به نام خدای محمد...
مدینه بود و سیاهی و غمی سنگین که فضایی مدینه را در هم می فشرد...
و دخترانی که بی گناه زنده توی گورهای سرد می خوابیدند...
و مردمانی که هیچ نمی دانستند ...
بت بود که خدایی می کرد برایشان و شاید هم آنان خدایی بت می کردند..
نمی دانستند چه را و که را می پرستیدن...
نمی دانستند دلیل بودن و آمدنشان چیست...
سرگردان به دور خود چنین روزها را می گذراندند..
کویر تشنه باران بود و مدینه در انتظار محمد ...
و آفتاب هفدهمین روز ربیع این بار در خانه عبدالله طلوع کرد...
و مدینه روشن شد از عشق محمد...
محمد آمد..طلوع کرد تا جهانی به قدمش مبارک کرد...
و خدای محمد را فرستاد تا زنده کند مردگانی را که به ظاهر زنده می زیستند....
محمد آمد . آخرین فرستاده پروردگار ...
و با آمدنش خدای نعمت بر بنده تمام کرد...
محمد آمد تا رسالت عظیم بر دوش گیرد...
اسلام مزین شود به دستان محمد...
و تفسیر یافت آیه آیه قرآن به نام محمد...
من آدم مذهبی به این معنا که تسبیحی در دستم وذکر لا اله الا الله برلبم باشدنیستم.اما نماز می خوانم نه برای فریب برای خودم.ودعا میکنم نه برای طلب برای شکر آنچه که به من داده شده چه آنهایی را که میدانم وچه آنهایی را که نمیدانم.ترس از گناه دارم همچون ترس اسیب رساندن به عزیزانم.توکل میکنم چون زندگی را جاده دوطرفه ای می دانم. اگر من بهترین راننده و ماشینم بهترین مدل روز باشد.احتمال اینکه طرف مقابلم ناشی باشد ۵۰پنجاه است.پس با رعایت تمام جوانب سرنوشت امور را دست خدا میدهم.و شرمگین می شوم از اینکه کسی را جز خدا رازق و روزی ده ببینم .تا بترسم از اینکه مبادا نانم را آجر کند.دست به سینه وپشت دوتا کرده در برابر کسی جز خدایم نمی ایستم چون خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد.نه خدا رئیس نه خدا مسئول نه خدا مشتری نه خدا صاحب کار نه خدا زندانبان ونه هیچ خدایی جز الله.برای من مردن هجرت است.من خدا را در رحمن ورحیم یافته ام.من از هیچکس جز خدایم انتظاری ندارم برای همین بی طمع می بخشم..من قرآن خوانده ام و می خوانم.نه برای تکرار طوطی وار آن در مجالس بلکه برای روشنی دل و راهی که در پیش دارم.من مسلمانم.
خیلی نگو من گناهکارم. این را ادامه نده تا به یقین برسد.
ایمان را تبدیل به شک نکن.
بعضی ها احتیاط می کنند عقب عقب می روند از آن طرف پشت بام می افتند.
وقتی بسم الله را بفهمید دیگر نه از جلو می افتید نه از پشت سر.