سید خلیل سجادپور- بارها در کوران حوادث با صحنه های تلخ و وحشتناکی رو به رو بوده ام که حتی یادآوری آن ها نیز آزارم می دهد، اما این بار قلم هم از نوشتن شرم دارد او هم مانند من از بیان صحنه "مواجهه حضوری گرگ های زرد با قربانیان لرزان" این پرونده در سیرمراحل قضایی بیزار است. نمی توانم از پوزخندهای شیطانی بنویسم که با دیدن "دختران قربانی" بر چهره گرگ های زرد ظاهر شد. دختر 22ساله تمام خشمش را در گلو فریاد کرده بود، دستانش می لرزید و از یادآوری آنچه بر او گذشته بود وحشت داشت، در حالی که اشک هایش سرازیر شده بود، با دیدن "گرگ های زرد" فریاد کشید، حیوان های کثیف مرا می شناسید، من همان دختری هستم که شما را به همه مقدسات قسم می دادم که رهایم کنید، روزگارم را تباه نکنید، اما تنها با مشت و لگد پاسخم را می دادید. از روزی که هستی ام را به نابودی کشاندید از تنهایی وحشت دارم، از تاریکی می ترسم، می دانید عذاب روحی یعنی چه؟ می توانید درک کنید که چه به روز من آوردید که حالا مجبورم شبی چند قرص اعصاب و روان مصرف کنم...
می توانید احساس یک پدر را زمانی که با آن وضعیت دهشتناک دخترش را در یکی از میادین شهر پیدا می کند، درک کنید. فقط خدا می داند چه به روزم آورده اید، حالا هم تنها خواسته ام از دستگاه عدالت این است که شما را چند ساعت بر بالای دار آویزان نگه دارند تا عبرتی برای شیطان صفتانی مانند خودتان شوید! دختر دانشجو وقتی با گشودن عقده هایش کمی آرام گرفت گفت: نمی توانم از آن روز سخنی بر زبان بیاورم حتی از بیان آن هم ترس دارم. آن شب وقتی سوار خودرو شدم جوانی که در صندلی عقب نشسته بود با شنیدن جمله "چقدر هوا سرد است" که از سوی راننده بیان شد، ناگهان سرو بدنم را به زیر صندلی فرو برد، ناامیدانه تلاش می کردم تا با پاهایم به شیشه خودرو ضربه بزنم شاید کسی این صحنه را ببیند اما مشت و لگدی بود که بر پیکرم فرود می آمد هرچه بیشتر مقاومت می کردم بیشتر کتک می خوردم.
آن ها مرا تهدید به قتل می کردند که یک لحظه زنگ گوشی تلفنم به صدا درآمد، خواستم گوشی را بیرون بیاورم که آن ها گوشی ام را گرفتند و سیم کارتش را خارج کردند. دستمال کهنه ای را به دهانم فشار دادند نمی توانستم حرکتی انجام بدهم حدود 40 دقیقه بعد احساس کردم وارد جاده ای خاکی شدند و بعد از آن که چند ساعت مرا مورد آزار قرار دادند در نیمه های شب به مشهد بازگرداندند و رهایم کردند... قربانی دیگر هم حال و روز مناسبی نداشت اما از این که با تلاش پلیس و دستورات ویژه دادستان مشهد، گرگ های زرد را گرفتار در چنگ عدالت می دید، خوشحال بود ، می گفت: دوست دارم لحظه اعدام آن ها را ببینم تا از وحشتم کاسته شود! کاش قانون اجازه می داد حتی خودروی آن ها را نیز در مرکز شهر به آتش می کشیدند... آن روز من از شدت ترس به موجودی "یخ زده" تبدیل شده بودم گیج بودم فقط به خاطر دارم که با مشت به شیشه خودرو می کوبیدم و مشت های محکم آنان را بر نقاط مختلف بدنم احساس می کردم.
