خانمه به شوهرش پیامک میده:
سلام عزیزم، اگه موافقی بریم خونه مامانم عدد “۱”
و اگه میخوای بریم خونه مامانت
سینوس ۲۳به توان ۷ تقسیم بر ۲/۷۶۳ ضربدر ۶۵۷
رادیکال ۵ به توان ۲ تانژانت ۷۸۶ مبنای ۲۱” رو پیامک کن !
جواب شوهر جالبه!
۰/۰۵۷۳۸۷۷۷۳۲۵
یارو ﻣﯿﺮﻩ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ
ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺑﻬﺶ ﻛﺮﻓﺲ ﻣﯿﺪﻥ
ﺷﺎﻡ ﺍﺳﻔﻨﺎﺝ
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﻫﻢ
ﺑﻬﺶ ﻧﻮﻥ ﻭ ﺳﺒﺰﻯ ﻣﯿﺪﻥ !!
ﻣﯿﮕﻪ : ﻧﺎﻫﺎﺭ ﭼﯿﺰﻯ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻜﻨﯿﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺮﻡ ﻣﯿﭽﺮﻡ :|
ما اینقدر فقیریم که 20 ساله هروقت دست زدم به سیب زمینی سرخ کرده
مامانم گفت دست نزن کمه
ینی تا الان یه بارم اندازه نبوده !
دست بهم بزنی جیغ میزنم
.
.
.
چیزی نیست جزوه درسیمه یه ذره غریبی میکنه !!
الان که خوب فکر میکنم میبینم دیگه جوک هاتون خوشحالم نمیکنه ، عادى شده برام
شماره حساب میدم واسم پول بریزید
شاید خوشحال شدم !
هی فلانی
اگه برای به دست آوردنِ کسی داری میدوی آروم بُدو … آروم تر !!
شاید یکی هم برای بدست آوردنِ تو ؛ داره میدوه
منم که سرِ جام یه مدتیه ایستادم ؛ اَصن هیچ کی
رَدَم نشده از این محدوده ؛ حالا موندم وایسم یا بدووم
تصمیم داشتم یه عصر آخر هفته همتونو دعوت کنم کافی شاپ
بعد باخودم گفتم به یه چیزی دعوتتون کنم که براتون یه سودی داشته باشه
شام و کافی شاپ که فقط چاقتون میکنه و برای سلامتی ضرر داره
پس تصمیم گرفتم شما را به ایمان و تقوا و دوری از گناه دعوت میکنم
پس اتقوا الله …
ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻯ ﺷﻤﺎﻡ ﻳﻪ ﻛﻴﻒ ﻗﺪﻳﻤﻰ ﻭ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﻫﺴﺖ
ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻯ ﻣﺪﺍﺭﻙ ﻣﻬﻢ ﻭ ﺳﻨﺪﺍ ﺭﻭ ﺗﻮﺵ ﻣﻴﺬﺍﺭﻳﻦ؟!
ﻻﻣﺼﺐ ﺗﺠﺰﯾﻪ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﻩ !!!
زندگی انقدر پر استرس هست که :
“ز گهواره تا گور ناخن بجو” صحیحتره
ﻣﻦ ﺗﻮ ﺑﭽﮕﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﮔﻢ ﺷﺪﻥ ﺑﺘﺮﺳﻢ
ﺍﺯ ﭘﯿﺪﺍﺷﺪﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ
ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺪﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻃﻮﺭﯼ ﻣﯿﺰﺩﻧﻢ ﮐﻪ …!
ﺁﻗﺎ ﻭﻟﺶ ﮐﻦ ﺑﻐﺾ ﺭﺍﻩ ﮔﻠﻮﻣﻮ ﺑﺴﺖ !!!
