وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

استاتوس های جدید فیسبوکی زمستونی دی 93

استاتوس های جدید فیسبوکی زمستونی دی 93
تک دختر
بالاترین لذت دنیا اون دو سه ورق کالباسیه
که تو راه بین مغازه تا خونه می چپونی تو دهنت
بقیه مسائل فقط ادای لذت رو درمیارنه
.
.
به مخاطب خاصم میگم حدس بزن امشب شام چی خوردم.....با ش هم شروع میشه
میگه شتر؟
میگم نه عزیزم شاخ گاو خورم
مگه میذارن یه لقمه شله زرد نذری بره پایین (^!^)
.
.
چقدر چاق شدی چیست ؟
جمله ای که میتونه درجا جنس مونث رو از پا دربیاره
و در طولانی مدت باعث افسردگی اون شخص بشه
البته بگما....چه دماغ بزرگی داری که دیگه ضربه فنی میکنه
.
.
اومدم مامانمو مث بهروز وثوق صدا بزنم...
بلند داد زدم : نـنـــه؟!!
در عین ناباوری گفت:رو سرت عـ*نـ*ـه :|
الان یـه هفتسـت تـحـت درمـونـم -_-
.
.
مورد داشتیم دختره برگشته به مخاطب خاصش گفته :
کاش تو میمردی ولی مرتضی پاشایی نمیمرد
آخرین اخباری که از پسره شنیدم زده چن نفرو که داشتن اهنگای پاشایی رو گوش میکردن
به تیکه های مساوی تقسیم کرده
.
.
قلقلک چیست؟
نوعی شوخی در طایفه ایرانیها، که تا طرف نگوزه ولش نمیکنن!
دیده شده این حرکت در بعضی جاها تا ریدن ادامه پیدا میکنه
.
.
رفقای فیثاغورث هر وقت می دیدنش
می پرسیدن: "راستی داش اون قضیه چی شد؟"
بی مزه هم خودتونین^_^
.
.
آقایونی که ابروهاشونو نازک برمیدارن توجه داشته باشین که :
الان ابروهای پهن دوباره بین خانوما مد شده!
پهن بردارین که از خانوما عقب نمونین…..
تو رو خدا دست به دست بچرخونین باخبر شن!
.
.
تا حالا دقت کردین همه فوتبالیست ها
یه ناگفته هایی دارن که آخر فصل می خوان بگن؟
اما هیچ وقت نمی گن!
.
.
به 4 چیز اعتماد نکن:
اول به حرف دختری که وعده میده سر جلسه بهت تقلب برسونه
دوم به استادو معلمی که در طول ترم نیشش تا بناگوش بازه
سوم به حرف دختری که میگه هفته اخر ترم رو تعطیل کنیم
چهارم به حرف رفیقت که میگه واس امتحان هیچی نخوندم
.
.
مورد داشتیم دختره تو جمع فامیل گفته
یه مزاحم سیریش دارم دست از سرم برنمیداره
بعد پسر خالش گفته زر نزن فقط یه تک زنگ زدم شماره جدیدم بیفته
خودت ۴ روزه پیام میدی :|
دختره از اون به بعد دیگه مورد ایجاد نکرد !
.
.
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺯﻥ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﻨﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻦ !
ﺗﻤﺎﻣﻰ ﺷﮑﻠﮑﺎﯼ ﻭﺍﯾﺒﺮ ﻭ ﻻﯾﻦ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﺍﺣﺩ ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﺪ
.
.
همه نیمه ی گمشده و مکمل شونو پیدا کردن …
فصل دو نفره ها رسید ما هنوز متمم مون رو هم ندیدیم !
به ۳۰ درجه هم راضی شدیم دیگه ! نبود ؟
