رمان استاد
نویسنده : INGENIO
فصل : 3
.......................................................................................
شقایق : خوب ، حالا نوبت توئه بگی از کجا فهمیدی نیما : مگه من پسرخاله تم این طوری باهام حرف می زنی شقایق : اگه من دختر خاله تم تو هم هم پسرخاله ی منی نیما : اینکه من با تو این طوری حرف بزنم طبیعیه آخه تو 7 سال از من کوچیکتری شقایق : ول کن اینا رو رسیدیم ، بگو از کجا فهمیدی نیما : اگه نگم چی ؟ شقایق انگشتش را گرفت و گفت : یک اینکه زدی زیر قولت