دوست دخترم میگه حالا که لاین داره فیلتر میشه میخوام اعتراف کنم :
من اصغرم 40ساله از کهکیلویه و بویراحمد
ﺗﻮ ﺧﺎﺭﺝ :
ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﭼﻨﺪﻟﺤﻈﻪ ﺑﯿﺎﻡ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺖ ؟
ﺗﻮ ﺍﯾﺮﺍﻥ :
ﺑﻌﺪﺍﺯﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﻟﮕﺪ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﻣﯿﮕﻦ :
ﮐﺮﻩ ﺧﺮ … ﭼﻪ ﻏﻠﻄﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﺩﺭﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ !؟؟
دقت کردین زن و شوهرا وقتی با هم خوبن به هم میگن
دیونه
غلط کردی
بیشور
خل و چل
وقتی باهم بد میشن :
شما خودت فرمودی
نخیر آقای محترم
هر طور میلتونه خانم
مملکت نیست که دیوونه خونس
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﻗﻄﻌﺎﺕ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﯿﺲ ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺳﺘﺎﺩ ! ﻭﯾﻨﺪﻭﺯﺵ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟!!!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻣﺮﺩ …
ﺁﻳﺎ ﻣﻴﺪﺍﻧﺴﺘﻴﺪ ﺟﻨﻴﻔﺮ ﻟﻮﭘﺰ ﺍﺻﺎﻟﺖ ﺍﻳﺮﺍﻧﻲ ﺩﺍﺭﺩ
ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﻭ ” ﺟﻌﻔﺮ ﻟﭙﻪ ﭘﺰ ” ﺑﻮﺩﻩ !؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
این توش جک نداشت
پوچ بود
شانسه دیگه
یکی داشت توی خیابون راه می رفت
با خودش گفت به به چه روز خوبی
چه هوای عالی ای چه دنیای قشنگی
به اتهام نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی گرفتنش!!!
پسره استایلش مثل فرغونیه که ازطبقه 12أم افتاده
سربازیشو باعقل ناقصش معافیت گرفته ، اونوقت واسه بی شوهری جک میگه!!!
خب کلنگ، موجود ناشناخته ی جنگل های ماداگاسکار، بیل بدون دسته …
اگر قراره تو شوهر باشی که دختره وبا بگیره زندگیش قشنگتره!
والاااا :|
اس ام اس دادن پسرا:
سلام عشقم زیبای من!
دلم واست تنگ شده بود
بدون که جسم و روحه من فقط مال خودته عشقم
.
.
.
send to:
مریم،راضیه،نگار،سحر،پارمیدا،پروانه،شیدا،مهسا،شادی،مینا،نرگس..!
ﺑﺎ ﻣﺪﯾﺮﻋﺎﻣﻞ ﮐﺎﺭﺧﻮﻧﻪ ﺁﺩﺍﻣﺲ ﺷﯿﮏ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ
گفتن ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺗﻮﻥ ﻋﻠﺖ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻋﺮﺻﻪ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ:
.
.
.
.
ﮐﻤﺒﻮﺩ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩ!!!
اصفهانیه خواب دیدم با خانمم رفتیم پاساژ
هی اون میخره هی من کارت میکشم
.
.
.
یهو از خواب پریدم دو سه بار موجودی گرفتم …
آخرش بانک گفت:
بخدا خواب دیدی
تو اصن زن نداری
بگیر بکپ…!
تو این فیلم خارجیا میخوان بچه رو شاد کنن یه دونه شکلات در میارن میدن بهش!
حالا عموی ما می خواست ما رو شاد کنه پلکاشو برمی گردوند ما عین سگ می ترسیدیم
هرروز چندساعت تو وایبر چند ساعت تو لاین چند ساعت تو اینستاگرامیم؟واسه همه ی اینا وقت داریم اما قرآن چی؟کلام خدا چی؟مثل اینکه قرآنمونو فراموش کردیم...
من چندروزه واقعا ناراحت اینم که چرا قرآن تو خونه هامون غریب شده؟چرا نمیخونیمش؟چرا بهش توجه نمیکنیم؟چرا اینقد گناه میکنیم وازهمه چی غافلیم؟هعییییییی....
