نخریده بودم . یکم برای ولخرجی دلم تنگ شده بود . عقد دختر خالَم بود . برای همین یه لباس گرفتم که هم مجلسیه و هم میشه بعنوان مانتو یکیشو پوشید
این همون که میشه بعنوان مانتو پوشیدش . خریدمش 38000 تومن
البته شب عقد دادم فرشته پوشید با اصرار چون خودم اینو بیشتر دوس داشتم
اینم اونی که خودم پوشیدم
یه بدلیجات هم حراجی زده بود سرویس زرد رو خریدم 2000
و جفت گوشواره 1000
صبح جمعه بیدار شدیم اینقد کشش دادیم که شد ساعت 11
رفتیم برازجون ، توی راه صدای ضبط تا بینهایت بلند بود و کل میکشیدن خواهرام و جیغ
منم که آقای راننده و میگرنم اوت کرد و تا رسیدم نوافن خوردم و دراز کشیدم
یکم حالم خوب شد مهمونا رسیدن
سفره پهن کردیم و ناهار کشیدیم ( آبگوشت و برنج)
چون من دست به سیاه و سفید نزدم شستن ظرفا که البته دوست هم دارم رو بر عهده گرفتم
اما شما فقط باید کوه ظرف رو میدیدید تا ظرف شستن به معنای واقعی رو متوجه میشدید
هر چی میشستیم تموم نمیشد ( فرشته و یه حاج خانوم کف مالی و منم آبکشی)
دختر خاله بزرگه اومد بش گفتم مامانت از فرصت استفاده کرده
ظرفای سه روز پیش و گذاشته ما بیایم بشوریم
اینقد پای ظرف شستن تو حیاط مسخره بازی در آوردیم
که
پسرخاله "م" اومد نگاه ظرفا کرد و گفت آره این قابلمه ماکارونیه مال هفته پیش بوده ما ماکارونی خوردیم
برادر داماد خاله ام هم که تازه عقد کرده با نگاه حسرت آمیزی به من زل زده بود و از تو حیاط تکون نمیخورد
کور میشدی نمیرفتی این زن و بگیری مشکل خودته حالا بشین نگاه کن و حسرت بخور
( قضیه داره نگم بهتره )
بعد رفتیم سراغ آرایش ، همیشه به همه میگم اول بزارین خودمو آرایش کنم بعد میرسم به بقیه
اما تا شروع کردم این اومد برام خط چشم بکش ، اون اومد برام خط چشم بکش
حدود 20 دقه از وقتم گذشت به آرایش این و اون
ساعتم داشت 16 میشد
لنز گذاشته بودم و از اونجایی که آب چشمام خیلی غلیظه چشمم وقتی بهم میخورد به زور باز میشد
یه خط سفید داخل چشمم کشیدم دیگه چشم ما باز نشد به زور زدیم خط سفید رو پاک کردیم تا یکم ببینیم
موها رو اتو زدیم قشنگ سیخ سیخ شدن و دم اسبی بستم رفته بودن تو هوا خیلی ناز بود
آرایش تموم شد و لباس پوشیدیم و سوار ماشین شدیم
من پشت سر دامادمون میرفتم . تا رسیدیم محضر فقط دست میزدیم و کلللللللل
خیلی منتظر موندیم تا عروس خانوم اومدن و عقد شدن و باز رفتیم خونه
که من حواسم نبود چراغ قرمز رو رد کردم . خیلی جالب بود من چون همیشه از اون خیابون میومدم تابحال چراغ قرمز نداشت اما جدیدا براش گذاشته بودن وقتی رد شدم دیدم همه ماشینا پشت سرم وایسادن فک کردم تصادفه . بعدش دوهزاریم افتاد
رسیدیم خونه . سی دی ماشینمو در اوردم بردم تو خونه
چون خالَم اینا خانواده بسیار مذهبی هستن میدونستم از این ترانه ها ندارن
تا پسرخالَم سی دی رو گذاشت باباش گفت خاموش کنین
که پسرخاله در کمال تعجب و ناباوری به پدرش اجازه خاموش کردن نداد
ما هم شروع کردیم به کللللللللللل زدن تا مرز خفه شدن
خانواده داماد مثل ما اهل تیپ و اینا ، اما چون عقد قرار بر ساده برگزار شدن بوده به خودشون نرسیده بودن
