وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

نامه یک جانباز به علی مطهری

متن نامه جانباز شیمیایی"علی اکبر امیدی"که در عملیات خیبر به درجه رفیع جانبازی نائل آمده به علی مطهری که به دفتر بلاغ ارسال شده به شرح ذیل است:

بسمه تعالی

آقای علی مطهری؛ فرزند مجاهد بزرگ و معلم مکتبی صدر انقلاب که چندان از تربیت پدر برخوردار نبوده‌ای، تو را به مسابقه دعوت میکنم.

آیا حاضری با من مچ بیاندازی؟ مرا ضعیف میپنداری؟ چنان مشت تو را بفشارم که از درد به خود بپیچی. حاضری از روی همین ویلچیر و یا وقتی حالم بدتر می‌شود از روی تختم، با تو که ظاهراً سالمی و روی زمین راه میروی، با هم مسابقه دو بگذاریم؟ اشتباه نکن! نه فقط مسابقه سرعت،‌ حاضری از حرم امام روح الله تا جمکران مهدی فاطمه(س) پا به پای من بیایی؟ بدون راننده و ماشین؟.

بیا مسابقه قرص خوردن بدهیم. چندتا قرص حاضری در روز بخوری؟ 5 ، 10 ، 20 ؟ من روزی 35 قرص میخورم. میتوانی رکورد مرا بزنی؟ راستی،‌ هرچه به حافظه‌ام فشار می‌آورم، یادم نمی‌آید تو را در جبهه‌ها دیده باشم. کدام جبهه خدمت میکردی؟

در غرب بودی یا در جنوب؟استخوانهایت از سرمای کردستان ترکیده و انگشتانت سیاه شده یا از حرارت جنوب به عطش مرگ افتاده‌ای و خاک بیابان خورده‌ای؟ در چند عملیات شرکت داشته‌ای؟ چندبار مجروح شدی؟

داغی سرب را چشیده‌ای یا توانسته‌ای خطی از دشمن را بشکافی؟ آیا توانسته‌ای فاصله پنجاه متری در سه راهی شهادت را در شلمچه بدوی؟ چقدر زیر آب میمانی؟

مسابقه بدهیم؟ حاضری در اروند دویست متر زیر آب یک نفس شنا کنی؟ چقدر می‌توانی شیمیایی تنفس کنی؟ حاضری یکبار در خیبر نفس بکشی؟ من با تو مسابقه پول و موقعیت و جایگاه و جهالت نخواهم داد. من با تو مسابقه دلشاد کردن دشمن و ابزار تبلیغ او شدن را نخواهم داد. من با تو مسابقه شهرت پرستی باطل و نوکری طاغوت را نخواهم داد.

من با تو مسابقه اهانت به ولایت فقیه را نخواهم داد که پیشتر اثبات کرده‌ام که از جسم و روح و همسر و فرزند و زندگی و آرامشم برای او و نام او و فرمان او و یک لحظه لبخند او نخواهم گذشت و همچون تو، او را کالای مسابقه نخواهم کرد. آیا حاضری با من مسابقه میزان قدرت انقباض و اسپاسم عضلات موقع تشنج را بدهی؟

میدانی آخرین باری که نزدیک بود تشنج کنم کی بود؟ زمانی که از خواندن نامه سخیف تو خشمگین شدم و نزدیک بود از روی ویلچیر زهوار دررفته‌ام نقش زمین شوم و اگر نبود تلاش همسر زجر کشیده‌ام، بار دیگر مسابقه را از تو برده بودم.

اما این نامه را نگه میدارم تا حکم مسابقه بعدی من و تو باشد در قیامت؛ تا معلوم شود چه کسی می‌تواند بهتر از روی صراط بدود. نام محفوظ برای اینکه رسانه های حامی شما فکر نکنند به فکر مطرح کردن خودم بودم.

........

انقدر سریع اتفاق میفته که خودتم نمی فهمی؟؟؟... یه روزی انقدر دوسش داری که حاضری به خاطرش از همه چیزت بگذری...از غرورت...از خوشیات...حتی از زندگیت...حاضری برای اینکه او راحت باشه...شاد باشه...خسته نشه...ناراحت نشه...غصه نخوره...هر کاری بکنی....خودت عذاب بکشی ولی گریه شو نبینی...حاضری هر کاری کنی تا فقط یه لحظه بهت نگاه کنه و با اون چشمایی که ازش شیطنت و مهربونی میباره صدات کنه...

وای که چه روزایی گذشت که به خاطرش غصه خوردی...گریه کردی...از نامهربونیهاش...بی وفایی هاش...غرور بیجاش...دلت شکست ولی به روی خودت نیاوردی...هر چقدر او نامهربونی کرد تو مهربونی کردی....هر قدر ناز کرد نازشو کشیدی...به خودت می گفتی وقتی از محبت و صداقتم مطمئن بشه همه چیز خوب میشه...