من تصمیم گرفتم یه ختم قرآن بذارم تو وبم.مگه وب ماچی از بقیه کم داره؟هممون دوس داریم باقرآن باشیم ولی انقدبهونه داریم که دیگه حوصلشو نداریم شروع کنیم و بخونیم.ولی من دیگه تصمیم گرفتم و میخوام باهمت و تلاش یه قرآنو ختم کنیم.ختمش هم اینجوریه که من نظرات این پستو تائید خودکار میذارم تاهرکسی اومد از هرجاکه مونده بقیشو بخونه.به طور مثال من خودم از اول قرآن سوره ی حمد و تا آیه ی 30 سوره ی بقره رو میخونم و اینجا مینویسم.نفر دوم که اومد از آیه ی 30 تاهرجاکه تونست و دوس داره میخونه و اینجا مینویسه تا کدوم آیه خونده.نفرسوم میاد از بقیه ی آیاتی که مونده شروع میکنه وهمینجوری ادامه پیدا میکنه....
به نظرمن این خیلی طرح قشنگیه ماکه خودمون همت اینو نداریم تنهایی یه قرآنو ختم کنیم پس بیاید باهم دیگه ختمش کنیم.هرکسی هم هرچقد تونست بخونه نه زیاد.روزی 10 آیه 20 آیه 30 آیه خلاصه هرچقد تو توانشه و وقت داره.این ختم زوری نیست و من گذاشتم تو وبم و آخرشم تموم میکنم ولی به خدا ثوابش خیلی زیاده حداقل تو اون دنیا از این کتاب شرمنده نمیشیم و پیش حضرت محمد خجالت زده نمیشیم.ایشالله که شماهم کمک کنید و ثواب ببرید
هرکس خواست نیت کنه که ثواب این قرآنو واسه روح بزرگوار پیامبراکرم تقدیم میکنه و از بقیه ی آیاتی که من خوندم شروع کنه.یاعلی
خداخودت به برکت این قرآن کمک کن که دیگه سمت گناه نریم و این کتاب همیشه پشت وپناه و یاورمون باشه
لطفا زیراین پست فقط آیه هایی که میخونید رو بنویسید در غیر این صورت نظر پاک میشه
فردا صبح قرار بر این شد که همسفر بره غواصی و من هم برم واسه قدم زدن و خود پرسه زنی.ساعت 9 زدم بیرون و مسیر جاده ای رو که دو شب قبل اومدیم،پیاده گرفتم و رفتم و رفتم و رفتم.خیلی پیاده روی کردم،یه جاهایی از جاده دیگه هیچ کسی نبود ولی خیلی احساس امنیت داشتم ومنظره های اونجا داشت منو دیونه می کرد.یه جاهایی می نشستم و استراحت می کردم،ولی باز می گفتم برم جلوتر ببینم چه خبره.کلی عکس گرفتم و تمام مناظر رو تو ذهنم ثبت کردم و مزه شیرینی تماشای اونجا رو تو دهنم نگه داشتم واسه همیشه.
همراه خودم فقط یه بطری آب آورده بودم،هوا خیلی گرم بود.دیگه چند قطره از آب بطری بیشتر باقی نمونده بود که گفتم برگردم سمت خونه.نمی دونم چقدر پیاده روی کردم،فقط یهو نزدیکی های خونه،دل درد وحشتناکی گرفتم و عرق سرد روی پیشونیم نشست.گوشه جاده ولو شدم.با بدبختی خودم رو به خونه رسوندم.همسفر هنوز نرسیده بود و کلید رو از صاحبخونه گرفتم.دیگه خودم رو پرتاب کردم روی تخت و نفهمیدم چطوری از هوش رفتم البته به ضرب یه قرص تونستم یه کم آروم بگیرم(اینم از بی جنبگی ما برای اون همه پیاده روی و گشنگی).
همسفر هم بالاخره از غواصی برگشت و بعد از خوب شدن حال من،رفتیم بیرون که بازم بچرخیم و یه شامی بخوریم،آخه شب یلدا بود و گفتیم خودمون رو تحویل بگیریم.یه غذای دریایی توپ خوردیم و دلی از عزا درآوردیم.قیمت خوراک خیلی تو فیلیپین ارزونه.(حالا تو این ارزونی ما بازم داشتیم صرفه جویی می کردیم)البته دلیلش همسفر بود که می گفت من می خوام سفر سه ماهه ام رو ادامه بدم و نباید زیاد خرج کنم،منم به هوای اون خرج نمی کردم!بعد از خوردن شام شب یلدا به سمت خونه روونه شدیم و خواب و فردا باید می رفتیم اسنورکلینگ.
