وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

فلسفه اوس OS

..:: فلسفه اوس ::..

..OS..

با سلام به شما ورزشکاران و ورزش دوستان خصوصا کاراته کاها

♥ سلام ویژه خدمت شما هم باشگاهی عزیز ♥

به دلیل اینکه مهم ترین چیز در یک کلاس کاراته (دوجو) و بین شوتوکان کاران اوس (احترام) است دونستن معنای این کلمه هم خالی از لطف نیست

کلمه اوس دارای معانی زیادی می باشد ودر جای جای یک  دوجو (باشگاه) شنیده می شود به همین دلیل فلسفه اوس را مطرح کرده اند.

اوس کاربرد متعددی دارد مثلا:

1زمانیکه به استاد یا سئوالی در کلاس پاسخ می دهید به جای بلهیا فهمیدم اوس می گویند.

2-به هنگام انجام کیهون ( تکنیک ) در کلاس معمولاً هر تکنیک بایک اوس بلند همراه است.

3-به هنگام تمرین جیوکومیته ( مبارزه آزاد ) در کلاس و زمانیکه حریفتان یک تکنیک خوب و سخت را انجام می دهد ، برای تشویق مهارت او اوس می گویند.

4-مبارزین برای احترام دریک مسابقه ( تورنمنت ) به حضار ، داور و یکدیگر قبل و بعد از پایان مبارزه تعظیم کرده و اوس می گویند.

همانطور که می بینید اوس در موقعیت های مختلفی به کار می رود وبه این موضوع که اوس معانی متعددی دارد پی خواهید برد.

اما اوس واقعاً به چه معناست ؟

برای خواندن متن کامل به ادامه مطلب بروید

شتر دیدی ندیدی...!

یادت که هست آن روز از من دل بریدی

با دیگـری «گنجشک پَـر» گفتی، پریدی

 

آن خاطـرات خوب را از یـاد بـردی

جای وفـا، بـر عهدمان خطی کشیدی

 

«آن روزهای خوب یادت هست؟» گفتم

گفتی که: «نه! اصلاً شتر دیدی ندیدی»

 

بـازیگـر خـوبـی شـدی الحمـدلله

با بازی خود آبرویت را خریدی

 

ایـن ها اگـر توهیـن بـاشـد عفــو فـرمـا

با عرض پوزش، جان من خیلی پلیدی!

 

روزی که دلتنگـم شـوی دیگـر نبـاشـم

از چشم خود باشد عزیزم هر چه دیدی

*

امشب هوای شهر بارانی و ابری ست

بازم گلویم پر شد از بغض شدیدی...

 

پ.ن: شعری که دوست نداشتم منتشرش کنم، اصلا شتر دیدی ندیدی!

هادی نقیــان - 25 آذرماه 93

 

حسن ختام:

قداست عشق بستگی دارد به معشوق؛

نمی دانم چرا عاشقِ غیر مقدس ها می شویم

و سپس عشق را مقصر می دانیم

نه عزیز من! عشق، قداستش را از معشوق می گیرد

به هر عشقی که نمی شود گفت "مقدس"...!

 

بی ربط:

یکی از دوستانم که مداح با صفایی بود هنگام بازگشت از زیارت اربعین در اثر تصادف مفقود شده بود که دیروز باخبر شدم متاسفانه فوت کرده است.

از دیشب دوستانش سنگ تمام گذاشته و با اشک های بی دریغشان، کوچه ها را برای بازگشت پیکرش آب و جارو کرده اند.

اما در این فکر هستم که هنگام رفتن من چند قطره اشک از ته دل برایم نثار خواهد شد!

شتر دیدی ندیدی...!

یادت که هست آن روز از من دل بریدی

با دیگـری «گنجشک پَـر» گفتی، پریدی

 

آن خاطـرات خوب را از یـاد بـردی

جای وفـا، بـر عهدمان خطی کشیدی

 

«آن روزهای خوب یادت هست؟» گفتم

گفتی که: «نه! اصلاً شتر دیدی ندیدی»

 

بـازیگـر خـوبـی شـدی الحمـدلله

با بازی خود آبرویت را خریدی

 

ایـن ها اگـر توهیـن بـاشـد عفــو فـرمـا

با عرض پوزش، جان من خیلی پلیدی!

 

روزی که دلتنگـم شـوی دیگـر نبـاشـم

از چشم خود باشد عزیزم هر چه دیدی

*

امشب هوای شهر بارانی و ابری ست

بازم گلویم پر شد از بغض شدیدی...

