چند وقت پیش برای خرید روسری وارد مغازه شدم. روسری ها را نگاه کردم و از فروشنده که در حال گپ زدن با خانم ها با وضع های آن چنانی بود خواستم که یکی از آن روسری را بیاورد تا از نزدیک ببینم. |
شما زنان (به گونه ای هوس انگیز) و با ناز و کرشمه صحبت نگویید که بیمار دلان در شما طمع کنند و سخن شایسته بگویید.(سوره احزاب، آیه 32)
چند وقت پیش برای خرید روسری وارد مغازه شدم. روسری ها را نگاه کردم و از فروشنده که در حال گپ زدن با خانم ها با وضع های آن چنانی بود خواستم که یکی از آن روسری را بیاورد تا از نزدیک ببینم.
یه بار
دوبار
سه بار
چندین بار این درخواست را محترمانه و در عین حال محکم و بدون هیچ لطافتی بیان کردم اما فروشنده هیچ جوابی نداد.
در همین حین بود که یک خانم آن چنانی با ظاهری که حتی توصیف کردن آن هم برای آدمی سخت است وارد مغازه شد و با صدایی نازک و عشوه گرانه گفت:
آقا این روسری قیمتش چنده؟؟؟
صدای خانم چنان توجه فروشنده را به خود جلب کرد که گویی برق سه فاز او را گرفته و هنوز حرف خانم تمام نشده سریع گفت:
خانم بفرمایید تو. بفرمایید داخل از نزدیک بیارم ببینید. این روسری برازنده شما است. قابلی ندارد بفرمایید!!
و خانم هم که داشت از ذوق به حضرت عزراییل بله می گفت داخل شد و رفت که روسری را امتحان کند!
اما زیبا و پرخاطره . . .
مردمی مهربان ولی نگران شاید در زمستان میان باران برف و بوران ردپای خاطرات را پیدا کنم.
هر چند آسمان این شهر تاریک و ابریست اما چشمانم از لابه لای ابرها می گذرد . . .
قلبم حس قشنگ و آشنایی دارد . حسی که تپش قلبم را تندتر می کند.
نمیدانم نام این حس زیبا را چه بگذارم؟
هربهار دلم هوای این شهر آشنا را می کند. هرچند از اینجا دور است ولی به رویا نزدیک است.به قلبم نزدیک
است.
اولین بار که در اولین خیابان آن آرام قدم برداشتم فکرش را نمی کردم . . .
فکرش را نمی کردم که هرسال رویای واقعی را ملاقات کنم.
اینجا همه آرامند ، ولی نگرانند . چهره ی بعضی از آنها غلت انداز ، ولی درونشان پر از مهربانی و آرامش است و
چهره ی بعضی از آنها آرام ، ولی در درونشان بی قرارند. انگار منتظرند . . .
من خط دلهایشان را می خوانم.
اینجا همه چیز شلوغ و درهم برهم است . ولی گاهی آرامش و احساس در بعضی از شبهایش توسط یک نفر
برقرار می شود . . .
این همه را را به دنبال آن یک نفر هستم . می خواهم به من هم کمی آرامش هدیه کند . . .