راستش رو بخواهید موقع خریدن تور،همسفر گفته بود که فقط می خواد غواصی رو بره و دیگه پولش به اسنورکلینگ نمی رسه و به من گفت که خودت تنها برو.منم کلی خورد تو حالم و گفتم بیا من بهت پول می دم که تو ادامه سفر کم نیاری و بعداً به من بده.با این شرط همسفر قبول کرد و منم دیگه تنها نبودم.خدایی خیلی نامردی بود که بین اون همه خارجی واسه خودم تک و تنها می چرخیدم.اونم با وضع زبان دست و پا شکسته من.
خوشا آنانکه آن پایین ویلا دارند...
ای کاش تو این جاده گم می شدم....جوری که پیدا نمی شدم...
یادآوری وسایل نقلیه هند و نپال
فردا صبح ساعت 9 یکی از طرف تور اومد دنبالمون و من نشستم ترَک موتور آقائه و همسفر هم واسه خودش پیاده تا لب ساحل اومد.به غیر ما فکر کنم یه 6 نفر دیگه هم تو قایق بودن.بعد از جمع شدن همه،خیلی سریع تو قایق جاگیر شدیم و زدیم به دل دریا.
تور A شامل این مناطق بود:Shimizu, Secret Lagoon, Big Lagoon, Small Lagoon, 7 Commandos Beach و کل منطقه به نام BaCuit Bay بود که ما اسمش رو گذاشته بودیم بیسکویت!
یعنی باید5 منطقه رو می دیدیم.وقتی به دل دریا زدیم،محو رنگ کبالتی آب بودم،صخره های بزرگ که هر کدومشون مثل یه جسم خیالی تو ذهنم متصور می شد،انگار داشتم از وسط دنیای اسرار آمیز عبور می کردم و قراره به جزیره ای دورافتاده برسم و یه گنجی پیدا کنم.اگه یه کم بیشتر خیره به صخره ها و رنگ آسمون می شدم،یحتمل جادو جاودگر فریبنده ال نی دو می شدم.اینجا یه حس بی نظیری دارم که قابل وصف نیست.همسفر به محض دیدن صخره ها گفت که اینجا شبیه جنگل سنگ ماداگاسکار هستش و منم تو عکس های ماداگاسکار چنین منظره ای رو دیده بودم.به هر حال خوشحال بودم که وصف العیش،نصف العیش شد برایم اینجا و گریزی به ماداگاسکار همیشه در آرزوم.
هیچ قسمتی شبیه دیگری نبود،هرچه جلوتر می رفتیم تازگی ها دوچندان می شد،اولین توقف ما در Big Lagoon بود که اجازه داده شد اسنورکلینگ انجام بدیم،البته ما تو اون نقطه پیاده نشدیم و محو زیبایی های اطراف شده بودیم.قرار شد در نقطه بعدی اسنورکلینگ انجام بدیم.وقتی بین دو دیواره بلند سنگی قرار گرفتیم و گفتند باید پیاده بشیم برای اسنورکلینگ،داشتم دیوونه می شدم از تمیزی و شفافی آب و اون منطقه رو من فقط می تونستم تو رویاها تصور کنم.تو هر منطقه ای که توقف داشتیم اجازه اسنورکلینگ هم بود.من که هاج و واج مناظر بودم.نزدیک های ظهر بود که به یه ساحلی رفتیم که منو یاد خانواده دکتر ارنست می نداخت،یه فضای خیلی جمع جور که برامون میز گذاشتن و بساط ناهار رو چیدن.یه غذای مشتی پر و پیمون.یه دل سیر خوردیم.تو اون جزیره بالای یکی از درخت ها یه اژدهای کومودور هم دیدیم که غضبناک به ما نگاه می کرد،خیلی مزاحمش نشدیم چون ترسیدیم گاز سمی اش رو نثارمون کنه.
اژدهای کومودور
سور و سات ناهار
میرزاقاسمی فیلیپینی!
