به گزارش خبرنگار ایرنا در آمل، تیم های والیبال کاله جوان مازندران و ملوان تهران ، در چارچوب هفته نهم مسابقات لیگ دسته یک والیبال باشگاه های کشور عصر دوشنبه در تالار ورزشی پیامبراعظم آمل به مصاف هم رفتند که در این دیدار تیم کاله جوان با نتیجه 3 بر یک حریف میانه جدولی خود را شکست داد و سه امتیاز با ارزش خانگی را کسب کرد.
شاگردان ' حسین کاظمی' در تیم کاله جوان مازندران در این مسابقه در ست های اول، سوم وچهارم وبا امتیازهای ( 27 بر 25 ) ، ( 25 بر 17) و (25 بر 17 ) میهمان تهرانی خود را با شکست بدرقه کرد و در ست دوم با امتیاز ( 25 بر 21) به میهمان خود باخت.
دراین مسابقه ' عباس جلایر' به عنوان ناظرفدراسیون بود و ' نادر انصاری ' به عنوان داور اول و ' صادق رضایی' برای قضاوت در این مسابقه در آمل حضور داشتند.
بیش از 200 نفر تماشاچی از نزدیک در سالن ورزشی پیامبراعظم آمل از نزدیک این مسابقه را تماشا کردند.
تیم کاله جوان مازندران با این پیروزی خانگی در پایان هفته نهم مسابقات لیگ دسته یک والیبال باشگاه های کشور با کسب شش پیروزی و دو شکست و کسب 19 امتیاز در رده دوم گروه یک این رقابتها قرار گرفت.
تنها نماینده مازندران در هفته دهم این مسابقات روز 17 دی ماه در آمل میزبان تیم سفیرقم است.
مسابقات امسال لیگ دسته یک والیبال باشگاه های کشور جام زنده یاد 'حسین معدنی ' با حضور 18 تیم در دو گروه 9 تیمی برگزار می شود.ک/3
- کدام گزینه در مصرع " در دل او دوستی جایی نداشت" صحیح است؟
الف) دل او نهاد و دوستی مفعول است ب) دوستی نهاد و دل او متمم است
ج) دوستی نهاد و دل او مفعول است. د)جایی نهاد و دل او متمم است
2- در بیت : دوستی از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر" آرایه ی ....... به کار رفته است.
الف) تشبیه ب) تشخیص ج) تلمیح د)تضاد
3-بن مضارع فعل های داشت - می گویم در کدام گزینه صحیح آمده است؟
الف) دار- بگو ب)بدار-بگو ج)بدار-گو د)دار- گو
4-در کدام جمله ارکان تشبیه کامل به کار رفته است؟
الف) ملخ دو پای داس مانند دارد ب)پرهای طاووس چونان برگ خزان دیده می ریزند.
ج)بال های خفاش مانند لاله های گوش هستند د)خداوند مثل نوری در دل آیینه است.
5-رساله ی قشیریه در قرن ......... نوشته شده و اصل کتاب به زبان ....... است.
الف)پنجم-عربی ب)ششم-فارسی ج)ششم-عربی د)پنجم-فارسی
6-کدام گزینه به معنی " کاسه چشم" است؟
الف)هدقه ب)حدغه ج)حدقه د)هدغه
7- اسم در چه جایگاهی نمی تواند قرار بگیرد؟
الف) نهاد ب)مفعول ج)متمم د)فعل
8- بیت ( زنهار مگو سخن به جز راست هرچند تورا در آن ضرر هاست) چند جمله دارد؟
الف) سه ب)دو ج)یک د)چهار
9- هسته در گروه اسمی ( آن دو خانه ی سفید ) کدام گزینه است؟
الف) آن ب)دو ج)خانه د) سفید
10- نوع ادبیات در کدام گزینه با بقیه متفاوت است؟
الف) گلستان ب)شاهنامه ج)بوستان د) کلیله و دمنه
پایان
مراقب باشید چیزهایی را که دوست دارید بدستآورید وگرنه ناچار خواهید بود چیزهایی را که بدست آوردهاید دوست داشتهباشید.
جرج برنارد شاو
***************
آنجا که ازدواجی بدون عشق صورت گیرد، حتمأ عشقی بدون ازدواج در آن رخنه خواهد کرد.
بنیامین فرانکلین
***************
در سقوط افراد در چاه عشق، قانون جاذبه تقصیری ندارد.