وقتی ما رو دیدن که لباس پوشیدیم و آرایش
همش میگفتن ، چرا به ما نگفتین جشنه . ما نمیدونستیم جشنه . وگرنه تدارک میدیدیم
میخواستم بگم ما اگه جشن هم نباشه . خودمون جشنش میکنیم
خیلی خوش گذشت البته بجز دهان به دهانیا دختر دائی( عروس خاله، قضیه نوروز که یادتونه؟؟؟)
البته من اصلا حتی سلام هم بهش نکردم
ولی خواهرام خیلی باهاش کل کل کردن ، که بهشون گفتم اینا زبونشون درازه محلشون نزارین
ولی خوشم اومد دخترخالَم بهش گفت ، اگه ما غربتی هستیم عروسمون هم مثه خودمون غربتیه
آی حال کردم با کلام دخترخاله جوونی
شبم ساعت 20 برگشتیم سمت بوشهر ، دختر خاله جوونی هم با شوش پشتمون میومدن
که من چون چند تا سبقت گرفتم ، دخترخاله هم بسیار رو من حساس و البته ترسو
تا رسیدم خونه بهم پیام داد و تذکر که حق نداری دفعه بعد شب رانندگی کنی
منم گفتم : چشمممممم
خلاصه شب خوبی بود و به یاد موندنی
انشااله روزی همه دوستام
و اما امروز (یک شنبه)
صبح بابام من و بیدار کرد که ببرمش خاییز ، ما رو کشته با خاییز ، حالم از اون روستا بهم میخوره بخاطر اقوامای چشم شور و حسود. ولی دلم واسه بابام سوخت گفتم باشه
ولی چون بابام باهاش سفر بری حوصلت سر میره به مامانم گفتم باهامون بیاد
باروبندیل رو بستیم و حرکت کردیم
بابام میخواد اونجا خونه بسازه واسه تفریح ، اما با اتفاقی که امروز افتاد اگه گلستان هم بشه من دیگه نمیرم
صدقه دادیم و بنزین زدیم و رفتیم اهرم و بعد خاییز
همه چیز با خودمون برده بودیم که نخوایم بریم خونه کسی
گشت و گذار کردیم و من که تو سفر دلم نمیره چی بخورم ، هیچ نخوردم
بارون اومد ، خواستیم برگردیم که بارون بند اومد
باز گشت و گذار رو ادامه دادیم که ابر غلیظی آسمون و گرفت و جاده هم چون خطرناک بود
خواستیم برگردیم داشتیم جمع و جور میکردیم
که سروکله عمه پیداش شد ، وقتی فهمید با ماشین اومدیم
اومد نگاه ماشین کرد و گفت : آره خوبه آدم وسیله داشته باشه . کار خوبی کردی و
خلاصه چشای از حدقه دراومدش ما رو داغ کرد
و اِن یکاد خوندیم و اومدیم سر قدمگاه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) باز صدقه دادیم
حرکت کردیم .بارون هم میومد . بوشهر رسیدیم
گفتم : آخیش الان برسم خونه فقط میخوابم ، که حسابی خوابم میاد ( یه انشااله نگفتم)
دقیقا سر پمپ بنزین که وارد خیابون شهید ماهینی شدم داشتم راه خودم میرفتم
که یه ماشین با سرعت زیاد ماشین ما رو چلوند و رفت
منم تا خواستم شماره پلاکش یادداشت کنم فرار کرد
با سرعت 100 دنبالش کردم ، دستم هم همینجور رو بوق
بابام دستم گرفته بود میگفت ول کن خودم پولش میدمت
مامانم میگفت الان میکشیمون
گفتم : تا نگرفتمش دست بردار نیستم
هی میگفتم شما فقط با چشماتون بپایین کجا میره ، سرِ میدون رفاه که خیابون 4 طرفه میشه گمش کردم
تقصیر یه ماشین بود که هر چه بوق زدم نرفت کنار
از بس هم مامان و بابام بجای پاییدنش داشتن به من امر و نهی میکردن
بابام و پیاده کردم گفتم میخوام برم شکایتش کنم ، هر چی بابام گفت : ول کن. گفتم نعععععععععع
