با سهلام خدمت همگـی
من فرناز پای پیسی سمتِ چپم چیپس سرکه ای سمت راستم ماست موسیر لم دادم رو صندلی
دل همتونم جیز
امروز آخرین امتانمون یعنی ادبیاتو گند زدیم و پرونده ی امتانای ترم یک بسته شد!کــــارنــــامــــه هــــا!!!
اوووفففف! رقیه میگه من دو تا 18 دارم معدلمو میاره پایین
منم گفتم منم دو تا 18 یا 19 دارم که بقیرو یه کوچولو میاره بالا!
با عرض پوزش منو مهسا یه دردی گرفتیم ما تحتمون بدجوری درد میکنه نمیدونم چرا!! رقیه میگه از بس میشینین پای پیسی آخه من که نمیشینم پای پیسی دراز میکشم رسما....فک کنم یه جور بیماریه جدیده!
بعدِ امتحان شکیبا با بی حوصلگی اومده میگه روقییییی بیا برو اونو بیار روقی: کیو؟
شقایق دیگه آینادان قوپور!: ))) کم نگا کن خودتو تو آینه شقایق بخدا خوشگلی!!
ایشالا از شمبه که میریم مدرسه دوباره خل بازی در میاریم خاطره ایجاد میشه
و وب زود به زود آپ میشه
رمان استاد
نویسنده : INGENIO
منبع : www.98ia.com
فصل : 1
.......................................................................................
مریم : به خدا دیگه خسته شدم شقایق ، رسیدم به پوچی ،هیچ هدفی تو زندگیم ندارم شقایق : چی دارم می شنوم ؟ تو همون مریمی ؟ مریمی که تا 20 سال بعدش رو هم برنامه ریزی کرده بود ؟ دختر اگه تو برسی به پوچی بقیه چی کار باید بکنن ؟ هیچ می دونی اگه بچه ها بفهمن که خرخون کلاسشون دیگه انگیزه نداره چی کار می کنن ؟ کی بود که بقیه رو تشویق می کرد ؟
رمان استاد
نویسنده : INGENIO
فصل : 3
.......................................................................................
شقایق : خوب ، حالا نوبت توئه بگی از کجا فهمیدی نیما : مگه من پسرخاله تم این طوری باهام حرف می زنی شقایق : اگه من دختر خاله تم تو هم هم پسرخاله ی منی نیما : اینکه من با تو این طوری حرف بزنم طبیعیه آخه تو 7 سال از من کوچیکتری شقایق : ول کن اینا رو رسیدیم ، بگو از کجا فهمیدی نیما : اگه نگم چی ؟ شقایق انگشتش را گرفت و گفت : یک اینکه زدی زیر قولت
رمان استاد
نویسنده : INGENIO
فصل : 5
.......................................................................................
شهاب چند تقه به در زد و گفت : نمی خواین بیاین ناهار بخورین ؟ بسه هر چی حرف های نگفته تون رو با هم زدین وقتی در را باز کرد با دیدن اشک های شقایق لبخند بر روی لب هایش خشک شد . با ناراحتی پرسید : چیزی شده ؟ شقایق اشک هایش را با پشت دست پاک کرد و گفت : نه بابا ، اشک شوقه ، نمی دونی که من چقدر از دیدن مریم خوشحالم لحن خاص شقایق که بیشتر شبیه طنز بود