آلبرت اینشتین
***************
آنگاه که عشق تورا میخواند، بهراهش گام نه! هرچند راهی پرنشیب. آنگاه که تورا زیر گستره بالهایش پناه میدهد، تمکین کن!
هرچند تیغ پنهانش جانکاه. آنگاه که باتو سخن آغاز کند، بدو ایمان آور! حتی اگر آوای او رؤیای شیرینت را درهمکوبد، مانند باد شرطه که بوستانی را.
جبران خلیل جبران
***************
از پریدنهای رنگ و از طپیدنهای دل
عاشق بیچاره هرجا هست رسوا میشود
اوشو
***************
ازدواج وسیلهای است برای فرار از ترس تغییر، ازدواج وسیلهای است تا پیوند را تثبیت کنی. اما عشق چنان پدیدهای است که به محض تلاش برای تثبیت آن، خواهد مرد. ایستایی در عشق همان و نابودی عشق همان. عشق واقعی تنهایی را به یگانگی مبدل میسازد.
اوشو
***************
از شبنم عشق خاکِ آدم گِل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یکقطره فروچکید، نامش دل شد
افضلالدین کاشانی
***************
اگر ایجاد پیوند آزاد باشد، با آزادی همراه باشد، شادی از راه خواهد رسید، چون آزادی ارزش غایی است، چیزی از آن بالاتر نیست. اگر عشق تو سوی آزادی رهنمونت کند، عشق تو عین برکت است، و اگر سوی بردگی براندت نه برکت که لعنت است.
اوشو
***************
اگر صد آب حیوان خورده باشی
چو عشقی در تو نبود مرده باشی
وحشی بافقی
***************
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری، چو بیماری دل
مولوی
***************
بعضی اشخاص چنان به خود مغرورند که اگر عاشق بشوند به خود بیشتر عشق میورزند تا به معشوق.
فرانسوا لارشفوکو
***************
پاکشیدن مشکل است از خاک دامنگیر عشق
هرکه را چون سرو اینجا پای در گل ماند، ماند
صائب تبریزی
***************
تا دوری نزدیک نتوانی بود. اگر همیشه دور بمانی، عشق خواهد مرد. اگر همیشه نزدیک بمانی، عشق خواهد مرد.
اوشو
***************
ترجیح میدهم در آتش کین آنها نابود گردم، تااینکه بدون عشق تو تن به ذلت زندگی تسلیم کنم.
ویلیام شکسپیر
***************
تجربه به ما میآموزد که عشق آن نیست که به هم خیره شویم؛ عشق آن است که هردو به یکسو بنگریم
آنتوان دو سنتاگزوپری
مات ومبهوت به آسمان پرستاره نگاه می کرد،به یاد دو چاهی افتاده بود.درد دل های عمو محرم، دل نامه های خاله رقیه وغصه های عمو اصغر ،حتی در شرایط جنگی ،ذهن او را رها نمی کرد...
آیاکسی به درد دل های عمو محرم ها،دلامه های خاله رقیه هاو دایی اصغرهاخواهدرسید؟...
...
وقتی از دور او را می دیدی،جدی و متفکر بود،ولی تاچشمش به تو می افتاد ،لبخندی می زدو باچهره ای شاد ومهربان به استقبالت می آمد.بسیار ساده پوش بود ،قامتی نسبتا بلند ولاغر داشت.با موهای صاف و پر پشت متمایل به قهوه ای وانگشتانی بلند وکشیده که با هر سر انگشتی برایت نوشته و بریده ای از روزنامه ،اعلامیه گروه های مختلف وبالاخره هر چیز خواندنی را از جیبش بیرون می کشیدوبا حالتی خاص در گوشه وکنار دانشکده،توی راهرو،کنارباغچه های پر از گل بنفشه،داخل تریای شلوغ وصمیمی،روی نیمکت گوشه ی محوطه،زیر درخت بید مجنون...باآب و تاب تمام،می خواند.
جواب هایش همه مختصر ومفید بود،وپوشیده در لفافه ای از طنز.گاهی با شنیدن آن،خنده ات می گرفت وبعد از کمی دقت،اگر به عمق آن می رسیدی ،شگفت زده می شدی.امکان نداشت لحظه ای با او باشی ،پند وپیامی رابه زبان جدی یا طنز به تو نرساند.
