تفاوت طبقاتی بین خانواده ای که در یک مکان به صورت دسته جمعی زندگی می کردن بود؟
تفاوت طبقاتی وجود نداشت و معمولا همه از یک طبقه بودند و اگر تفاوتی احساس می شد دیگران سعی می کردند که این تفاوت احساس نشود.
هیچوقت به نقاط شمالی تر شهر اومده بودید تا متوجه تفاوت ها شوید؟
من از سه سالگی که اومدیم تو شرق همونجا متمرکز شدیم تا سال63 همونجا بودیم و از سال63 به بعد هم همین جور دور می زدیم و ما بچه درس خوان بودیم که تو همون محدوده خودمون بیشتر سر و کار داشتیم و نهایتا برای سینما به عنوان تماشاچی تا لاله زار می آمدیم یادمه اولین باری که گذرم به مناطق بالا نشین افتاد زمانی بود که به تئاتر شهر تئاتر صفویه که بلیط آن 60تومان یا کم تر رفتم یادم هست تمام پولم را برای تئاتر دادم و تا بازار صفویه را پیاده آمدم.
هیچوقت دچار بغزی نبودید که چرا ادم ها انقدر متفاوت زندگی می کنند؟
من از اون زمانی که تونستم خودم را تا حدودی بشناسم سعی کردم با یه چیزهایی خداحافظی کنم
دیدین بعضی ها گرسنشون میشه میگن غذا رو بیارید بخوریم من همیشه سعی کردم جوری زندگی کنم که هیچوقت احساس گرسنگی و تشنگی نکنم و حب و بغض و حسد و کینه و ان چیزها رو از خودم دور کردم و اگه بالاشهر که می یومدم هیچوقت برام کینه نمیشد و من همه رو مدیون اساتیدی هستم که با شادی دیگران شاد می شوم و با غم شان ناراحت می شوم و ناراحت میشوم ای کاش همه در یک سطح باشند.
کودکی اتان چگونه گذشت ؟ بچه شیطونی بودید یا سر به راه؟
آدم سر به راهی بودم اما نمی تونم بگم شیطون نبودم یادمه اوایل دبیرستان که نظام قدیم بود ساعت8:30 صبح زنگ می خورد به من می گفتن شما یک ربع به 9 بیا که همه بچه ها سر کلاس باشن و من تو جمع بچه ها نباشم و حتی زودتر از بچه ها زودتر می رفتم خونه و یادمه ناظم منو از پشت پنجره کنترلم می کرد و اما این شرارت برای دیگران دردسر سازنبود آدم تنبلی نبودم و درسم را می خواندم اما به خاطر یک سری امتیازاتی که داشتم فکر کنم مانع از اخراجم می شد.
هیچ وقت کتک خوردید؟
از پدر و مادر طبق گفته فیلم خانه دوست آقای کیارستمی که بچه را باید هر 15بار یک بار کتک زد
واقعیت این که این کتک ها اتفاق می افتاد و درست است که من بچه هایم را تا حالا نزدم اما با توجه به محله ای که ما درآنجابودیم مادر و پدرم حق داشتند که نگرانم باشند و کتک می خوردم تا به بیرون نرم چون برگشتمون با کرام الکاتبین بود.
وی ادامه داد: یادم فقط یک بار کتک خوردم معلم ورزشمون کمربند مشکی داشت اومد مارو ورزش بده گفت اونایی که کارت باشگاه دارند بیان من بهشون نمره میدم و من با توجه به این که باشگاه می رفتم کارتم رو بهش نشون دادم بهم 19 داد و گفت برو بشین و بعد گفت تو شما کسی هست که بکس کار کرده باشه و من هنوز حرفش تموم نشده گفتم من و بعد گفت بیا یه آپار کات چپ بزن گفتم من راست دست هستم گفت برو بشین گفت دو میدانی گفت کی بلده من هنوز حرفش رو تموم نکرده گفتم من و بعد رفتم کنارش و گفت حالا یه استارت بزن من شروع کردم جیب هایم را گشتن و گفت داری چی کار می کنی گفتم دنبال سوئیچ می گردم.
پرستویی تصریح کرد: یادمه ژی یعنی ژیمناستیک رو گفت من دستم رو بالا کردم و رفتم کنارش یادمه با چوب چنان من رو زد که چوب شکست و من صورتم رو داشتم و یادمه معلم ناراحت شد و رفت و یادمه معلم بغز کرد و به من گفت من با خودم عهد کرده بودم از هیجچ حرکتی استفاده نکنم برای کتک اما تو مجبورم کردی و بعدا کلی باهم رفیق شدیم.