یه ۱۰ درجه ؟!!!
.
.
یه سوال از بچگی تو ذهنم مونده اونم اینه که
خودِ مردم کشور پرتغال میدونن ما به پرتقال میگیم پرتقال؟ :|
.
.
مورد داشتیم پسره میدونسته ولنتاین چیه !!!
نکن این کاراتو برادرم انتظارا رو از دخترا بالا نبر ^_^
.
.
یه زمانی رکورد دار بازی مار 1200 من بودم تا اینکه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
با اندروید آشنا شدم^ـــ^
.
.
میگن تو آبادان در ایام کریسمس
"کاکا نوئل" در خونه ها رو میزنه
براشون فلافل و کوکاکولا و عینک ریبن کادو میبره
.
.
از دختره پرسیدم !چند سالته
میگه مجردم .....
.
.
دیشب یه دزد اومد خونمون دنبال پول می گشت تو کمد
هیچی دیگه، خلاصه منم بیدار شدم از تخت اومدم پایین با هم دنبالش گشتیم.
چیزی پیدا نکردیم، آبروم رفت!
.
.
شبی بودم به فکر یار خیلی
شده جاری ز من از اشک سیلی
"اگر با من نبودش هیچ میلی"
چرا پست مرا زد لایک لیلی
.
.
یه قانون هست که میگه..
کارایه یواشکی همیشه بهترین خاطرات رو میسازه!
.
.
به بعضی از دوستان هم باید گفت :
تردمیل میخوای چی کار ؟ اعصاب من که هست !
.
.
فقط 1 بار بهت میگم دوستت دارم چون خوب نیست آدم زیاد دروغ بگه!
.
.
دختره داشته رانندگی میکرده
یه دفعه یادش میره دنده چن بوده
کلی فکر میکنه یادش نمیاد.
میزنه کنار.
دوباره از دنده یک شروع میکنه
.
رفتم دستشویی عمومی
در رو بستم دیدم پشت در نوشتن : زوربزن ! تو می تونی … !
کلی بهم نیرو داد.......دمش گرم
.
.
خداوند شکست عشقی را افرید...
تا استعداد های نهفته ی ادبی اشکار شود
.
.
آیا میدانید؟؟؟؟
اگه بیژن بیرنگ رو با یک شلوار آبی و پیراهن قرمز بندازن داخل ماشین لباسشویی
بیژن بنفشه خواه میاد بیرون !!!
.
.
این حقوق بشر رو کی واریز میکنن؟
.
.
اسم بچه های نسل آینده :
شیدا فتو آپلودیان
مرجان فتوشاپ نژاد
رضا فیسبوکچی
الهام تَگ زاده
میر کامنت الله بِلاک زاده
مجید لایک پور
ساسان پوک باز
مرتضی میر اکسپت نیا
.
.
به درجه ای از عرفان و معرفت رسیدم که
واسه خودم یه چیزی تعریف میکنم میخندم...
تازه آخرش هم از خودم میپرسم :جان من؟!
.
.
بعضیام هستن آدم میخواد دست کنه تو صفحه گوشی
لپشو بگیره بگه آخه بلا
تو چرا مجازی هستی؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
خیلیا راجب من این حسو داﺭﻥ ..
به همین برکت قسمo_O
.
.
از چند روز دیگه عکس های من و درخت کریسمسمون یه هویی مد میشه !
.
.
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻋﺰﯾﺰ
ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺘﺘﻮﻥ ﺑﺎﺷﻢ ...
ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﺪﺍﻣﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ... ﻣﻮﺩﻣﺸﻮ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ !!!
منبع : سیتی فان