در دوران جوانی با او در مسجد قائم آشناشدم.جز بچه های ثابت قدم مسجد محل به حساب می آمد.نزدیک پیروزی انقلاب،زمانی که شهربانی ،در اوج تظاهرات و شور انقلابی مردم ،امور نگهبانی زشبانه شهر را رهاکرده بود،مردم مجبور بودند،برای حفظ امنیت شهر در مساجدمحل جمع شوندوبه نوبت با دست خالی یابا چوب دستی ،از منازل ومغازه ها در کوچه وخیابان محافظت کنند.وقتی برای نگهبانی توی کوچه ها وخیابان ها باهم قدم می زدیم ،او از هر دری سخن می گفت.نوار سخنرانی های مختلف واعلامیه های جدید امام رابین بچه ها پخش می کرد.او پاس بخش همیشه ثابت مسجد قائم بود وبیشتر شب ها خودش هم کشیک می داد،چه بی دریغ علاقه مند!با چشم های پف کرده وکم خوابش کارهارا بین بچه های تقسیم می کرد وشب ها را فعال وپرتلاش وخستگی ناپذیر به صبح می رساند.اصلا حسن کم خواب بود،خودش هم به کم خوابی اش اشاره می کردو ما هم دیدیم که واقعا خیلی کم می خوابد.آری حسن کم خواب بودو الحق "دیده ی بیدار ما".
شب های سردزمستان مشهد وصف طولانی سلف دانشجویی،طاقت آدم را طاق می کرد.درصف سلف سرویس ایستاده سر به زیر انداخته بودم،که دستی روی شانه ام خورد،انگشتانی بلند وکشیده...برگشتم،خودش بود ،با لبخندی گفت:"می خواستم چشم هایت را بگیرم برای امتحان هوش،ولی دیدم نیازی نیست چون هوشی برایت نمانده!..."
با خنده ای ادامه داد:"منظورم بوی غذای سلف است که هوش از سرتان برده!..."دستم را گرفت و از اول صف خارج شدیم.اصرار داشت آن شب مهمان آن ها باشم.می گفت:"حسین وقاسم حتما شامی روبه راه کرده اند.اول شام می خوریم وبعد از روی بخار معده!تجزیه وتحلیل سیاسی راپی می گیریم،چطور است؟موافقی؟..."
در قسمت جنوبی فلکه صاحب الزمان،خیابان بن بستی است که در انتهای آن،کوچه باریک وقدیمی وپر پیچ وخم دیده می شود.درست نمی دانم پیچ چندم بود که به خانه شان رسیدیم،اتاق ساده ای در طبقه ی بالا اجاره کرده بوند.درست حدس زده بود،حدسی تند وتیزی ساخته وپرداخته بودندوجمعشان جمع بود ومهمان داشتند،یکی آرشیو روزنامه بنی صدر-انقلاب اسلامی-داشت،یکی طرفدار حزب جمهوری اسلامی بودو یکی...،خلاصه،همه اهل بحث و ونظر...بعدشام ،مباحثه ادامه داشت.حسن میاندار بود وگاهی نقش داور را بازی می کرد.شب از نیمه گذشته بود.ازحستگی پلک هایمان سنگین شده بود،ولی زحسن صحنه گردان پرجنب وجوش مجلس ما،سرحال ومقاوم بود.بعداز پیروزی انقلاب،دانشگاه ها باز شده بود.روزها از پی هم می گذشت.نفوذ گروه های سیاسی در دانشگاه بیشتر وبیشتر می شدو دسته بندی و گروه بازی ها شدیدتر.دیگر اتاقی نمانده بود که به گروه های جدید واگذار کنند،حتی فضای خالی زیر پله های دانشکده هم از دست آن ها در امان نبود.حسن،به رغم گذشته،از بحث های روشنفکری وحرف های بدون عمل روشن فکرنمایان خسته شده بود.اوتشنه کار وسازندگی برای محرومان بود.این را از حرف هایش ،در سفری که برای دیدار امام رفته بودیم فهمیدم.دانشجویی با لهجه آذری همراهش بود،سبیل های پهن وبلندی داشت .دائم با حسن بحث اعتقادی می کردند.آن طور از حرف هایشان بر می آمدافکار مارکسیستی داشت وبعدها از حسن شنیدم که با علاقه و کنجکاوی خودش و اصرار حسن به این سفر آمده بود.جایشان هم صندلی عقب اتوبوس بود.چه در رفت،چه در برگشت،حسن صبر می کرد تا همه دانشجویان جابه جا شوند،بر خلاف عده ای که با عجله به اتوبوس ها هجوم می آوردند،او عجله ای نداشت وبه قول خودش لژ نشین بود و رعایت حال همه را می کرد.یادم هست روز اولی که به قم ،شهر مقدسی که آن روزها امام در آنجا اقامت داشتند،وارد شدیم،چهارشنبه بود.درساعت معینی از صبح،امام بالای پشت بام می آمدندومردم برای دیدار امام مانندسیلی خروشان به کوچه می ریختندو جمعیت تو را مثل پرکاهی از ابتدای کوچه تا انتها با خود می برد.چشم ها گریان بود ودست های نیازمندهمه به طرف امام دراز بود.
