روزی روزگاری در یکی از روستا ها کدخدای زندگی می کرد که همیشه به مردم دیگه زور می گفت و از اون ها سوءاستفاده می کرد و هیچ خدایی رو بنده نبود.
از قضا توی این روستا مش حسنی زندگی می کرد که یک باغ سرسبز میوه داشت. اما کدخدای زور گو بخاطر اینکه چاه آب دستش بود، آب باغ مش حسن رو بسته بود.
مش حسن برای اینکه راه حلی برای این مشکل پیدا کنه رفت پیش ناخدای باهوشی که توی اون روستا زندگی می کرد و ناخدا گفت بهتره تو باغ خودت چاه بکنی و محتاج کدخدای زورگو نشی.
اما مش حسن که حال و حوصله این کارهارو نداشت و میخواست هرچه زودتر به آب برسه به حرف ناخدای باتجربه و باهوش گوش نداد و رفت پیش کدخدای زورگو.
کدخدا که خودش باغ داشت و نمی خواست مش حسن رو دستش بلند بشه به مش حسن گفت مشکلی نیست اما دیگه نباید فلان میوه ها رو توی باغت داشته باشی و مش حسن هم قبول کرد.
اما کدخدای زورگو بیشتر طمع می کرد و هربار میوه دیگه ای رو هم حذف می کرد. تاجایی که به مش حسن فقط اجازه کاشت کلم و هویج سبزیجات رو داد و گفت به این شرط که این کره الاغ من هروقت که از کنار باغ تو رد شد باید بهش اجازه بدی تا از سبزیجات باغت بخوره.
اما این کره الاغ چموش هروقت از کنار باغ مش حسن رد می شد کلی از سبزیجات باغ مش حسن رو می خورد تا جایی که حتی همون سبزیجات هم دیگه چیزی ازش نموند و مش حسن به خودش گفت ای کاش به حرف ناخدا گوش می دادم...
این بود کل حقیقت مذاکره مش حسن با کدخدای زورگو. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
پ,ن : اگر به لحن صحبت های کشورهای مذاکره کننده قبل از فتنه 88 بر گردیم می بینیم که برد دست ما بود و اون ها به دنبال ما بودن اما بخاطر خیانت چند نفر همه چیز عوض شد. حالا هم به نوعی همه ما فریب خوردیم. نتیجه مذاکرات هرچیزی که باشه و فرض مثال تحریم ها برداشته هم بشه، ما از طریق حقوق بشر بدترین تحریم هارو متحمل خواهیم شد...
باتشکر از خبرگزار ی ایسنا و همچنین سرکار خانم عبدلی
وانشان؛ ابیانهای در همین حوالی
از برخی خانهها طاقها و دیوارهای فرو ریخته دیده میشود، دیگر کاه گل دیوارها بوی نم نمیدهد، اما هنوز خورشید چون گذشته با سخاوت بر بام خانهها می تابد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) در گلپایگان، زندگی در روستا رسم خوشایندیست، کوچههای پیچ در پیچ و خاکی، خانههایی از خشت و گل و دربهایی چوبی با کلونهای بزرگ دست به دست هم میدهند تا زندگی شاعرانهای را در روستا رقم زنند.
حیف است اگر آدم به دامنه کوههای زاگرس نزدیک شود ولی روستای "وانشان" را نبیند. کنار امامزاده، جنب نهر آب و وسط میدان روستا، درخت چناری است که بزرگان روستا میگویند 900 سال قدمت دارد و به قدری تنومند است که گویا در گذشته علاوه براینکه سایهای بر سر اهالی روستا بوده، بچهها بر روی شاخههای آن میرفتند و مراسم تعذیه را از آن بالا نگاه میکردند.
تا چند سال پیش در هر خانهای از این روستا دار قالی برپا بود و با دستهای دختران و زنان جان میگرفت، اما اکنون گره کور فراموشی به جان تار و پودهای فرش دستباف وانشان افتاده است.
شبهای زمستان سالهای پیش این روستا را نمیتوان فراموش کرد، همان شبهایی که بزرگترها ذغال کرسی را آماده میکردند تا خانه خود را همچون دلهایشان گرم کنند و سپس ظرفهایی پر از نخودچی، کشمش، بادام و گردوی وانشان را بر روی کرسی میگذاشتند و با دلی گرم نظارهگر زمستانی سرد بودند.
سالهاست که دیگر سرما سرمای قدیم نیست و بچهها که زمانی هیاهویشان زندگی بخش بود دیگر بزرگ شدهاند و وانشان خاطره آنها شده است.