بعد از خوردن ناهار شاهانه مون و کمی لم دادن وعکس گرفتن تو اون محوطه راهی منطقه بعدی شدیم.یه منطقه فوق العاده.وقتی رسیدیم متوجه شدیم مثل منطقه های قبلی دور تادورمون صخره های بلند هستش ولی راهنمامون گفت:از قایق پیاده بشید و همراه من بیاید،رسیدیم به یه سوراخ کوچیک که باید کاملاً خم می شدیم و مچاله که وارد اون فضا می شدیم.واااااااااای،کی فکرش رو می کرد داخل اون سوراخ یه محوطه حوضچه مانند باشه که میشه توش شنا کرد.بی نظیر بود،حیف که من نمی تونستم اون فضا رو به تصویر بکشم که واقعا امکان عکسبرداری با لنز من نبود.(البته یه نماش رو تونستم بگیرم)اصلاً اونجا رو باید بلعید نه اینکه عکاسی کرد.اینجا رو Secret Lagoon میگن.
من چه طوری از این سوراخ رد شدم؟
حوضچه داخل دهنه سوراخ
خیلی تو این منطقه توقف نداشتیم و باید به سمت ساحل دیگری می رفتیم.یه ساحل پر از نخل های سر به فلک کشیده که در حال سان دیدن از ما بودن!یه چرخی هم تو اون ساحل زدیم و بعد از گرفتن عکس های یادگاری به سمت ساحل ال نی دو حرکت کردیم.تو مسیر ویلاهای قشنگی رو می دیدیم که برای ما فقط مجوز دیدنش صادر شده تا همیشه، نه اقامتش! تو راه برگشت همش داشتم تصویر مناظر دلفریب اونجا رو مرور می کردم و اینکه هیچ وقت ال نی دو را فراموش نخواهم کرد و آرزوی دیدار دوباره اش رو دارم.(هرچند که دوستی میگفت هر جایی رو یک بار باید ببینی،دفعه های بعد برات تکراری میشه!)ولی ال نی دو ،برای من طفل 5 ساله ای است که دوست دارم چندین سال بعد وقتی که قد کشیده و بزرگ شده و در آستانه جوانی است،باردیگر ببینمش و در آغوشش بگیرم به یاد همان لطافت و زیبایی دوران کودکی اش.
با بدنی ظاهراً خسته ولی روحی به آرامش یافته و سرشار از انرژی به سمت خونه می ریم که یک شب دیگه رو در ال نی دو سر به بالین بزاریم.
دل نوشت:
دل ام عجیب گرفته است
آنقدر که خندههایت هم
شادم نمیکنند دیگر.
کاش هیچ عکسی به یادگار نمیگرفتیم!
عاشقان اقتدار و عظمت ایران اسلامی و حاج قاسم سلیمانی بخوانید ...
18دیماه 93روزنامه پرتیراژ زمان چاپ ترکیه مصاحبه ای داشت با مسعود بارزانی رییس اقلیم کردستان عراق تحت عنوان اربیل چگونه نجات یافت آنرا بچاپ رساند. خبرنگارازمسعودبارزانی میپرسد.مامیدانیم که اربیل بدست داعش درحال سقوط بود چه اتفاقی افتادکه داعش نتوانست واردشهرشود مسعود بارزانی درجواب میگوید بله همه میدانندکه داعش به دروازه های اربیل رسیده بود وبیم ان میرفت که شهر عنقریب اشغال شود بارزانی میگوید من پس ازحمله داعش با امریکاییها ترکها انگلیس فرانسه وحتی عربستان تماس گرفتم که همه مقامات این کشورها درجواب گفتند که فعلا هیچ کمکی نمیتوانند بکنند بارزانی میگوید من فورا بامقامات ایرانی تماس گرفتم وبه انها صریحا گفتم که شهر درحال سقوط است اگر نمیتوانید کمکی کنیدماشهر راتخلیه میکنیم لذا مقامات ایرانی فوراشماره تماس قاسم سلیمانی رابمن دادند وگفتند حاج قاسم نماینده تام الختیارمادرامورمبارزه باداعش است لذافورا با حاج قاسم