***
صدای گلوله وانفجار خمپاره ها وغرش توپ یا لحظه قطع نمی شد.هنوز چند قدم نرفته بودیم که باز سینه خیز می شدیم.به هرطرف که نگاه می کردیم،آتش و دود و خون و فریاد بود،محاصره ای وصف ناشدنی.دو روز تمام بود که می جنگیدیم ،از ساعت ده صبح روز قبل حمله آغاز شده بود.ما به عنوان نیروی پیاده جلوی نیروهای ارتشی حرکت می کردیم .روزهای بسیار خوبی بود.ارتش،عراقی ها را محاصره کرده بود.آن ها در حال فرار بودند.استوانه های غلیظ دود از لاشه های تانک های نیمه سوخته بلند بود وما همچنان پیشتاز بودیم،ولی حدود ساعت چهار و نیم عصر پیشروی ها متوقف شدونیروهای ما ،دربیابان بدون خاک ریز وبدون هیچ سنگری ،شب را به سر بردند.همه در انتظار مرحله ی دوم عملیات بودیم که قرار بود فردای آن روز ادامه یابدآن شب هوا کاملا تاریک بود ،از مهتاب خبری نبود و آسمان شب غرق ستاره بود.تحرک دشمن تا نزدیک صبح برای ما محسوس بود وما مهمات چندانی نداشتیم ومن وحسن نزدیک هم بودیم،او زمزمه می کرد:"خدا زنده است ،نا امیدی معنا ندارد و هو الحی الذی لایموت،...ایاک نعبد وایاک نستعین،لا وسیله لنا الیک الا انت."
مات ومبهوت به آسمان پرستاره نگاه می کرد،به یاد دو چاهی افتاده بود.درد دل های عمو محرم، دل نامه های خاله رقیه وغصه های عمو اصغر ،حتی در شرایط جنگی ،ذهن او را رها نمی کرد... .
آن روز هم که بغل جاده هویزه نزدیک پادگان حمیدبودیم ودر محاصره ی کامل عراقی ها ،نمی دانم چرا از آتش توپخانه ی ما هیچ خبری نبود!گویا ارتش عقب نشینی کرده ومارا بی خبر در آن برهوت رها کرده بود.عراقی ها از ساعت سه ونیم،سه تا چهار بار مارا بمب باران دکردند.آن قدر صدای انفجارها و دود آتش زیاد بود،که کنار هم ،صدای یکدیگر را نمی شنیدیم.صدای انفجار مهیبی نزدیک ما برخاست،همه جا پر از گرد وخاک شد،کمی بعد رگبار پیاپی بر سرمان بارید.ناگهان چشمم به حسن افتاد،گلوله کالبیر پنجاه،مستقیما به قلب او اصابت کرده بودو خون پاکش فوران می زد،انگشتان بلندو کشیده اش در خاک هویزه فرو رفته بود،همان انگشت بلند و وکشیده ای که در کویر دوچاهی هنگام ساختن آب انبار،پیوسته پر از خون و آهگ و آب بود،همان انگشتی که رضا صادقی بارها آن را پاندپیچی کرده بود و از او خواسته بود که دست از کاربکشد،ولی عجیب بود،حسن با اینکه تمام انگشتانش زخمی بود ،به رغم سوزش دستانش،دائم با آب و آهک سر و کار داشت ودست از کار نمی کشید.درهمان محاصره ،بازهم رضا صادقی ،یار دیرین اردوگاه دوچاهی،درکنارش بود،او هم جز گروه اخلاص سوسنگرد بودومی خواست او را از حلقه ی محاصره بیرون ببرد،ولی چگونه؟!شهیدفاضل به او گفته بود:"در این نبرد ما شهیدان فراوانی خواهیم داد."
انگشتان کشیده وبلند حسن در آن لحظات در خاک هویزه آرام گرفت.او چندین بار در طول زندگی شهید شده بودو این آخرین بار بود.