اشک می ریختم، التماس می کردم آن ها را به حضرت علی اصغر(ع) قسم دادم اما فایده ای نداشت، فقط به خدا توکل می کردم امیدی به زنده ماندن نداشتم، آخرین نمازم را زیر ضربات مشت ولگد به جا آوردم سرگیجه عجیبی گرفته بودم و تنها صدای تهدید آن ها را می شنیدم که «حرف نزن سرت را می بریم!» ضربات وحشتناکی را با لگد و زانو بر پیکرم می زدند و من فقط دعا می کردم، دهانم بوی خون می داد احساس سرمای عجیبی داشتم تمام بدنم می لرزید که مرا پس از چند ساعت آزار و اذیت در میدان تلویزیون انداختند.
تلفن همراهم زنگ می خورد از عابری پرسیدم اینجا کجاست؟ او که حیران مرا نگاه می کرد گفت: اینجا میدان تلویزیون است!پاسخ تلفن را دادم، مادرم بود. دقایقی بعد پدرم هراسان خودش را به من رساند، اما از دیدن آن صحنه شرمگین، فقط نگاهم می کرد می دانستم چه آتشی در دلش برپاست، اما او پدر بود و بغضش در گلو ماند... از آن شب تا امروز استرس شدیدی دارم تمام بدنم یخ می شود و از تنهایی هراس دارم، اما امیدوارم که دستگاه قضایی این حیوانات کثیف را به سزای اعمالشان برساند. دانشجوی 19ساله دیگری که طعمه گرگ های زرد شده بود در حالی که اشک هایش را پاک می کرد گفت: هیچ گاه فکر نمی کردم روزی این انسان نما ها را گرفتار در چنگ قانون ببینم، اما امروز اگرچه همه هستی ام را از دست داده ام خوشحالم که آن ها به مجازات خودشان در این دنیا خواهند رسید و ادامه داد: آنها با نام های مستعار یکدیگر را صدا می کردند.
وقتی احساس کردم آن ها قصد اذیت مرا دارند گفتم نگه دارید من پیاده می شوم اما وقتی راننده گفت: چقدر هوا سرد است! ناگهان جوانی که در صندلی عقب نشسته بود سیلی به صورتم زد و سرم را به زیر صندلی کشید مقاومت می کردم که بتوانم فرار کنم ولی راننده گفت: چاقو را به پهلویش فرو کن تا بداند با کسی شوخی نداریم! دهانم را گرفته بودند نمی توانستم نفس بکشم از شدت وحشت حتی نمی توانستم جیغ بزنم، خیلی کتکم زدند تا به بیراهه ای در جاده رسیدند.
در تاریکی شب تنها امیدم به خدا بود و التماس می کردم که زندگی ام را سیاه نکنند، اما آن ها عینکم را هم شکستند می گفتم شما را قسم می دهم نگذارید زندگی ام به تباهی کشیده شود. آینده ام نابود می شود هرچه بخواهید می دهم فقط رهایم کنید و دیگر با آخرین ضربه مشت چیزی نفهمیدم... حدود ساعت یک بامداد بود که مرا در شهر رها کردند و گفتند که باید خلاف جهت خودروی آنها حرکت کنم، اما من چیزی نمی فهمیدم به سختی خودم را به منزل رساندم نمی دانم مادرم با دیدن آن وضعیت چه حالی داشت اگرچه از آن شب تاکنون کابوس های وحشتناک می بینم و فریاد کنان از خواب بیدار می شوم و ...
۲ جوان شیطان صفت که با استفاده از یک دستگاه تاکسی زرد رنگ برون شهری، دختران جوان را به جاده فریمان می کشاندند و آنان را مورد آزار و اذیت های به عنف قرار می دادند با تلاش کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی و صدور دستوراتی از سوی قاضی سیدجواد حسینی هفدهم آذر گذشته در چنگ قانون گرفتار شدند. این دو که به گرگ های زرد معروف شدند اولین طعمه خود را نوزدهم آبان گذشته در مشهد ربودند که بلافاصله پس از اعلام گزارش یکی از طعمه ها، دادستان مشهد با صدور دستورات ویژه ای از کارآگاهان پلیس خواست تا با بسیج کامل امکانات، این پرونده را با جدیت دنبال کنند. پس از دستور دادستان و با نظارت سرهنگ بیدمشکی رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی گروهی از کارآگاهان زبده اداره جنایی مامور رسیدگی به این پرونده شدند. آنان با کسب دستور از «قاضی حسینی» موفق شدند در مدت کوتاهی عاملان آزار و اذیت دختران را که به گرگ های زرد معروف شدند دستگیر کنند و به پنجه عدالت بسپارند.