تماس گرفتم واوضاع رادقیقا شرح دادم حاج قاسم بمن گفت من فرداصبح بعدازنمازصبح اربیل هستم به اوگفتم فردا دیراست همین حالا بیایید حاجی گفت کاک مسعود فقط امشب شهررانگهدار بارزانی درادامه میگوید فرداصبح حاج قاسم درفرودگاه اربیل بودمن به استقبالش رفتم حاجی با50نفرازنیروهای مخصوصش امده بود انها سریعا به محل درگیری رفتند ونیروهای پیشمرگه راسازماندهی دوباره کردند ودرعرض چند ساعت ورق بنفع مابرگشت درضمن کمکهای تسلیحاتی ایران نیز برای مارسید بارزانی میگویدحاج قاسم چند نفرازنیروهایش راجهت مشاوره نظامی دراربیل گذاشت وخودش به کربلا بازگشت بارزانی میگوید ما بعدها یک فرمانده داعش رااسیر کردیم وازاوپرسیدیم چگونه شد شما که درحال فتح اربیل بودید بیکباره عقب نشستید این اسیرداعشی بما گفت نفوذیهای مادراربیل بما خبردادند قاسم سلیمانی دراربیل است لذاروحیه افراد مابهم ریخت وعقب نشستیم بارزانی درادامه ازحاج قاسم سلیمانی وملت ایران تشکرمیکند ودرادامه گریزی به کوبانی میزندومیگوید اگرراهنماییهای سردارسلیمانی نبود درکوبانی داعش قتل عام بزرگی بوجود میاورد وخودرامدیون سردارسلیمانی میداند......
اللهم حفظ ایران و شیعة امیر المؤمنین به حق زینب الکبری ...
منبع:
hajghasem.ir/news/%D
زیبا استه بیده؟ خب قبل از هر چیزی بگم که آبجی هماجونم دخیم حالش خوبه خدا نکنه دو سه روز وقت باشه فقط دوتا تخم بدون پوسته آهکی داد خوب شد دچار کمبود کلسیم هس مرغم مفصلاشمبه خاطر کمبود ویتامین و کلسیم تورم داشته که از بسسسسسسسس بد چیزی میخورهبه زور باید همیشه بهش چیزی بدم خیلی بدخوراکه بچم.از بچگی اینطوری بوده تقریبا چندماهی میشه که به شدت به ویتامینش بستم مکمل نه هاااااااااا من اصن با مکملای ویتامینی که به حیوونا میدن مخالفم. چون پرریزی هم چندماه پیش داشته به خاطر همین تمام کلسیم و فسفر بدنشو خرج پراش کرد که دراومدن فقط کاشکی تخم نمیذاش اینطوری هر چی بهش میدم دوباره خرج تخمگذاریش میشهآقا من نمیخوام تخم بذاری حرف دلمو به کی بگموالا
بچم خروس که نمیخواد آجی اتفاقا به یکی دیگم گفتم اونم گفت خروس میخواد ولی اشتباهه به جان خودم یه بار شوهر داشته واسه هفت پشتش بسهاینقد بهش میزد منم طلاقشو گرفتم
قبلا هم زیاد اینطوری شده بعد تقویتش که میکنم خوب میشه.اول یه لمبه کوچیک تر داد بعدش این یکی بزرگتر رو داد .عسکشو گرفتم
در دامپزشکی به تخم مرغ بدون پوسته آهکی لمبه گفته میشود
خلاصه اینطوریاس کمبود آفتاب هم داشته چون ویتامین د توی جذب کلسیم به شدت موثثره از بس هوا سرد بود کمتر بیرونشون کردم واسه همین کلا همه چی دست به دست هم داد بچم این حال و روز شد
راستی آبجی بعدش بقیه پیام قبلیتو هم میجوابم یادم نرفته ها.خنگول نیستم
الان به دخیم سیب زمینی پخته و گندم و خمیر پوست تخم مرغ که نخوردش بعد دیگه زرده تخم مرغ ااااااااااا دیگه از این چیزا دادم آخه گناه داره خیلی درد میکشه مرغ وقتی لمبه میده امیدوارم یا دیگه تخم نده یا درست تخم بده
خب فهلا یا علی دوباره میام