تمام طول هفته را انتظار جمعه ام

از عشق تو گفتیم و نمک گیر شدیم

           تا ساحل چشمان تو تکثیر شدیم

                     گفتند غروب جمعه خواهی آمد

                              آنقدر نیامدی که ما پیر شدیم

 

      سرخوش آن عیدی که آن بانی نور

                   از کنار کعبه بنماید ظهور

                                     قلبها را مهر هم عهدی زدند

                                                از حرم بانک انا المهدی زدند

 

   چه جمعه  ها که یک به یک غروب شد نیامدی

             چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی

                             خلیل  آتشین سخن ، تبر به دست بت شکن

                                       خدایی ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

                                                   برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم ، نه

                                                                ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

                                                                             تمام طول هفته را انتظار جمعه ام

                                                                       دوباره صبح، ظهر، نه غروب شد نیامدی

خدا با ماست...

قایقت شکست ؟ پارویت را آب برد ؟ تورَت پاره شد ؟
صیدت دوباره به دریا برگشت..؟
غمت نباشد چون خدا با ماست !
هیچ وقت نگو ؛ از ماست که برماست !
بگو خدا با ماست.
اگر قایقت شکست، باشد! دلت نشکند! دلی را نشکنی.
اگر پارویت را آب برد، باشد ! آبرویت را آب نبَرَد! آبرویی نبری.
اگر صیدت از دستت رفت، باشد! امیدت از دست نرود ! امید کسی را ناامید نکنی.
امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت، دستانت را که داری!
خدایت را شکر کن. دوباره شکر کن !
اگر چیزی به دست نداریم دست که داریم دوباره به دست می آوریم.
دوباره می سازیم و دوباره به دست می آوریم.
……………… دوباره می خریم و دوباره می خندیم.

تــــــــــــوجـــــــــــه**********تــــــــــــــوجـــــــــــــه

این مدت به دلیل عزاداری ها و خواسته هایی که بعضی

از دوستان توی خصوصی مطرح کرده بودند موضوع وبلاگ

تغییر کرده بود تا حدودی ما از این پس دوباره به همون

اسکل اباد قبل برمیگردیم و همیشه اینجا جک و مطالب طنز

نوشته میشه تا خنده های شما دوستان عزیزم رو دوباره ببینم

 

منتظر نظراتتون هستم

دانش آموزی که دل معلمش را به لرزه در آورد !( داستان)

دانش آموزی که دل معلمش را به لرزه در آورد !( داستان)

تاریخ : ۲۴-۰۹-۹۳ | نویسنده : ترجمه از کوردی: سه وزه حیدری

در این دنیای پر از محنت و درد ، داستان های واقعی و رویدادهای حقیقی خیلی زیاد اتفاق می افتد ، داستان ها و حوادثی که باعث می شود دل و درون آدم به لرزه در آید و دید دیگری نسبت به خود و جامعه و دوروبرش پیدا کند ، چنین رویدادهایی برآدم های با وجدان و نوع دوست خیلی تأثیر می گذارد و دل و درون آنها را تکان می دهد و شیوه زندگی آنها را عوض کرده و آنان در اثر متاثر شدن از این حوادث رفتارهایی از خود نشان می دهند که با گذشته و خاضر آنان کاملاًاست.

بیایید با هم سرگذشت و داستان دانش آموزی را بخوانیم که با حرفهایش دل و درون معلم خود را به آتش کشید و مرا نیز برای مدت زیادی تحت تأثیر قرار داد و این واقعه باعث شد که من هم به خودم بنگرم و بعضی از حرکات و رفتارهایم را با دقت بیشتری با دانش آموزانم بسنجم.
معلم پای تخته سیاه ایستاده بود در حالی که دفتر مشق سارا را در دست داشت ، نگاهی به دفتر انداخت  و کمی از آنجا دور شد و با عصبانیت زیاد دفتر سارا را به میز کوبید و با صدای بلند و خشن او را صدا زد : (سارا…سارا!)
دختر کوچولو از ترس صدای بلند و خشن معلم به خودپیچید و خودش را جمع نمود و با ترس و خجالت ، بلند شد و با وقار و متانت سرش را پایین انداخت و اندکی جلو آمد تا نزدیک معلمش رسید ، در حالی که دستهایش را درهم گره کرده بود با صدای ضعیف و لرزان گفت : بله آقای معلم بفرمائید !

 معلم که کاملاً از کوره در رفته بود ، نگاه عجیب و وحشتناکی به چشمان سیاه و پر از اشک سارا نمود و دوباره با صدای بلند و غرش گونه بر او فریاد زد : سارا!! این چه دفتریه که تو داری؟! دفتر دانش آموز باید این شکلی باشد؟ مگه چند دفعه باید به تو بگویم مشق هایت را باید تمییز و مرتب بنویسی؟!

 مشق هایت چرا سیاه و کثیف و قلم خورده اند ؟ چرا دفترت این همه پاره پوره است؟ ها ؟ چند دفعه بهت گفتم نباید اینگونه باشه ؟ چرا گوشت بدهکار نیست؟! چرا حالی نمیشی؟ کودنی؟!