سال پیش دیماه بهخاطر امتحانات دانشگاه و کنکور تنها سهبار از خانه خارج شدم. دو بار برای گرفتن ِ کتاب و جزوه و یک بار هفدهم دی به هتلِ استقرارِ خانهی دوستیهای عزیز. آنجا بود که میم با آقای ناشرِ عزیز صحبتهای نهایی را انجام داد و من مهر 14 عزیز را دیدم. امسال دی امتحانی ندارم، کنکوری هم نیست اما عموما در خانه هستم و دلیلِ خاصی برای خروج از منزل وجود ندارد. اما این بار هم سیزدهم دیماه، دیدنِ مهر14عزیز همان ِ دلیلِ گرمی بود که من و میم را از خانه خارج کند. با اینکه میم زیر حجمی از آلرژی پوستی چهرهاش پنهانشدهاست و دو روزی از کار مرخصی گرفتهاست که دانشجوها او را با این چهرهی ترسناک نبینند، باز هم دیدیم دلیلی نیست که این فرصتِ شیرین را از دست بدهیم. نشستیم. و دقایقِ صحبتمان بیشتر از همیشه بود. این بار چای هم بود. حتی اگر آدم چایبخوری نباشم و متهم شوم به اینکه لابد قهوه نسکافه خورم و توی دلم در جواب آسدمجتبی بگویم مــــن؟ منی که از قهوه و هرچیز که با آن سنخیتی دارد بیزارم؟ اما باز هم حس کنم چه خوب که چایی هست. حتی فرصت دوبار چای خوردن هست، صندلی هست. یعنی عجله نیست و فرصتی است برای صحبت و شنیدن و حتی ثانیه هایی سکوت. در یزد چند ثانیه، سالِ پیش در مشهد چند ثانیه، تبریز نزدیک 5 دقیقه مکالمات طول میکشید. اما این بار در خانهیدوست کلی. البته که گاهی شنیدن را به صحبتکردن ترجیح میدهم بخصوص اگر شنیدنِ مکالماتِ دو عزیز باشد که یکیشان میم است و یکی شان مهر14 عزیز. حتی اگر خیره شوم به مجیددلبندمی که از تلویزیون پشتِ سرِ مهر14 عزیز پخش می شود و تصویرش توی شیشهِ هتل افتاده است، و بعد از آن یوگی و دوستان، اما حواسم نه به مجیددلبندم باشد و نه به یوگی و دوستان. و یک صندلی خالی آن میان باشد و توی دلم بگویم آنجا قطعا جای مهر16 نازنین است که تابهحال کنارشان ننشتهام در چنین شرایطِ بی تعجیلی. سالِ پیش را عکاس تهرانی س.فدائیان ثبت کرد بی آنکه حواسمان باشد و بیآنکه بداند شد یکی از بهترین یادگاریها. اما امسال کسی نبود که حتی بیخبر ثبتمان کند. اما کلمات همواره آمادهاند تا لحظههای خوب را ثبت کنند. داشتم فکر میکردم چه خوب که نامِ جشنواره را گذاشتهاند خانهیدوست...
به قولی: خانهی دوستتان گرم...
در مهد کودک های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یک بچه باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن .
در مهد کودک های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که کل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر
با این بازی ایرانیها از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هر کی باید به فکر خودش باشه. اما در سرزمین آفتاب، چشم بادامی ها با این بازی به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر و کار تیمی رو یاد میدن .