تو راه میگفتم : یا حضرت محمد یا حضرت محمد ( اللهم صل علی محمد و آل محمد)
رفتم کلانتری گفتن تا شماره پلاک نداشته باشی نمیشه
سر بریدگی خواستم دور بزنم ، یه ماشین با همون مشخصات و خیلی مشکوک داشت میومد
من وایسادم بیاد شمارشو یادداشت کنم، که احساس کردم میخواد یه جور فرار کنه
راه یک طرفه بود و فقط باید از ما میگذشت ، پیچید سمت اسکله ، چون من نزدیکش بودم داشتم سمتش میدویدم که دوباره پیچید یعنی دستپاچه شد که بره تو دریا ، راهی نداشت لب ساحل نگه داشت
به هر کی میگفتم آقا این منو زده و فرار کرده بیاین باهام ( آخه ماشینو توی یه جای خلوت لب ساحل پارک کرده بود و داخلش نشسته بود منم ترسیدم، گوشی هم نداشتم و مامانم هم تو ماشین بود)نمیومدن
تا بالاخره از یه پسری گوشی گرفتم و هر چی به گوشی خودم زنگ میزدم مامانم جواب نمیداد ( آخه فقط شماره خودم حفظ بودم)
بعد زنگ زدم 110 توضیح هم دادم ، اما گفتن شماره پلاکش بردار و بیار
منم شمارش برداشتم باز رفتم کلانتری ، پلیس باهام اومد که یهو دیدم ماشینه کنارم رد شد
خواستیم دنبالش کنیم با جناب پلیس
که پلیس گفت : آرامش خودتو حفظ کن . خدارو شکر بخیر گذشته . آروم برو تا دوباره اتفاقی نیفته
اونم فرار کرد . ولی شمارشو به یه آشنا دادم برام پیگیری کنه . ازش خسارت نمیخوام ، فقط میخوام گوش مالیش بده
بابام وقتی از مسجد اومد گفت : میگن یه پژو 405 دلفینی ، قرص اکس خورده بوده شلوارشو در آورده بوده و داشته تو دواس ( نام محله ای) میگشته که مردم دنبالش دویدن اونم تو ماشینش نشسته فرار کرده( شاید خودش بوده)
و اما شما رو دعوت میکنم به دیدن عکس هایی که تا الان زحمت کم حجم کردن و رتوششون رو کشیدم
با حوصله نگاه کنید تا کمی خوشحال شم
هنگامه بیل رو شونش گذاشته و از باغ برمیگرده
اونم آب چشمه ایه که هنگامه ( دختر چوپون) ازش آب آورد برای منزل ( آهای دختر چوپون)
اون گیاهی هم که توی دستمه اینقد معطره که الان جلومه و دارم بوش میکنم
خیلی جالب بود خونه هاشون هم پلاک داشت و هم کد پستی
اون گیاهی که برگش تقریبا شبیه کاهو هست اسمش کاسنی شیرین که تقریبا مزه کاهو هم میده
دو درخت کنار که در آغوش هم قرار گرفتند . اون بعبعی هم عاشقش شدم
سقف خانه های قدیمی که با تنه و برگهای سوزنی درخت نخل ساخته میشده
شکوفه های بسیار زیبای بادام کوهی
شبیه خانه آخر
خانه پدریِ پدرم
کِرم
انار با اینکه کوچولو بود ولی دونه هاش شیرین
لیمو
اونم یه میوه بود که کوچیکی هام میخوردم ، الانم خوردم خیلی بدمزه بود
این پیرمرده اسمش مرتضی ج.ب بود . باهاش کلی حرف زدم
یارو میره آمپول بزنه
دکتر میگه برو بخواب تا بیام آمپولتو بزنم
یارو میگه : من الان استرس آمپول دارم خوابم نمبیره!!
اگه زنت زیادی می پرسه چنتا دوسم داری؟
بگو اندازه یک کیلو خاک شیر
اینا بی کارن
میرن میشمرن
تا چند ساعت آرامش داری !!!
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺍﺍﺍﺍﺍ ﺩﺳﺘﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪ -:(
..
.
.