 فردا پدر یا مادرت را با خودت میاری مدرسه! می خواهم درباره این بچه بی سر و پا و کودنشان با آنان حرف بزنم و بهشان بگویم که تو چه جور دانش آموزی هستی و چگونه و در چه دفتری مشق هایت را می نویسی ؟!

 سارا که چانه اش از شدت  لرزه پاره می شد  و مرتب ناخن هایش را با دندان می جوید ، آخر سر هر جوری بود آب دهانش را قورت داد و به آرامی هر چه تمام تر خطاب به معلم خشمگین و عصبانیش گفت : ببخشید، آقا معلم ، تو را به خدا ببخشید!! پدرم صبح ها خیلی زود برای امرار معاش به کارگری می رود و نزدیکیهای مغرب خیلی خسته و کوفته به خانه بر می گردد ، ما هم منتظر می مانیم تا او بر گردد ؛ شاید چند تا نان و کاسه ای ماست و پنیر یا گوجه فرنگی برایمان بیاورد و بدینگونه با همدیگر شام  بخوریم ! آخه تا پدرمان بر نگردد ما توی خانه هیچی نداریم که بخوریم ؛ علاوه بر این ها مدت زیادی است مادرم مریض است و در رختخواب به سر می برد ،  من باید از او پرستاری نموده و کارهای خانه را انجام دهم … تازه از اونم بدتر باید به خواهر کوچیک چند ماهه ام نیز برسم و از هر لحاظ راست و ریستش کنم ….!

البته پدرم قول داده که سر ماه وقتی حقوق کارگریش را گرفت  مادرم را به یک بیمارستان دولتی ببرد و آنجا بستریش کند و برایش دارو و درمان و وسایل لازم  بخرد تا انشاالله خون گلویش بند بیاید و آن وقت من هم بیشتر به درسهایم برسم و نمره خوب بگیرم !

  پدر پیرم دیشب که داشتیم نان و ماست می خوردیم گفت : وقتی حقوق گرفتم انشاالله برای خواهر کوچولویت نیز شیر خشک می گیرم تا دیگه شبها تا صبح گریه و ناله نکند و تو بتوانی یه کمی بخوابی و صبح که رفتی مدرسه ، سرحال باشی !

 همچنین پدرم در ادامه سخنانش گفت : دختر عزیزم ! قول باشد اگر حقوقم را گرفتم و پولی برایمان باقی ماند یک دفتر سفید و تازه برای تو بگیرم که در آن مشق هایت را بنویسی ؛ تا دیگه مجبور نباشی از دفترهای کهنه پارسالت استفاده کنی و آنها را با پاک کن پاک کنی و دوباره در آنها مشق بنویسی و آنوقت معلمت نیز از تو راضی خواهد شد و از تو عصبانی و ناراحخت نمی شود !

 سارا کوچولو سرش را بلند نمود و رو به آقا معلم نمود و حرفهایش را ادامه داد و گفت : (استاد جان این دفعه مرا ببخش و مرا از کلاس بیرون مینداز ، اگه حقوق سر ماه پدرم کفاف بده من هم مثل تمام دوستانم دفتر تازه ای می گیرم و مشق هایم را آن جور که شما می خواهید خواهم نوشت…)
این حرف های رنج و درد آور سارای دانش آموز، نه تنها معلمش را از وضعیت زندگی خود آگاه می سازد بلکه به دل معلمش آتش می افکند، برای همین معلمش با گلوی پر از درد و گریه و با صدای لرزان و گریان و با شرمساری و حسرت فراوان و پشیمانی و در حالی که رو به تخته سیاه و پشت به دانش آموزانش نموده بود گفت : دخترم سارا بشین ، دختر عزیزم خواهش می کنم بشین! جانم بشین! دخترم  ببخش …مرا ببخش دخترم ، تو را خدا مرا ببخش!
معلم تا آخر کلاس همچنان گریه می کرد و با آه و حسرت درس می داد و آخر سر دوباره از رفتارش با سارا این دختر بی نوا و بیچاره دوباره معذرت خواهی نمود و صورت پاک و غم آلود سارا را بوسید!
نویسنده : مودریک علی عارف
ترجمه از کوردی: سه وزه حیدری           

                                                        منبع : سایت سوزی میحراب