گاو برنجی
قربانی را درون گاوی برنجی قرار داده و میبستند؛ سپس آتشی زیر آن روشن میکردند؛ آنقدر این ظرف فلزی را گرم میکردند تا به رنگ زرد گرم در آید؛ این امر باعث میشد تا قربانی پخته و جان خود را از دست دهد.
پرچه اسپانیایی
وسیلهای بسیار ساده است که برای جدا کردن پوست قربانی از بدنش مورد استفاده قرار میگرفت؛ با توجه به شکل آن، هیچ ماهیچه یا استخوانی از پاره شدن در امان نمیماند؛ قربانی را برهنه میکردند، و او را میبستند تا کاملاً بیدفاع شود؛ سپس شکنجه گرها، عمل ناقص کردن قربانی را آغاز میکردند (گاهی در معرض دید عموم). کار خود را معمولاً از پاها شروع کرده و به آهستگی به سمت پشت، سینه، گردن و در نهایت صورت میرسیدند.
صندلی اسپانیایی (صندلی تفتیش عقاید)
برای شکنجه، صندلیهای مختلفی وجود دارد؛ تمامی آنها در یک زمینه مشترک هستند: وجود میخهایی که پشت، زیر دست، زیر پا، و نشیمن گاه، را میپوشاند؛ تعداد میخها در یکی از صندلیها، بین 500 تا 1500 عدد در متغییر بود.
این صندلی میخ دار از وسایل کلیسا در دوران قرون وسطی بود؛ آن دوره مد بود هر کس که عقاید مخالف کلیسا اعم از نظرات علمی، سیاسی، اقتصادی و هنری داشت، روی این صندلی نشانده میشد تا عقاید ضاله و مخربش از سوراخ میخها بیرون بزند؛ کسی که دچار تفتیش میشد، روی صندلی پیچ میشد، میخها قابل تنظیم بودند تا جلو و عقب بروند، میخها را گاهاً حرارت میدادند تا متهم بیشتر شکنجه شود.
برای آنکه قربانی نتواند حرکت کند، مچهای او را به صندلی میبستند؛ در یکی از مدلها، دو وزنه را به بازوها وصل میکردند تا با پایین کشیدن دست ها، میخ ها در بدن قربانی فرو رود و درد او را بیشتر کند؛ در برخی از مدلها، دو سوراخ در زیر صندلی ایجاد میکردند تا شکنجهگر اگر احساس میکرد که قربانی هوشیار است، با استفاده از زغال، بدن او را شدیداً بسوزاند.
این آبکش حرارتی در ایتالیا و اسپانیا تا 300 سال قبل و در آلمان و مرکز اروپا تا 200 سال پیش کلی طرفدار داشت؛ البته بین آنهایی که دور صندلی میایستادند.
له کننده سر
این وسیله، به طور گسترده در دوران قرون وسطی مورد استفاده قرار گرفته است، بخصوص در دوران تفتیش عقاید؛ چانه را بر روی نوار پایینی و سر را در زیر درپوش فوقانی قرار میدادند؛ شکنجهگر به آهستگی پیچ را میچرخاند تا نوار پایینی و درپوش به یکدیگر نزدیک شوند؛ این امر به آسانی موجب له شدن سر میشد.
ابتدا دندانها درون فک خرد میشد؛ سپس قربانی به آرامی و دردی وحشتناک، جان خود را از دست میداد؛ البته پیش از آن، چشمهایش در حدقه فشرده و له میشد.
گلابی غمگین
وسیلهای گلابی شکل این وسیله شامل 4 برگ است که به آرامی از یکدیگر جدا میشوند؛ همان طور که شکنجه گر پیچ بالای وسیله را میچرخاند، این به تصمیم شکنجهگر بستگی دارد تا تنها پوست را پاره کند یا گلابی را به حداکثر اندازه خویش برساند و قربانی را ناقص کند.
راک
راک وسیلهای است که برای جابه جا کردن هر یک از مفاصل بدن قربانی طراحی شده است؛ طنابهایی را به مچ دست و قوزکهای پای قربانی وصل میکنند و سپس بدن قربانی را در جهتهای مخالف میکشند؛ این کار با چرخش غلطکهایی انجام میگیرد که در چهار سوی وسیله قرار دارند.