چه روزایی که به امید دیدنش گذروندی...و چه شبایی که از غصه ی دوریش تا خود صبح بی صدا اشک ریختی...ولی راستش هر آدمی یه ظرفیتی داره...وقتی از حدش بگذره دیگه محبت کردنم بی معنی میشه....

گاهی وقتا انقدر به یکی خوبی می کنی که دیگه فکر می کنه این مهربونیا وظیفته...اونوقته که یه چیزی ته دلت می شکنه...انقدر جواب مهربونیاتو با نامهربونی میده...انقدر در جواب لبخندت اخم می کنه ...و انقدر احساس و فکر و قلبتو به بازی می گیره.......که....که کم کم حس تو عوض میشه...دوباره غرورت واست مهم میشه....دیگه حاضر نیستی به خاطرش غرورتو خرد کنی....دیگه از دیدن اشکاش کلافه نمیشی....دیگه با نگاه کردن به چشاش دلت هری نمی ریزه پایین...دیگه نازشو نمی کشی....

آره....دیگه دیدنش واست رویا نیست...دیگه از تماس دستاش و حس حرارت بدنش احساس خوبی نداری....دیگه از دوریش غصه نمی خوری...حالا می فهمی که چقدر از لحظه ها و روزاتو به خاطرش حروم کردی...و حسرت میخوریو خودتو سرزنش میکنی و لعنت .... :

چون...چون....دیگه دوسش نداری

دلنوشته

 

گاهی عمر تلف میشود ؛


به پای یک احساس


گاهی احساس تلف میشود ؛


به پای عمر !


و چه عذابی میکشد ،


کسی که هم عمرش تلف میشود ؛


هم احساسش

 

 

هی لعنتی

اون طوریم که تو فکر می کنی نیست!

شاید عاشقت بودم روزی. . .

ولی ببین بی تو هم زنده ام… زندگی می کنم…

فقط گاهی در این میان یادت زهر می کند به کامم زندگی را. . .

همین!

 

آهای کافـﮧ چی …

در این روزهاے پر رفت و بی آمد

ندیدی عزیزی را کـﮧ تمام ِ تلاشش در رفتـטּ بود و نماندטּ ؟...

این آخرے ها خبر دیدنش را در کافـﮧ اے بـﮧ مـن  دادند ؛

اگر رفتـﮧ کـﮧ هیچ ،اگر باز هم آمد تو ،قهوه ای تلخ تر از تمامی تلخ ها

بـﮧ حساب مـن برایش بریز ,

اگر از تلخی اش گلـﮧ و شکایتی کرد بگو :فلانی گفت :این تلخی در برابر رفتنت هیچ است

بگو : کـﮧ فلانی در بـﮧ در این کافه بـﮧ آن  کافه در پی تو بود بی انصاف !

آهای کافـﮧ چی حواست با مـن  است ؟

 

 وقتی کسی رو دوست داری  حاضری جون فداش کنی

 حاضری دنیا رو بدی  فقط یک بار نگاهش کنی

 به خاطرش داد بزنی  به خاطرش دروغ بگی

 رو همه چیز خط بکشی  حتی رو برگه زندگی!!

 وقتی کسی تو قلبته  حاضری دنیا بد باشه

 فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه

 قیده تمومه دنیا رو به خاطره اون میزنی

 خیلی چیزا رو میشکنی تا دله اونو نشکنی

 حاضری بگذری از دوستایه امروز و قدیم!!

 اما صداشو بشنوی شب از میون دو تا سیم

 حاضری قلبه تو باشه پیشه چشایه اون گرو

 فقط خدا نکرده اون یک وقت بهت نگه برو

 حاضری حرفه قانون رو ساده بزاری زیر پات!!

به حرفه اون گوش بدیو به حرفه قلبه با وفات

 وقتی بشینه به دلت از همه دنیا میگذری

 تولد دوبارته اسمشو وقتی میبری

 حاضری جونت رو بدی ، یه خار تویه دستشم نره

 حتی یه ذره گردو خاک مبادا تو چشاش بره!!

 وقتی کسی تو قلبته یک چیزه قیمتی داری

 دیگه به چشمات نمیاد اگر که ثروتی داری

 نزار که از دستت بره این گنجه خیلی قیمتی

 

 

همه چیز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم

یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم!

بی صدا کنم.تو نگرانم نشو !!

همه چیز را یاد گرفته ام !


یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !!

یاد گرفته ام

نفس بکشم بدون تو

و به یاد تو !

یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن

و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !

تو نگرانم نشو !!

همه چیز را یاد گرفته ام !!

یاد گرفته ام که بی تو بخندم

.یاد گرفته ام بی تو گریه کنم

و بدون شانه هایت….!!

یاد گرفته ام

که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !

یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم

و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !

اما هنوز یک چیز هست

که یاد نگر فته ام!

که چگونه…..!

برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم …