رمان افسونگر
نویسنده: هما پور اصفهانی
فصل : 12 (آخر)
.......................................................................................
کجا می خوای بری؟!!! حق نداری پاتو از خونه من بذاری بیرون .... الان هم می ری خونه تا بیام با هم حرف بزنیم ... فهمیدی؟
مثل خودش داد کشیدم:- نه! نفهمیدم و هیچ وقت هم نمی فهمم ... همینطور که تو نفهمیدی با من چی کار کردی! کاری که بهت گفتم رو می کنی وگرنه دیگه هیچ وقت منو نمی بینی ... می دونی که تهدیدم الکی نیست ... همینطور که داغ مامانم موند روی دل بابات داغ منم می مونه روی دل تو ... شده باشه کاری که مامانم کرد
مابقی مواد لازم را با یکدیگر مخلوط کنید و هنگام دم کردن برنج، یک ردیف برنج ریخته، یک ردیف مخلوط انار و همینطور ادامه دهید تا آخر و نهایتا اجازه دهید برنج دم بکشد
مواد لازم
• برنج: 2 پیمانه
• انار دانه شده : یک و نیم پیمانه
• خلال پسته : یک سوم پیمانه
• گشنیز تازه خرد شده : یک پیمانه
• پودر تخم گشنیز :یک قاشق مرباخوری
• کشمش پلویی :نصف پیمانه
• زعفران : به مقدار لازم
طرز تهیه
1. برنج را با آب و نمک خیس و سپس به روش معمول آبکش کنید.
2. مابقی مواد لازم را با یکدیگر مخلوط کنید و هنگام دم کردن برنج، یک ردیف برنج ریخته، یک ردیف مخلوط انار و همینطور ادامه دهید تا آخر و نهایتا اجازه دهید برنج دم بکشد.
3. هنگام کشیدن برنج مقداری کره و زعفران روی برنج داده و سپس در بشقاب یا دیس مورد نظر کشیده و سرو کنید.
همیشه هم هر وقت میریم بیرون من به اصرارم شده میرم داروخونه چندتا چیزای واجب رو میخرم میگم لازم میشه مث قرصای مسکن و آمپولای مسکن مث دگزامتازون و از اینجور چیزا.پریروز اتفاقا همین کارو کردم با اینکه مامانم اصن حوصلش نمیرسید میگفت بیا بریم حوصله ندارم وایسم اینجا.بعد کلی اصرار رفتم توی داروخونه.از چند روز قبلشم نشسته بودم نوشته بودم چیا لازم داریم تموم شدههر وقتم میرید داروخونه نگید بهشون که چی و چی میخواید توی کاغذ بنویسید بدید بهشون.چون اصن اعصاب مصاب ندارن هی برن و بیان گوش هم نمیدن تا همشو بگید که چیا میخواید
یه آمپول دگزامتازونم خریدم خدایا شکرت که خریدم بعد امروز صبح که دیدم مامانم خوب نشده گفت دگزامتازون رو بهم بزنمنم فوری آمپول رو آماده کردم زدم اصنم درد نداش بعد نیم ساعتی که گذش هی مامانم بهتر شد اصن یه وضعی خوشحال شدم.مامانم تمام مدت اینطوری بود اوخی
خلاصه حرف اصلیم این بود هر وقت من از یه مسئله ای ناراحت میشم و میرم که غصه بخورم یهو یه چیز خیلی بدی پیش میاد که اصن اون غصه یا مسئله واسم هیچ و پوچ میشه مث امروز که گفتم خدایا سلامتی خونوادم از همه چی با ارزش ترهیاد آبجی آرزو افتادم که توی وبلاگش یه بار گفته بود اینومن صدبار به این قضیه رسیدم و همینطورم امروز دوباره واسم پیش اومدمن واسه صدسال به این قضیه دیگه پی بردم خداجون مطمئن باش دیگه بهم ثابت نکنی خداجون
واقعا زندگی همینطور که پیش میره خیلی قشنگه واسم . بهتر از اینم نمیخوام هیچ آرزویی هم ندارم هیچی هیچی هیچی.خیلی چیزای قشنگ دور و اطراف هس مث سلامتی خونوادم از ته دلم میخواد همه سلامت باشن کنار خونواده هاشون.دوستای وبلاگیم و غیر وبلاگیم و هر کی که میاد وبلاگم، فامیل ، همسایه هامون همه همیشه سلامت و شاد باشن
خب بریم سر حرفای دیگه
یه گلدون عظیم الجثه ای بود که گفتم توش یه بوته گوجه س و گشنیز کاشتم اینخده خوشگل شده. شبا و وقتی هوا سر میشه روش نایلون میکشم.این عسکش
بعد گل زرد رنگ اون بوته گل شب بو که گفتم دو رنگ گل داده باز شد چخده ذوق مرگیات بهم دس داد روووووحم تازه شداین عسکاشه
اینم عکس گشنیزای قبلیم اصن عاشق این منظره از باغچم هستم همینطور بالا سرش وامیسم یه ساعت نگاش میکنم اینقد که دیگه مامانم میزنه به شیشه پنجره که برم بالا هوا سرده
امروز از از بس خوشحال شدم از خوب شدن سردرد مامانم که از خوشی و هیجان رفتم خیلی حبه های سیر رو جدا کردم و مشغول کاشتنشون توی اون یکی باغچه که هیچی توش درنمیاد شدم.آخه دیدم پیازای سنبل توی اون داشتن درمیومدن گفتم شاید واسه پیازا محل کاشت خوبیه
سیر هم اینطوری کاشته میشه کلا هم توی مزارع که شبکه کشاورزی نشون میداد همین حبهه ای سیر رو دونه دونه توی چاله مینداختن.چون از خونواده پیازا هس خودش شروع به زیاد شدن میکنه و هی حبه دورش درست میشهمنم همینکارو کردماینم عکس
اینم یه نقاشی باغبونی
اینم الان درستیدم .آخه دارم اسمارتیز میخورم.حیف تموم شد همش.اینم بعد عکس بهم ریختم خوردمشونصفحم جا نداشت آرم رو تکمیل بنویسم
خب عسیسای دلم دیگه یا علی دوس دارم بازم بحرفما ولی باشه واسه فردا حرفا و عکسام تموم نشهیا علی بچه ها تا بعدراستی بچه ها ببخشید پیاما رو جواب ندادم از خوشحالیم بوداینبار میجوابم قول دختروونهیعنی قول محکم تر از این