لوله تمساح
قربانی در داخل لولهای قرار داده میشد که به اندازه کافی برای ورود فرد کافی بود؛ لوله، که میخهایی نوک تیز به شکل دندانهای تمساح داشت و به آرامی فشرده میشد تا قربانی را بیحرکت کند؛ شکنجهگر تنها میتوانست صورت و پاهای قربانی را ببیند؛ با کمک کربن و آتش موجود زیر لوله، شکنجه گر به تدریج لوله را گرم میکرد تا قربانی یا اعتراف کند و یا جان خود را از دست دهد.
گهواره ( یا صندلی) یهودا
گهواره یهودا، یکی از وحشتناکترین شکنجههای دوران قرون وسطی محسوب میشد؛ قربانی را بر روی صندلی به شکل هِرم قرار میدادند پاهای قربانی را به یکدیگر میبستند، طوری که با حرکت یک پا، پای دیگر نیز مجبور به حرکت میشد و این رنج وارده را افزایش میداد؛ این شکنجه میتوانست ادامه یابد، از چند ساعت تا چند روز.
این صندلی در آلمان و اسپانیا کاربرد داشته و ظاهراً آدمهای خوش ذوق به آن «اسب چوبی» هم میگفتهاند؛ اما در انگلیس نوع دیگری از اسب چوبی وجود داشته که در آن، طرف را به جای مرکز ثقل نقطهای، سوار مرکز ثقل خطی میکردهاند؛ در حالی که به پاهایش هم وزنه بسته میشد!
الاغ اسپانیایی
وسیلهای که از یک صفحه برش اصلی با تیغهای است که در بالای آن است و به دو میله متصل شده است؛ قربانی را برهنه کرده و با پاهایی باز از هم بر روی صفحه قرار میدهند، گویی فرد سوار بر الاغ است و تعداد زیادی وزنه به پاهای او وصل میکردند؛ رنج قربانی را میتوانستند با وزنههای سبک یا سنگینتر تنظیم کنند.
سلاخی
در یک مدل از شکنجه از نوع سلاخی، بازوهای قربانی را به یک قطب در بالای سرش میبستند و در همین حال پاهای او از زیر میبستند؛ سپس بدن او را کاملاً برهنه میکردند و شکنجهگر، با کمک یک چاقوی کوچک، پوست قربانی را به آرامی از بدنش کنده و جدا میکرد؛ در اغلب موارد، شکنجهگر پوست صورت را در ابتدا میکَند، و به آرامیکار خود را ادامه میداد تا به پاهای قربانی میرسید؛ بیشتر قربانیان پیش از آنکه شکنجهگر حتی به کمر آنها برسد، جان خود را از دست میدادند.
چرخ کاترین (چرخ شکننده)
احتمالا ً قدمت این روش شکنجه به همان اوایل اختراع چرخ به وسیله بشر میرسد؛ در این روش طرف را به یک چرخ درشکه که خیلی بزرگ بوده، میبستند، سپس چرخ درشکه مورد نظر را به حرکت درآورده و یارو را خوب قل میدادهاند. (احتمالا ً بعدها میکسر هم توسط یکی از قربانیان جان سالم به در برده از این دستگاه، اختراع شده.) بعد هم که چرخ دور گرفت، سعی میکردند با چوب سرعت چرخ را بگیرند.
طبق قوانین فیزیک، میزان ضربه در این روش به اندازه شتاب چرخ و نیروی گریز از مرکز آن بستگی دارد و البته مقاومت فرد استفاده کننده؛ این وسیله در انگلیس و روسیه خیلی طرفدار داشته است.
چهار میخ
این وسیله علاوه بر اینکه میتواند یک وسیله شکنجه مفید و مؤثر باشد، میتواند به عنوان مسابقه «بکش بکش» هم مورد استفاده قرار بگیرد. روی این شبه تخت، 4 دست و پا را میبستند و با 4 اهرم که هر کدام دو به دو و به صورت ضربدری به یک سمت حرکت میکردند، آنها را میکشیدند.