وانشان جزء روستاهای پرجمعیت بود که در خود سه باب مدرسه و چهار باب حمام را جای داده بود، اما به دلیل مهاجرت بیش از حد اکنون جمعیتی در حدود 500 نفر در آن ساکن هستند و دیگر از حمامهای روستایی آن خبری نیست و از مدارسی هم که با کمک اهالی آن ساخته شده بود فقط یک مدرسه سالم مانده که آن هم در زمان انتخابات و... استفاده میشود.
وانشان در بهار و تابستان به قدری زیبا میشود که اگر بگوییم در نیمه اول سال جمعیتش دو برابر میشود اغراق نکردهایم. مسئولان ذیربط معتقدند این روستا میتواند همچون ابیانه پذیرای گردشگران داخلی و خارجی شود و یکی از زیرساختهای گردشگری که انجام شد سنگ فرش تعدادی از کوچههای روستا بود، که متاسفانه به دلیل عدم انتخاب سنگ فرشهای سازگار با آب و هوای منطقه، خیلی زود تخریب شدند و دردسرهای تردد را برای ساکنان به همراه آوردند.
مردم هنوز هم امیدوارند غبار بیمهری از چهره تکیده روستا زدوده شود و همتی صورت گیرد تا وانشان هم ابیانهای شود در همین حوالی.
در روستای وانشان آرامگاه تاریخی امامزاده ابوالفتوح قرار دارد که پیشینه آن به قرن دهم هجری شمسی بر میگردد. به گفته برخی از اهالی روستا قدمت این امامزاده به بیش از هزار سال میرسد آنها درخت عظیم و قدیمی کنار امامزاده را شاهدی برگفتههای خود میدانند. بنای این امامزاده دارای دو بخش الحاقی و اصلی است که بخش اصلی آن مربوط به فضای زیر گنبد و مربوط به دوران صفویه است. همچنین درفضای داخلی گنبد صندوق چوبی و منبت کاری شدهای وجود دارد اما به دلیل اینکه این صندوق درون امامزاده وجود دارد مشخص نیست که دستان چه کسی و در کدام دوره آن را ساخته است.
قدمت امامزاده این روستا در درب آن نیز نمایان است چرا که اوج کمال منبت کاری دوران شاه تهماسب صفوی درآن هویداست.
ساخت کتیبه نصب شده بر روی درب را به قاسم حسین خوانساری نسبت میدهند و وقف کننده آن را امام جلال الدین می دانند که وی نیز در سال ۹۸۴ه.ق از طرف شاه تهماسب بیگلر بیگ منطقه(فرماندار) شد.
بابادودورشاه(برج دیدبانی روی کوه دیگا)، چشمه لمبی(یک چشمه)، چشمه مورا(گردوکونی یا ماهور)، کوه دزی، دیگا، کوه محد حیدر، قلعه جمال، سدکرا( آرامگاه سید کرار)، مقبره پهلوان علی، برج حاج فرجالله، مزرعه امیریه و قلعه وانشان سایر اماکن دیدنی است که میتوان در این روستا مشاهده کرد.
وانشان در 12 کیلومتری جنوب گلپایگان و 15 کیلومتری شمال شهر خوانسار و در کنار کوه "تیر" قرار دارد.
تهیه از: فاطمه عبدلی، خبرنگار ایسنای اصفهان
سلام به همه دوستاین خوبم امروز میخوام واستون خلاصه سریال گناه فاطمه گل چیست رو بذارم امیدوارم خوشتون بیاد این محصول سال2010 این سریال دو فصله و180 قسمت با بازی برن سات و تویه ترکیه پربیننده ترین سریال شده..........