ﺗﻮ ﻭﯾﻼﻣﻮﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺨﺮ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻭﻣﺪﻡ، ﺭﻓﺘﻢ
ﺑﺮﻡ ﺍﺯ ﻣﺎﺯﺭﺍﺗﯽ ﻡ
ﺁﯾﻔﻮﻥ سیکسم
ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺍﺯ ﺷﺎﻣـــﭙﺎﯾﻨﻤﻮﻥ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﻴﺮﻡ
ﭘﺎﻡ ﺳﺮ ﺧﻮﺭﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ
ﺩﺳﺘﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﻣﻴﺰ ﺑﻴﻠﻴﺎﺭﺩﻣﻮﻥ , ﺷﮑﺴﺖ
ﺍﻻﻥ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻦ ﺩﯾﮕﻪ ؟؟ ((((:
ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯾﻢ |:
ﯾﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺑﺪﻡ؟
فرماندهء راهنمایی و رانندگی گفت:
در سال٩٢ ده درصد کاهش
تلفات جاده ای داشته ایم؛
در سال ٩٣ تلفات جاده ای به صفر رسید و
انشاالله در سال ٩۴ در جاده ها زاد و ولد هم خواهیم داشت
بااین ترافیک
میگن بد حجابی عامل وقوع زلزله توی ایرانه،
.
.
.
بازم خدا رو شکر که بی عدالتی ،
اختلاس و دزدی دروغ و تهمت و افترا عامل وقوع زلزله نیست
وگرنه ایران یکسره رو ویبره بود!
سر کلاس عربی :
آقای معلم :
اگه ببینم کسی سر کلاس من فارسی صحبت کنه باید بره بیرون
من به دوستم :
الخودکار المشکی الداری ؟
دوستم : البله الدارم ، البفرمایید !!!
نیمکت بغلی : الـــخخخخخخخ
کلاس : الــــخخخخخخخخخخخخ
معلم: الکصافطان
ﺁﻳـﺎ ﻣـﻴـﺪﺍﻧـﺴـﺘـﻴـﺪ ﭘـﻨـﮕـﻮﺋﻦِ ﻧـﺮ
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮِ
ﺧﻮﺩ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫَﺮﮔِﺰ ﻫَﻤﺴَﺮِ ﺩﻳﮕﺮﻱ
ﺩﺭ ﻃﻮﻝِ ﺯﻧﺪﮔﻲِ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﻤﻴﮑﻨﺪ؟؟ !!
.
.
.
ﺍﻭﺳﮑﻮﻟﻪ ﺩﯾﮕﻪ،
ﻧﺪﯾﺪﯾﻦ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻩ؟ !!
بدﺗﺮﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﻮﻳﻪ ﺟﻤﻊ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭘﺎﺕ ﻣﻴﻜﺸﻪ ﺑﻪ ﭼﺮﻡ ﻣﺒﻞ،ﺻﺪﺍ ﮔﻮﺯ ﻣﻴﺪﻩ!
ﺑﺪﺗﺮ ﺍﻭﻥ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻫﺮﻛﺎﺭﻯ ﻣﻴﻜﻨﻰ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻧﻤﻰ ﺍﻓﺘﻪ ﻛﻪ ﺑﻰ ﮔﻨﺎﻫﻴﺘﻮ ﺛﺎﺑﺖ ﻛﻨﻰ.
ﻭ ﺧﻴﻠﻰ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻳﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﻣﻮﺯﻯ ﺍﻳﻦ ﻭﺳﻂ ﻣﻰ ﭼﺴﻪ
ﺣﺎﻻ ﺑﻴﺎ ﺩﺭﺳﺶ ﻛﻦ
قیمت پورشه از ١میلیاردو چهارصد بیست رسید به ١میلیارد و ششصد و چهل
از فردا بیاین تا ٣ روز پورشه نخریم!!
تا مسؤولین بفهمن نباس انقد گرون کنن ؛
فقط ٣روز خواهش میکنم ازتون؛
اگه خون ایرونى تو رگهاتونه ..
لطف کنین این پست رو انقدر به اشتراک بزارین تا هموطنان در جریان باشن..
منکه نمیخرم!!
مورد داشتیم
دختره هشت صبح جلو دانشگاه پارک دوبل میکرده بره بالا سر کلاس .
ساعت دوازده و نیم استاد از پنجره کلاس داد زده
نمیخواد پارک کنی,
کلاس تموم شد
منم حاضریتو زدم…
طرف کلا یه بار توی مهمونی ؛
با دبه سرکه واسش تنبک زدن ، اونم خونده!
.
.
.
.