به مرور میزان کشیدگی این اهرمها بیشتر و بیشتر میشد تا بالأخره از یک جایی، بدن طرف شروع به شکاف و پارگی کند؛ اسم خاص این دستگاه Rack است که یعنی: به شدت کشیدن و عذاب دادن.
شکنجه کششی
این سیستم از پرطرفدارترین ابزار شکنجههای کششی در اروپای 500 سال قبل (در زمان اقتدار کلیسا!) بود و شخصیتهای معروفی با آن توفیق سفر به آن دنیا را پیدا کردهاند! ویلیام والاس، جنگجوی ایرلندی که فیلمش هم ساخته شده! (فیلم «شجاع دل») یا جان کوچولو، دوست رابین هود همان خرس گنده کارتون رابین هود از معروفترین قربانیان این وسیله بودهاند.
روش شکنجه کفار در صدر اسلام هم نسخه بدوی همین چهار میخ بود که به جای اهرم، اعمال فشار به صورت دستی انجام میشد؛ سمیه (سلام الله علیها) مادر عمار یاسر و اولین زن شهید در اسلام به همین روش شهید شد.
چکمه آهنی (یا اسپانیائی)
این سیستم خوراک ترکاندن و خرد کردن استخوانهای پاست؛ این روش به خاطر این که در اسپانیا طرفدار داشت به چکمه اسپانیایی هم معروف بود.
جفت پای طرف را تا زانو در یک چکمه آهنی که با پیچ قابلیت تنظیم داشت، میکردند و از بالا هم با تختههای چوب گوه شکل بین زانوها فاصله میانداختند، بعد همزمان چوبها را با چکش از بالا بین زانوها میچسباندند و از پایین هم چکمه را سفت میکردند. این طوری زانوها خرد شده و مچ و انگشتهای پا هم بر اثر فشار له میشود؛ این روش در دکان رماننویسها حسابی طرفدار پیدا کرده و در «مرشد و مارگاریتا» (میخائیل بولگاف) و «گوژ پشت نتردام» (ویکتورهوگو) به آن پرداخته شده است.
پنجه گربه
به این وسیله هیجان انگیز، «قلقلک اسپانیایی» (Spanish tickler) هم میگویند؛ در حالی که ما وجه تسمیه ماجرا را نمیدانیم؛ احتمالا ً خود کسی هم که این اسم را روی این وسیله گذاشته، گیر آن نیفتاده تا این بامزه بازیها یادش برود.
این دستگاه فلزی که در اسپانیای قرون وسطی طرفدار داشته، چنگالهای تیز و بلندی داشت و ابعاد و فاصله سر چنگالها از هم طوری بود که شکنجهگر محترم برای کندن ماهیچهها و پوست زیاد اذیت نشود و البته استخوانها و رگهای اصلی را هم با آنها نکند تا طرف برای فازهای بعدی شکنجه جان داشته باشد. البته لازم به توضیح نیست که برای استفاده بهینه از این شکنجه، طرف را میبستند به صندلی تا زیاد وول نخورد.
گاروت
اگر شهرت بقیه هم الکی به اسم اسپانیاییها در رفته باشد، این یکی واقعاً کار خودشان است. در این روش طرف را خیلی محترمانه به دستگاه و قلاده را به گردنش میانداختند، سپس هر روز با هر چند ساعت یک بار (بستگی به اعصاب شکنجه گر دارد) با اهرمی که پشت گاروت هست، قلاده را سفتتر و سختتر میکردند.
این ابتکار را اسپانیاییها وقتی زدند که سرخ پوستها نسبت به افشای محل اختفای طلایشان خست به خرج داده و چیزی از خودشان بروز نمیدادند؛ ژنرالهای اسپانیایی هم وسیلهای اختراع کردند که طرف زودی نمیرد و فرصت برای احساس طولانی مدت خفگی و فکر کردن به بیارزشی مال دنیا را داشته باشد، گاروت هنوز هم در آمریکای لاتین به کار میرود و جیمز باند معروف هم در چند تا از فیلمهایش از این وسیله استفاده کرده است.