 

پ.ن: شعری که دوست نداشتم منتشرش کنم، اصلا شتر دیدی ندیدی!

هادی نقیــان - 25 آذرماه 93

 

حسن ختام:

قداست عشق بستگی دارد به معشوق؛

نمی دانم چرا عاشقِ غیر مقدس ها می شویم

و سپس عشق را مقصر می دانیم

نه عزیز من! عشق، قداستش را از معشوق می گیرد

به هر عشقی که نمی شود گفت "مقدس"...!

 

بی ربط:

یکی از دوستانم که مداح با صفایی بود هنگام بازگشت از زیارت اربعین در اثر تصادف مفقود شده بود که دیروز باخبر شدم متاسفانه فوت کرده است.

از دیشب دوستانش سنگ تمام گذاشته و با اشک های بی دریغشان، کوچه ها را برای بازگشت پیکرش آب و جارو کرده اند.

اما در این فکر هستم که هنگام رفتن من چند قطره اشک از ته دل برایم نثار خواهد شد!

زرین حسن زاده (دانشجوی طراحی پارچه)2

سبکبالی همه جا هست .در شادابی گستاخانه باران های تابستانی،در ورق های کتابی که پای تختی رها شده،در نجوای ناقوس های صومعه به وقت دعا،در اسمی که هزاران هزار بار،مثل ساقه ی گیاهی که می جوید،زمزمه اش کنید،در پریزاد نور به هنگام انحراف پیچ جاده های مارپیچ کوهستان ژورا،در کاستی کورمال سونات های شوبرت،در مراسم آهسته بستن کرکره های چوبی به هنگام شب،در سایه ی ظریف رنگ آبی،آبی آسمانی،آبی بنفش،روی پلک های یک نوزاد،در تانی گشودن نامه ای که منتظرش بودیم و خواندنش را چند لحظه ای به تعویق می اندازیم،در صدای بلوط هایی که روی زمین می ترکند و در ناشیگری سگی که روی برکه ای یخ زده سر می خورد،ادامه نمی دهم،همانطور که می بینید سبکبالی همه جا در اختیار شماست.و اگر در عین حال کمیاب است،به گونه ای باورنکردنی کمیاب،دلیلش این است که شما هنر پذیرش آن را ندارید،پذیرش آنچه که همه جا،به سادگی در اختیار شماست.
(دیوانه وار-کریستان بوبن-مهوش قویمی-ص 56-57)

کتاب آه

ابوخالد خرما فروش خبر داد و گفت:
با میثم بودم در فرات، روز جمعه، که بادی بوزید _ و او در کشتی زیبا و نیکویی نشسته بود.
بیرون آمد و به باد نگریست و گفت: کشتی را استوار بندید که بادی سخت می وزد! ودر این ساعت معاویه بمرد.
چون جمعه ی دیگر شد بریدی از شام برسید، من اورا دیدار کردم، گفتم ای بنده ی خدا ، خبر چیست؟
گفت: مردم را حال نیکوست. امیرالمومنین درگذشت و مردم با یزید بیعت کردند.
گفتم: کدام روز درگذشت؟
گفت: روز جمعه.

چون حسن بن علی(ع) از دنیا رحلت کرد، شیعیان در عراق به جنبش آمدند  و به حسین(ع) نامه نوشتند در خلع معاویه و بیعت با او. اما او امتناع کرد که: میان ما و معاویه پیمان و عقدی است که شکستن آن روا نباشد تا مدت آن سر آید. و چون معاویه بمیرد، در این کار باید نگریست.

معاویه به حمام رفت و لاغری تن خویش بدید. بگریست که رفتنی شده است و مشرف به امر ناگزیر که بر مردمان واقع شود. این ابیات خواندن گرفت:
میبینم که شب و روز
شتابان
می کاهند مرا
پاره ای از تنم را گرفتهاند ازمن
و پاره ای را برایم گذاشته اند
ذره ذره ی تنم 
ناله می زند
و زمینم می زند
بعد عمری که سر پا و سالار بودم.

معاویه خطبه خواند و گفت: من چون کشتی هستم به درو رسیده و امارت من بر شما دراز کشید، چنان که من از شما ملول شدم و شما از من، ومن در آرزوی جدایی از شمایم و شما در آرزوی جدای از من. و از پس من کسی بر شما امیر نشود مگر آن که من از او بهتر باشم، چنان که پیشینیان من به از من بودند.
و گفت هر کس لقای خدا را دوست دارد، بار خدایا من لقای تو را دوست دارم، پس لقای مرا دوست دار و آن را برای من مبارک گردان.