حالا پست گذاشته :
همکار عزیزم مرتضی جان از طرف خودم و
جامعۀ هنری تسلیت عرض میکنم..!
وصیت نامه من:
-ازبوی گلاب بدم میادقبرم راباعطرGucci بشورید.
-آقایون فامیل بخاطرمن سه مترریش نزارید،ته ریش بزارین باکلاس تره!
-پسرای فامیل اون ابروهای لامصب رولااقل تاشب هفتم برندارین.
-گریه بلندوجیغ ودادنکنین بدم میاد.
فقط آهنگ رضاصادقی روبزارین مردم نم نم اشک بریزن……!!!!
-روی سنگ قبرم اب و صابون برزید مردم بخورند زمین بخندم روحم شاد بشه.
-سرقبرم هم فاتحه بخونید الکی پیس پیس نکنید….والا….
-ساندیس به دست مردم ندین آبروریزیه،
قهوه یانسکافه بدین.آخه قهوه خیلی دوست دارم.
-ازین کیکایی که اسمش پای سیبه بدین باکلاسه.
-روی خرماهاپودرنارگیل نریزین،شکلش خزمیشه.
-فیس بوک وتانگوی مراپاک نکنین،گهگداری باهاش یه پست بدین بیادبالا.
جیگررفیقام کباب بشه.
-شایعه کنین قبل ازمرگش بهش الهام شده بودمیمیره!!!!
واسه کلاسش میگم.
-هرکسی هم تومراسم ختمم گفت:خدابیامرزدش راحت شد
بالبه ی سینی حلواچنان بکوبن دهنش تااونم راحت شه بیاد پیش من…..والااااا
جای من اظهارنظرمیکنه….
اگه سراغم را گرفتند
بگویید:رفته
..
.
.
اگه پرسیدند کجا .
بگین رفته بشاشه الان میاد.
همش که نباید قضیه عشقی باشه.
والههههه
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻧﻮ ﺩﺯﺩ ﺑُﺮﺩ
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻥ ﻭ ﯾﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺗﻮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ
ﻭ ﻣﺎﺭﻭ ﺣﻼﻝ ﮐﻦ
ﯾﻪ ﺑﻠﯿﻂ ﻣﺸﻬﺪﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ
.
.
.
ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﺭﻓﺖ ﻣﺸﻬﺪ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﯾﺪ ﺧﻮﻧﺸﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻥ
: )))))
ﺍﯾﺮﺍﻧﻪ …شوخی بردار نیست!!؟
ﺣﺠﺎﺏ ﺳﻨﮕﺮ ﺯﻥ ﺍﺳﺖ
.
.
ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﮔﻔﺘﻪ
ﻣﺮﺩﺍ ﺭﻭ ﭼﯽ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩﻩ؟
ﺧﻤﭙﺎﺭﻩ؟
ﻧﺎﺭﻧﺠﻚ؟
ﺩﻳﻨﺎﻣﻴﺖ؟
ﺍﺭ ﭘﻰ ﺟﻰ؟
ﻣﺴﻠﺴﻞ
ﺿﺪ ﻫﻮﺍﻳﻰ؟
ﺗﺎﻧﻚ؟
ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ
ﺍﻓﺴَﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﯾﻪ ﮔﺎﺯ ﺑﺪﻩ !
.
.
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﻓﻘﻂ ﯾﻮﺍﺵ ﺑﮕﯿﺮ ﮐﻪ ﺭﻭ ﻟﭙﻢ ﺟﺎﺵ ﻧﻤﻮﻧﻪ
ﺯﻭﺩ ﮐﺒﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ !
..
ﺍﺳﯿﺪ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﺘﻮﻥ
یکی دو روزه مامانم رفته مسافرت ،
امروز هوس خوراکی کردم هرجارو گشتم هیچی پیدا نکردم !
فقط توی کابینتا یه سری قوطی بود که با ماژیک روش نوشته بود :
نخورید ؛ مایع ظرفشویی
نخورید ؛ سمِ گلدون
نخورید ؛ جرمگیر توالت
زنگ زدم به مامانم گفتم دایی و زن دایی اومدن چیکار کنم ؟
گفت در کابینتو باز کن اونیکه علامت مرگ داره توش آجیله ،
اونیکه نوشته مرگ موش ت وش گزه ،
اونیکه نوشته صابون توش شکلات!