فاطمه گل که به مصطفی دل بسته میخواد تا هرچه زودتربا اون ازدواج کنه تا از دست زن برادرش رها پیدا کنه و غم فقدان پدر ومادرش رو فراموش کنه که تویه تصادف از دستشون داده.فاطمه تویه روستای چشمه زندگی میکنه ویه برادر شیرین عقل داره زن برادرش که اسمش مقدسه همش اونو اذیت میکنه وچون فاطمه خشکله به اون حسودیش میشه. تویه روستا یه پسری بنام کریم زندگی میکنه و چون مادرش خودکشی میکنه اون از بچگی پیش یه زنی بنام مریم بزرگ شده.این روستای خوش اب وهوا محل اقامت خانوادهای ثروتمند ترکیه است که خانواده یاشاران یه ویلا اونجادارن پسر رشاط یاشاران که اسمش سلیم هست وارد این روستا میشن تا تو ویلاشون جشن نامزدیشونو بگیرن.سلیم یه پسر عمو داره به نام اردوان و دوستش که اسمش وورال هست اونا هم باهاش به روستا میان واسه جشن نامزدیش این 3 تا پسر دوست کریم میشن وکریم هم که قبلا گفتم اونم واسه جشن نامزدی دعوته شب جشن نامزدی فاطمه وزن برادرش که وضع مالیشون بده واسه کمک و پدیرایی از مهمونا به ویلای یاشاران میرن شب وقتی که جشن تموم میشه سلیم وکریم اردوان و وورال میرن کنار ساحل و چون خیلی مشروب خوردن مست هستن ازقضا نامزد فاطمه همون مصطفی که ماهیگیره همون شب قراره که واسه صید ماهی بره دریا وتا2روزه دیگه نیاد فاطمه شب یواشکی از خونه میاد بیرون که بره کنار ساحل وبا نامزدش خداحافظی کنه که اون4 تا پسر میبیننش و بهش تجاوز میکنن
جمع آوری شده توسط گروه سی آرسی
به نام آن که ما را جسم و جان داد
نخستین دیداری که چشمم به جمالش روشن شد، در شامگاه دوم بهمن ماه 1388ش. بود. این پیر مرد جوان دل به همراه جمعی از هنرمندان اصفهانی، جهت همدردی با دکتر سیداسدالله کلانتری تفتی در مجلس سالگرد برادرش شادروان حاج سیدمحمدرضا کلانتری حضور یافته بود.
در نگاه نخست با استفاده از اطلاعات مختصری که از «قیافه شناسی» داشتم او را مردی منظم تشخیص دادم. زیرا هر گاه گونه های خشک و موهای زبر با صورتی کشیده و استخوانی همراه شود و صاحب این مشخصات دارای قدی بلند و انگشتانی کشیده هم باشد، شکی برای منضبط بودن فرد باقی نمی گذارد.ناگفته نماند، چنین افرادی برای مدیریت مناسب اند. زیرا با ایجاد نظم، اجازه نمی دهند مهار امور از دستشان خارج شود. اما همین افراد همسفران خوش مشربی برای مسافرت و تفریح نیستند زیرا کم حرف و گوشه گیرند.
مدتی بعد توفیق رفیق راهم شد تا برای گفتگو و آشنایی بیشتر با خدمات وی، در اصفهان مهمان خوان کرم و لطفش باشم. خوشبختانه آشنایی ما با ارتباط حضوری و غیرحضوری تعمیق یافت و کم کم شناخت کامل تری از او به دست آوردم و به نتیجه متفاوتی نسبت به شناخت اولیه رسیدم.میرزا منوچهر دانش شهرکی روستا زاده ای، شهری شده است که خدمت به وطن به ویژه آبادانی روستاها و رفاه روستائیان را عاشقانه و آگاهانه دوست دارد. او مردی جامع اضداد است. چون سختی و خشکی کار در روستا را با لطافت و ظرافت معاشرت با هنرمندان، در خود جمع کرده است.
یکی از دلایل موفقیت وی در طول 50 سال خدمت آن است که، دفتر کارش محل اجرای پروژه ها و میز مدیریتش کفپوش کوچه و سنگفرش خیابان بوده است. منوچهر دانش پزشک دوره گردی است که برای درمان بیمار، خانه به خانه دویده است.رمز دیگر ماندگار شدن این کارمند دلسوز، آن است که اگر چه در همه دولت ها با مسئولین مافوق خود روابط رسمی و غیر رسمی خوبی داشته، ولی هدف او بهتر انجام شدن برنامه ها بوده است نه جلب نظر مدیران و یا جناح سیاسی که صاحب قدرت است!
لذا همیشه تلاشش این بوده، در چارچوب مقرارت و با چاشنی روابط اداری، از یک طرف، حمایت های دولتی و از سوی دیگر، کمک های مردمی را جلب و جذب نماید.
تو این نقش رو به من دادی تا بدبختم کنی. این معلمه تو یه روستاس و در ظاهر اوضاعش خوبه. اما کمکم تو اون روستا یه معدن پرعیار پیدا میشه که وضع مردم رو خوب میکنه. بعد حکومت میاد دست میزاره رو اون معدن و مردم روستا رو بیچاره میکنه!
وبلاگ "طنزهای یک م.ر.سیخونکچی" نوشت:
این پنجمین طنز روزانه بنده برای بولتن روزانه جشنواره عمار است:
چهار بار شکست در تست بازیگری آقا «هوشی» را مجبور کرد تا راه خطرناکی برای بازیگر شدن انتخاب کند. کارگردان در پنجمین روز در اتاقش نشسته بود و داشت تست بازیگری میگرفت که یک نفر در را باز کرد و...
یک نفر: آقای کارگردان... آقای کارگردان...