انتهای پیام.
حسین فرکی در مصاحبه ای گفته بود هنگامی که بازی ایران و عراق به پنالتی کشید، ناخودآگاه یاد احمدرضا عابدزاده افتادم چون در این شرایط دل آدم به هنرنمایی عابدزاده قرص بود. همین صحبت جرقه ای شد در ذهن ما تا سر صحبت را با احمدرضا عابدزاده باز کنیم و بحث به مسائل دیگر هم کشیده شد، بخوانید.
عملکرد تیم ملی را در جام ملت های آسیا چگونه ارزیابی می کنی؟
در 3 بازی مرحله مقدماتی برنده شدیم که عجیب نبود چون فوتبال ما همواره از فوتبال کشورهای همسایه بالاتر بوده و هست، ولی شیوه بازی مان برای من دلچسب نبود به خصوص در بازی با امارات ناراحت شدم که 63 درصد مالکیت توپ و میدان در اختیار اماراتی ها بود.
ولی درصد بالایی از مردم از همین عملکرد رضایت داشتند.
چون سطح توقع مردم را پایین آورده ایم، آنقدر ناله و مظلوم نمایی کردیم، از کمبودها گفتیم و طوری رفتار کردیم که افکار فوتبالی ها به نباختن راضی باشد و با این تفکر و موجی که ایجاد شد، وقتی بردیم همه تصور کردند شق القمر کرده ایم.
در بازی عراق وقتی کار به ضربات پنالتی کشیده شد چه احساسی داشتی؟
دوست داشتم ببریم ولی نتوانستیم و ناراحت شدم به عراق باختیم. با توجه به افت فوتبال کره و ژاپن می توانستیم در جام ملت ها موفق باشیم.
چرا حقیقی در مهار پنالتی ها هیچ تبحری ندارد؟
مهار پنالتی خصیصه برخی دروازه بان ها نیست. من از کادر فنی و شخص مربی دروازه بان های تیم ملی در عجب مانده ام! موقعی که کار به پنالتی کشید، کفاشیان و نبی که نمی توانستند بروند با دروازه بان تیم صحبت کنند، مربی گلرها کجا بود؟ یادم هست سال 64 با تام اصفهان رفته بودیم شیراز در تورنمنت جام فجر شرکت کنیم. بازی نیمه نهایی و فینال کشید به ضربات پنالتی. اولین تورنمنتی بود که من می رفتم و بازی کشیده بود به ضربات پنالتی. نمی دانم حواسم پرت شده بود یا چه چیزی که قبل از زدن ضربات پنالتی، آقای رسول کربکندی یک ضربه به صورت من زد، یک ضربه مثل سیلی و با صدای بلند گفت احمد با روحیه می ری و پنالتی ها را می گیری و تیم را برنده می کنی. باور بفرمایید همین شوک، مرا به خودم آورد، پنالتی ها را گرفتم و پس از آن بارها کار تیم باشگاهی ام یا تیم ملی به ضربات پنالتی کشید که اکثر مردم بازی های پکن را در ذهن دارند، ولی بارها کار تیم ملی به ضربات پنالتی کشید و به لطف پروردگار و دعای خیر مردم ایران روسفید از زمین خارج شدم. ولی در بازی با عراق مربی دروازه بان های ما ضعف بزرگش را نشان داد. مگر می شود 9 تا پنالتی بزنند و دروازه بان 5 تایش را خلاف جهت برود و یک ضربه هم نگیرد؟
در کل موافق کروش هستید یا مخالف؟
هیچ کدام! من دلم برای فوتبال خودمان می سوزد و به آدم ها کاری ندارم، نه کسی جای مرا گرفته که مخالفش باشم، نه می خواهم با کسی همکاری کنم که موافقش باشم.
قیمت باشگاه پرسپولیس و استقلال را اعلام کردند، رقم 290 میلیارد تومان برای این 2 باشگاه منطقی است؟
این دو باشگاه حالا حالاها سروسامان پیدا نمی کنند و به معنای واقعی، خصوصی نمی شوند. این حرف ها رسانه ای هستند و سرگرم کننده!
رمان بازی تمام شد
نویسنده : شهره وکیلی
منبع : www.98ia.com
فصل : 1
........................................................................................