رفیق بى کلک مادر؟؟
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺩﻗﺖ ﮐﺮﺩﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ “ ﻫ” ﭘﺸﺖ
ﺳﺮ ﻫﻢ ﺗﺎﯾﭗ ﮐﻨﯽ ، ﻫﺮﮐﺪﻭﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﻩ ؟؟؟
ﻫﻬﻪ
رفتم کتابخونه گفتم ببخشید از سعدی چی دارین؟
میگه کتابشو میخوای؟
.
.
.
.
گفتم نه ! انگشتری، لباسی، کفشی، شرتی اگه مونده میخوام!!!
ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻃﺮﻑ ﺗﻮ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻣﺠﺮﺩﻯ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ
ﺩﻧﯿﺎﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ .
.
.
.
.
ﺣﺎﻻ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ؛
ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ
ﮐﺎﻧﺎﻝ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻧﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ
هنگام بغض یک زن بهش نزدیکتر بشید!
و موقع بغض یک مرد ازش فاصله بگیرید!
..
.
.
قبل خواب هم که حتما مسواک بزنید!
به پدر مادرتونم نیکی کنید!
همین دیگه…
فعلا نصیحتی ندارم
خواهرم دوستشو آورده خونه.
مامانم هیچی نگفت
..
.
.
حالا همین دختره رو اگه من آورده بودم …. واویلا بود o;O
همیشه بین بچه ها فرق میذارن ب
بعد می گن نه همشون یه اندازه برامون عزیزن
امتحان دامادها!
زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقهاى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانهاش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مىزدند
از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
.
فردا صبح یک ماشین پژو 206 نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود
و روى شیشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد
و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو 206 نو هدیه گرفت
که روى شیشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بىامو کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود
که روى شیشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»
به دوستم می گم کیفت چقدر قشنگه،
می گه چرم مشهده، عموم از آلمان آورده!
خدایا اینو تو اولویت بذار.
یه بار واسه یه بنده خدایی الگو شدم زندگیش به فنا رفت.
از اون به بعد فقط درس عبرت بقیه شدم.
یه سری آدما هم هستن که وقتی با عابربانک کار می کنن
انگار در حال هک کردن و نفوذ به سیستم مالی بانک مرکزی هستن!
پولتو بگیر برو دیگه کار داریم.
چرا وقتی کنترل تلویزیون گم می شه
همه فکر می کنن زیر منه؟
هی می گن پاشو،
انجوری نه؛
درست پاشو!
اینجا نیست عزیز من،
نیست!
آخه فک و فامیله که داریم؟
.
یه عروسی رفتیم از فک و فامیل حزب اللهی
به جای ارکستر و دی جی دست میزدن
و میخوندن که: صل علی محمد، صلوات بر محمد.
به عموم میگم: خجالت نمیکشن؟
یکی از فامیل، نزدیک ما ایستاده بود شنید حرفم رو،
برگشته میگه: آقای مهندس چه اشکال داره
کمی شادی هم بد نیست.
.
.
.
تو عروسی یکی از فامیلا دلار میریختن
رو سر عروس و داماد!
حمله به دلارا سی مجروح به جا گذاشت!
فرداش همه رفتیم صرافی
یارو گفت دلارا تقلبیه!
.
.
.
دختر خالم به بچش واسه اینکه شیرینی
زیاد نخوره دندوناش خراب نشه گفته
شیرینی ها رو شمردم یدونش کم بشه میزنمت.
بچه هم وقتی همه خواب بودن
رفته همه شیرینی ها رو نصفه گاز زده
که تعدادش کم نشه!
.
استعدادت تو حلقم!
.
.
دعوت مودبانه ی بابام از من برای صرف شام:
تَن لَشتو از پشت کامپیوتر جمع کن بیا پای سُفره پهن شو!
.
.
من هنوز سر اون عیدی هایی که ازم
میگرفتن و میرفتن واسم حساب بانکی
باز میکردن، اما هیچ وقت ندیدمشون
با خونوادم درگیرم!
.
.
.
.
تلویزیون داره یه برنامه درباره علائم
اعتیاد نشون میده.
هر علامتی که میگه
مامانم زیر چشمی با شک منو نگا میکنه.
.
.