و چون بیمار شد - به آن بیماری که در گذشت- پسر خویش ،یزید را بخواند و گفت ای پسرک من، رنج بار بستن و بدین سوی و آن سوی رفتن را از تو کفایت کردم و کارها را برای تو راست نمودم و دشمنان را خوار کردم و گردن عرب را برای تو خاضع ساختم و برای تو آن چیز فراهم کردم که هیچ کس نکرد." پس اهل حجاز را مراعات کن که اصل تو اند و هرکه از حجاز نزد تو آید او را گرامی دار و هرکس غایب باشد از او بپرس و مراعات اهل عراق کن و اگر از تو خواهند که هر روز عاملی عزل کنی، بکن، که عزل یک عامل بر تو آسان تر است از آن که صد هزار شمشیر بر روی تو  کشیده شود و اهل شام را رعایت کن که آنها باید راز دار تو باشند و اگر از دشمنی بیم داشتی، به اهل شام استعانت جوی و چون مقصود خویش حاصل کردی آنها را به بلاد شام باز گردان چون که اگر در غیر بلاد خویش بمانند اخلاق آنها بگردد."

"و من نمی ترسم که در این امر خلافت با تو کسی به نزاع برخیزد، مگر چهار کس از قریش؛ حسین ابن علی و عبدالله ابن عمر، عبدالله زبیر و عبدالرحمان ابی بکر. اما ابن عمر مردی است که عبادت او را از کار بیانداخته است و اگر کسی غیر او نماند با تو بیعت کند. اما حسین ابن علی مردی سبکخیز و تند مزاج است و مردم عراق او را رها نکنند تا به خروش وا دارندش. پس اگر بیرون آید و بر او ظفر یافتی، از او درگذر که رحم او به ما پیوسته است و حقی عظیم دارد و خویشی با پیغمبر. و اما ابن ابی بکر هرچه اصحاب بپسندند  او متابعت کند و همتی ندارد مگر در زنان و لهو. و اما آن کس که مانند شیر بر زانو نشسته، آماده جستن بر تو می باشد و مانند روباه تو را بازی دهد و اگر فرصتی یافت بر جهد، ابن زبیر است اگر این کار با تو کرد و بر او ظفر یافتی بند از بند او جدا ساز و خون کسان خود را تا بتوانی حفظ کن."

(و گویند یزید هم هنگام بیماری پدر و هم هنگام مرگ او غایب بود و معاویه ، ضحاک ابن قیس و مسلم ابن عقبه یمری را پیش خود خواند و این پیغام را بدان ها گفت تا به یزید برسانند.)

معاویه بمرد ، در نیمه رجب سال شصتم هجرت....

کتاب آه:بازخوانی مقتل حسین ابن علی علیهماالسلام

ویرایش یاسین حجازی 
579 صفحه (به پیوست واژه نامه و نقشه) 
ناشر: موسسه فرهنگی جام طهور 
چاپ پنجم: پاییز 1389 
تیراژ: 2000 نسخه 
قطع: پالتویی
قیمت: 7500 تومان 

کتاب آه همه تصویر و دیالوگ و نامه است: تصویرها و دیالوگ ها و نامه های ردوبدل شده میان شخصیت های دخیل در حادثه کربلای سال شصت و یک هجری. و چیزی بیش از این نیست.
کتاب آه حاصل بازخوانی و ویرایش مقتل «نفس المهموم» است ـ کتابی که غالب نقلهای صحیح مقاتل و کتب تاریخ را در خود گرد آورده و جزءجزء حادثه قتل حسین ابن علی را ـ از شش ماه پیشتر تا چند ماه بعدترش ـ ثبت کرده است. 
نفس المهموم بیش از 50 سال پیش به فارسی گردانده شد. 

گردی سخت سیاه و تاریک برخاست و بادی سرخ وزید که هیچ چیز پیدا نبود: آسمان سرخ گردید و آفتاب بگرفت چنانکه ستارگان در روز دیده شدند.
هیچ سنگی را برنداشتند، مگر زیر آن خون سرخ تازه بود.
مردم پنداشتند عذاب فرود آمد.
کسی در لشکر آمد و فریاد میزد.
او را از فریاد منع کردند.
گفت " چگونه فریاد نزنم و حال آن که می بینم رسول خدا را ، ایستاده نگاه به زمین می کند و جنگ شما را می نگرد و من می ترسم بر اهل زمین نفرین کند و من با آنها هلاک شوم...