تمام روزنامه های برایتون خبر ربوده شدن مگی کوچولو را چاپ کردند ، و روزنامه اکو ضمن چاپ عکس زیبایی از او ، شرح کاملی از این حادثه را که تمام اهالی برایتون را تحت تاثیر قرار داده بود منتشر کرد .
علی همان طور که برای پلیس شرح داده بود ، برای ادواردهیوم ، خبرنگار روزنامه اکو هم شرح واقعه را گفت . او در حالی که به شدت ناراحت بود و از گریه های همسر انگلیسی اش ، جنی مک کارتی ، و حال خراب او اشفته به نظر میرسید ، در جواب خبرنگار که پرسید"شما را ناراحت نمیکنم اگر شرح کامل گم شدن
حرمت ها
یکی از دوستان همراه ( آقای ضیایی ) دست روی نکته جالبی گذاشته بودند که مضمونش چنین بود :
(شهدای مدفون در آستانه امامزاده شاهرضا در زیر فرشها ،حصیرها و زیر اندازهای مسافران مفقود الاثر شده اند و مادر شهید برای خواندن حمد و سوره ای و یا زیارت قبر فرزندش باید سنگ مزار فرزند شهیدش را درزیر گاز پیکنیک و یا در زیر پوسته تخمه یا پوسته هندوانه زایر پیدا کند .)
مرا به یاد اوضاع و احوال فعلی و بی حرمتی به ساحت نبی اکرم انداخت .
مردم دنیا در هر مرام و مسلکی که باشند برای پیشینیان خود حرمت قائلند و به هر نحوی سعی میکنند کسی نسبت به نام و یاد و مقبره آنان بی احترامی نشود . مثلا شما دقت کنید قبور وادی السلام همه دارای ارتفاعند شاید به این دلیل است که می خواهند به آنان بی حرمتی نشود .یا اهرام ثلاثه و قبور زیبای مسیحیان و هزاران نمونه دیگر حاکی از احترام به پیشینیان خصوصا بزرگان است .
وقتی مردم برای مسایلی ریز مثل این گونه رفتار ها ناراحت می شوند چگونه بعضی ها در کشورهای دیگر به راحتی آرمانها و عقاید ملل دیگر را به بازیچه میگیرند .
آنها که در آنسوی دنیا خود را به گیجی زده اند گویا غافلند که بعضی وقتها یک حادثه کوچک موجب ایجاد جنگهای بزرگ جهانی شده است . وهمانطور که آنان از بی حرمتی به حریمشان دگرگون می شوند نباید از عصبانیت مسلمانان در بی حرمتی به پیامبرشان نگران شوند چون این عصبانیت حق مسلم مسلمانان است .
عاطفه مردم ما موجب میشود که از نشستن روی قبوری که سالها قبل در گذشته اند چه شهید و چه غیر شهید ناراحت شوند . بنابراین عکس العمل این مردم نسبت به هر بی حرمتی به بزرگان دین امری عادی است خصوصا ملت ایران که مردمی عاطفی هستند .
در هر حال دنیا و قرنی که ما در آن زندگی می کنیم عصر مسالمت و احترام متقابل است و مردم همه جهان باید بیاموزند که بقیه مردم جهان هم دارای شخصیتند و باید به شخصیت و ادیان آنان احترام گذاشت .
مزار قربانیان جنگ جهانی در فرانسه
گلزار شهدای جنگ تحمیلی در ایران
همانطور که جانباختگان در جنگ برای آن کشورها محترمند
برای ماهم شهدای جنگمان محترمند
مردم جهان باید بیاموزند که حرمتها شکسته نشود
سلام
یه مدته صفحه ی نوشتن مطلب جدید بازه و من حرفهایی که در ذهنم قل قل میزنه رو نمیتونم متمرکز کنم !
* کَت و کولمو ندیدین ؟ فک کنم همین طرفا افتاده !
* ویلچر مادرشوهرم شده اسباب بازی بچه ها ! تا حوصله شون سر میره میگن بریم ویلچر بازی !
اولین بار دونه دونه ماها رو سوارش کردن و تا سر کوچه بردن و برگردوندن اونم به دو ! یعنی خودمو کشتم جیغام بلند نشه !!!
چند روز پیش پسرم دخترمو با ویلچر رسونده مدرسه بعد خودش نشسته روش برگشته خونه !
بعد اومده به باباش میگه مسجدیا همه منو دیدن !
پسرم :
من :
شوهرم :
* نمیدونم چرا این 10 جلسه فیزیوتراپی پسرم تموم نمیشه ! لامصب یه ماهه درگیریم ! یا هی خورده به تعطیلات یا خودش میگه حال ندارم یه روز دیگه !