آیاکسی به درد دل های عمو محرم ها،دلامه های خاله رقیه هاو دایی اصغرهاخواهدرسید؟...
چشم هایش به رنگ دریا بود وخودش مثل دریایی ژرف و عمیق ،نگاهی نافذ،روحی مواج،عمری پر فراز ونشیب و درونی پر از جوش و خروش داشت،واقعا دریا بود،"دریا".
شهید حسن فتاحی در سال ۱۳۳۳ در خانواده ای مذهبی در سبزوار چشم به جهان گشود. دوران مدرسه، دبیرستان و دانشگاه را که در آغاز حیات دنیوی برایش تجربی خوبی داشت، گذراند.
وی برای مساله ولایت فقیه اهمیت زیادی قائل بود و پس از فرمان امام (ره) چون محرومیت روستائیان را از نزدیک لمس کرده بود جذب جهاد سازندگی شد .
حسن فتاحی در سال ۵۴ به دانشکده علوم مشهد راه یافت و تکیه کلامش این بود، عدم تعهد یک عالم و متفکر، مساوی با بی علمی و بی فکری اوست و جدائی دین از علم به همان اندازه خطرناک است که جدایی دین از سیاست.
شهید فتاحی از مولایش امام علی علیه السلام آموخته بود که : ‘ دنیا خانه خوبی است به شرط آنکه کسی آن را، خانه دائمی خود نداند .’
وقتی از دو چاهی که محل ماموریتش بود برای زیارت مادر به سبزوار آمد، به مادرگفت: آیا تداوم واقعه کربلا را می شنوی که ندا می دهد ‘ هل من ناصراً ینصرنی ‘ ؟ اجازه رفتن به میدان جنگ را به من بده که مرا برای چنین روزی پروریده ای، مادرش در پاسخ گفت: آری فرزندم جانمان فدای اسلام از همین جا بگو لبیک یا ابا عبدا… خدا به همراهت پسرم؛ آخرین وداع را با مادر کرد و به جبهه رفت، در کربلای هویزه با چند تن دیگر از همفکران و همدلان مستقر شد و در ۱۶ دی ماه در معیت گروه اخلاص پس از مدتی ستیز با بعثیون کافر شهدشیرین شهادت را نوشید.
فرازی از وصیت نامه شهید محسن فتاحی ثانی: خدایا شاهد باش درمسیر تو حرکت کردم و اینک پیوستن به تو را را انتظار دارم…
به نقل از کویر پرستاره با اندکی دخل وتصرف
*محسن تدینی ثانی*
شرکت سانگ یانگ اولین تصاویر رسمی از مدل تیوولی را در کلاس مینی اس یو وی ها منتشر کرد
سانگ یانگ انگلستان اولین عکسهای یکی از محصولات آینده اش را بنام Tivoli که در کلاس B کراس اوورها قرار میگیرد ، منتشر کرد . این محصول ماه ژانویه 2015 در کره جنوبی و از اواسط سال در بازار انگلستان و نمایندگیهای سرتاسر دنیا عرضه خواهد شد .
از لحاظ طراحی جای هیچ تعجبی نداشت که نمونه تولیدی به همان رندری که یک ماه پیش نمایش داده شد نزدیک باشد . این مدل با اسم XIV Air در نمایشگاه پاریس نمایش داده شد و تیووله در واقع توسعه یافته پروژه ای سه ساله با عنوان X100 است .
نام این محصول بر گرفته از منطقه ای در نزدیک رم ، که بعنوان پایتخت طراحی در دنیا مشهور است گرفته شده است . این کراس اوور جدید با مدلهایی مانند نیسان جوک ، جیپ رنگید ، هوندا HR-V و رنو کپچر رقابت خواهد کرد .
این سازنده کره ای نوید فضای داخلی و فضای بار جادار و همچنین دسترسی بسیار خوب راننده و سرنشینان
به فناوری های بکار رفته در این مدل را میدهد .
سانگ یانگ تیوولی با دو موتور چهار سیلندر 1.6 لیتری بنزینی و دیزل عرضه خواهد شد که دارای
استاندارد یورو 6 میباشند . مشخصات دقیق تر پیش از زمان عرضه به بازار منتشر خواهد شد .
این خودرو در سال آینده جزو محصولات ارائه شده از سوی شرکت رامک خودرو می باشد
پژوهش و ترجمه:
علی نور الدهر