با دختر خالم رفته بودیم بیرون،
دوست پسرش ما رو دید اومد جلو گفت: این پسره کیه؟
دختر خالم هم اومد تریپ شاخ و دفاع از من بیاد گفت:
هر خری که هست به تو چه؟
.
.
.
به خواهرزادم که دوم دبستانه میگم:
خوشحالیا، همش تعطیلی؟
میگه: برو دایی واقعا تعطیلیا!
اقتصاد کشور فلج شد رفت پی کارش،
بعد بمن میگی
خوشحالم؟
برو پلی استیشنتو بازی کن دایی!
.
.
پسرم شش سالشه
اومده با دوربین از من عکس گرفته
میگه: میخوام بزرگ شدم
به پسرم نشونش بدم بگم این بابام بود!
بهش میگم: پسرت خودش منو میبینه دیگه.
میگه: معلوم نیست! مگه من باباتو دیدم؟
پسره من دارم؟!
.
.
.
نصفه شبی دارم درس میخونم مادر اومده تو اتاق میوه داد بهم.
خواست بره بیرون گفت زبونتو ببینم!
منم زبونمونو در آوردم یهو گفت سلام رکس.
بعدم خوشحال و خندان رفت بیرون.
خنده و شادی به چه قیمت آخه؟
.
.
.
نشسته بودم سر کلاس مامانم بهم اس ام اس داد:
یک میلیون تومن ترمی بابای بدبختت داره واسه دانشگاهت پول میده
اونوقت تو سر کلاس گوشیتو چک میکنی ببینی کی اس ام اس داده
الاغ؟
.
.
.
با بابام حرفم شده،
میگه: واس خاطر چهل تومن یارانه باید این الدنگ رو تحمل کنیم!
.
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻗﺮﺹ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ …
.
.
.
.
.
.
.
ﺟﺎﯼ ” ﺧﻮﺏ ﻫﺎﯾﯽ ” ﮐﻪ ﺩﻝ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﻗﺮﺹ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ !
ﻣﺎﺭﺍﺩﻭﻧﺎ ﯾﮏ ﻣﺪﺕ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺮﮎ
ﺍﻋﺘﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﺑﻮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪ ﺣﺮﻓﺎﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺯﺩ:
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﺍﻧﺪ؛
ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﮔﻮﺍﺭﺍ ﻫﺴﺘﻢ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ،
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﻦ” ﮔﺎﻧﺪﯼ” ﺍﻡ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﮐﻪ “ﻣﺎﺭﺍﺩﻭﻧﺎ” ﻫﺴﺘﻢ،
ﻫﻤﻪ ﺑﻬﻢ ﻣﯽﺧﻨﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﯿﮕﻦ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﮐﺴﯽ ﻣﺎﺭﺍﺩﻭﻧﺎ ﻧﻤﯿﺸﻪ!
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﮐﻪ ﭼﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﺁﻭﺭﺩﻡ…
مراقب خودتان باشید
چه زیبا گفت نادر ابراهیمی:
درزندگی یک مرد مخدری هست بنام زن
زنی که دوستش دارد
نبودش
قهرش
دوریش
خماری می آوردو آب میکندابهت مردانه اش را…
به افتخار تمام زنان ایران زمین…
انسانها وقتی به تنهایی قصد رفتن به بهشت را دارند،
عموما موجودات بی آزاری هستند.
دقیقا مشکل از آنجایی شروع می شود که
عده ای نادان بر اساس تصورات غلط می خواهند سایرین را نیز با خود به بهشت ببرند
و در این باره به خشونت و توحش هم متوسل می شوند !
مهاتما گاندی
رمان افسونگر
نویسنده: هما پور اصفهانی
فصل : 12 (آخر)
.......................................................................................
کجا می خوای بری؟!!! حق نداری پاتو از خونه من بذاری بیرون .... الان هم می ری خونه تا بیام با هم حرف بزنیم ... فهمیدی؟
مثل خودش داد کشیدم:- نه! نفهمیدم و هیچ وقت هم نمی فهمم ... همینطور که تو نفهمیدی با من چی کار کردی! کاری که بهت گفتم رو می کنی وگرنه دیگه هیچ وقت منو نمی بینی ... می دونی که تهدیدم الکی نیست ... همینطور که داغ مامانم موند روی دل بابات داغ منم می مونه روی دل تو ... شده باشه کاری که مامانم کرد