انقد نرفتیم و وسطش فاصله افتاد که زنگ زدن چرا نمیاین ؟
3 جلسه هم طب سوزنی کرده ...
خدا رو شکر تو ایم مملکت هم یانگوم ها زیادن :))
* یه جای خاصی تو پشتم همش درد داره ! میگن قولنجه ! چیکارش کنم ؟ کسی نمیخوادش ؟
* دیروز یه مجلس روضه ی خانوادگی تو خونه مون گرفتیم . بخاطر دل مادرشوهرم ! 2 تا خواهرشوهرا و 2 تا از برادرشوهرام هم بودن ...
حلوا درست کردم با چ بدبختی ! خیلی وقت بود که حلوا درست نکرده بودم . اصلا انگار یادم رفته بود !
اولش خواستم بندازمش گردن خواهرشوهر بزرگه ! اون گفت حلوای من گوله گوله میشه توش ! گفتم وا ! چرا ؟ چیکار میکنین که گوله گوله میشه ؟
بعد با دخترش معصومه بالا سر حلوا بودیم و وقتی ارد با روغن قاطی شد گوله شد ! چقد خندیدیم به خدا گفتم خدااااایا غلط مرا بپذیر ... کلی مالوندمش تا گوله هاش رفع شد و اماده شد ... بعد ریختیم تو ظرف هر کاریش کردیم روی حلوا یک دست نمیشد همش موجدار میشد اصلا یه وضعی ! باز نگاهی به خدا کرده و غلط کردم را تکرار کردیم و دوباره رو گاز گذاشتیم و تا خوب شد ! بعد موقع خوردن همه تعریف کردن و اخراش که برای همه جدا کردم که با خودشون ببرن ، مجبور شدم یه ذره اشو قایم کنم تا به بچه هامم برسه :))
یه نفر هم هر چی رو دید ازم پرسید چه جوری درست کردییییی ؟ چی توش ریختییی ؟ چقد ریختیییی؟ نزدیک بود بگه پرتقال و سیب ها رو چه جوری درست کردی !!!! بعد من براش توضیح واضحات میدادم و اون دوباره حرفای منو تکرار میکرد و من اوکی میدادم !!!
اون :
من :
خــــــــــدایا از این مورد ها نصیب من نکن من طاقتشو ندارم یه وقت یه چیزی میگم رابطه مون بهم میخوره !
* میگیم به خاطر دل مادرشوهرم و سالگرد پدر شوهر میخوایم یه مراسم کوچولو بگیریم ، میگه امروز روز تاجگذاری امام زمانه ! فقط سنی ها این روز عزا میگیرن !
موندم برای امام حسین و امام علی و امام رضا تـــــــــــــــــــــا چندین روز بعدش شام غریبان و دهه و مراسم سوم و هفتم تااااا چهلم هم میگیرن ولی برای امام حسن عسکری فرداش روضه خوندن مساویه با بی دینی ؟
بعدا منو میبینه میگه از حرفم ناراحت شدی ؟ من چی بگم در جوابش اخه ؟ بگم نه ناراحت نشدم فقط دلم به حالت سوخت ؟ بگم ناراحت چرا من که میشناسمت و به حرفات عادت دارم ؟ بگم چی اخه ؟؟؟
خـــــــــــدایا از این مورد ها نصیب من نکن خواهش میکنم ! به جوونیم رحم کن ! اخرش یه وقت یه حرفی میزنم رابطه فامیلی مون بهم میخوره هاااااا بعد میگین قطع رحم کردین عمرتون کم میشه هاااا !
* اووووف قولنجم چقد اذیت میکنه !
اینم چیز بود افتاد به جونم ؟
* دیشب معصومه (یه دختر ناز 22 ساله که تنها دختر خواهر شوهر بزرگه است) با خاله اش رفت تهران ... دلم براش تنگ میشه ..... چقدر کیف داشت این چند روزی که اینجا بودن .... چقدر جلوی خودمونو گرفتیم تا اشکمون در نیاد موقع خداحافظی ..... چ تو ماشین برام انگشتاشو قلب میکرد و منم نصف قلب ....
الان هم مادرش و پدرش با برادرشوهرم ، مادرشوهرمو بردن بیمارستان ... باید 2 واحد خون بهش تزریق کنن .....
ریه اش هم اب اورده ...
یه جلسه شیمی درمانی هم فعلا براش نوشتن ....
الهم اشف کل مریض ....