آب
هر چقدر این مایع باعث حیات است، استفاده از آن برای شکنجه، میتواند مسیر حیات را معکوس کند؛ فرو کردن سر در آب، سر و ته آویزان کردن در بشکه آب و با میله زدن به بشکه، از نمونههای متداول شکنجه بوده و هستند.
اما جدیدترین نمونه مورد استفاده نیروهای با محبت مسیحی آمریکایی! در گوانتانامو و عراق بوده، این است که با شلنگ در حلق طرف آب بریزید تا بعد از سیراب شدن به حرف بیاید.
باکره نورمبرگ(تابوت میخ دار)
تابوت میخ دار حاصل تراوش استعداد شکنجهگرهای آلمانی در نورنبرگ است. متهم بخت برگشته را ایستاده داخل تابوت میگذاشتند و بعد با پیچاندن دستگیرههایی که مجموعه میخها را جلو میبرد. همچنین به آهستگی میخها را در اعضا و جوارح فرو میکردند؛ البته میخها را طوری کار گذاشته بودند تا در اعضای حیاتی فرو نرود و متهم برای چند بار رفتن در تابوت توانایی داشته باشد.
اره
البته اره میتواند وسیله مفیدی هم باشد و این نحوه استفاده ماست که میزان تـأثیرگذاری و نحوه کارش را مشخص میکند؛ همان طور که الأن داشتن تلویزیون برای ما از نان شب واجبتر است؛ داشتن اره در اروپای قرون وسطی هم همین وضع را داشته. البته اروپاییها فقط تیر و تخته اره نمیکردند؛ کافی بود کسی چیز کوچکی را از مزرعه آنها بدزدد!
در این روش، دزد بدبخت را از پا به سقف یا درخت آویزان میکردند و شروع میکردند به چیدن شاخ و برگ اضافه طرف که همانا دست و پا و... بود. شاید بگویید چرا برعکسش میکردند؟
برای این که خون در مغز متهم جمع شود و با هدر رفتن بیخودی خون از پا و دست، زود نمیرد و ضمن اعتراف به گناهان، یک زجر ملسی هم بکشد! به این میگویند استفاده بهینه در یک شکنجه مرحله به مرحله! در طى 18 سال به دستور دادگاه تفتیش عقاید، 8 هزار و 860 نفر را با اره شقه کردند.
چنگال کفار
این دستگاه، فک فرد استفاده کننده را خرد میکرد؛ چنگال فلزی که رو به روی هم بسته شده بودند، یکی سمت زیر چانه و یکی هم روی سینه قرار میگرفت و شکنجه گر با پیچاندن پیچ متصل کننده این 2 چنگال به هم، باعث میشد تا چنگال بیشتر فرو برود. دستهای طرف هنگام استفاده ار سیستم از پشت بسته میشد و برای این که چنگالها هم در نروند سیستم را با قلاده به گردن محکم میکردند. این دستگاه اختراع ایتالیاییها بود.
ابزار ریختن ماده مذاب درون گوش
ابزار شکنجه گردن
قفسی برای قرار دادن افراد زنده بدون آب و خوراک تا بپوسند!
قطعه قطعه کردن بدن افراد!
کندن تکههای بدن
پوست افراد را زنده زنده میکندند!
ابزار بریدن زبان
عکسهای بیشتر
بازار شکنجه این روزها حتی در دورهای که آن را عصر جدید میدانیم ادامه دارد؛ حتی با وجود معاهده منع شکنجه در سازمان ملل و کلی قوانین به اصطلاح دموکراسی محور و حقوق بشری! آن قدر بازار شکنجه داغ است که با همه لاپوشانیها، گاهی وقتها از راه عکسها و بلوتوثها، تصاویر هولناکی به بیرون درز میکند؛ مثل ماجرای ابوغریب.