تو بچه گی روی سرش جوونه زد موی سفید
تا قامت مادرشو به پشت در کمونی دید
یه کوچه بود پر از بلا که قاتل اون بچه بود
اون غنچه بود ولی دلش خسته مثل یاس کبود
دلش پر از غصه و غم بود و نمیگفت بکسی
نمی خواست بابا بمونه تو دلشوره دلواپسی
محرم نامحرم او تو خونه شم تنهاش گذاشت
هیچ جا جز مرقد نبی ارباب آرامش نداشت
اون لحظه ای که زهر داشت به بدنش اثر میکرد
با زبون بی زبونی خواهرش رو صدا میکرد
کنیزکها هلهله و صدای او ضعیف بود
کی بدن نحیف او با زهر کین حریف بود
زینب پیش داداش اومد گفت خواهرت فدات بشه
فدای گریه هات و اون اشک های بچه هات بشه
دیوید جکسن رئیس پلیس ایالت یوتا مردی وظیفه شناس و پدری مهربان بود . او سالها پیش همسر خود را از دست داده بود و تنها همدم او پسرش تامز بود . تامز دوست داشت مثل پدرش یک پلیس بشود ولی نامزدش لوری با اینکار مخالف بود . انروز لوری و تامز به خانه پدر امده بودن تا به کمک او بتوانند مشکلشان را حل ک
ند . دیوید با صبوری به حرف انها گوش داد و سپس برای اینکه روز تعطیلشان خراب نشود به انها پیشنهاد کرد به یک سینما بروند او میخواست ان دو را کمی ارام کند و سپس در یک زمان مناسب با انها حرف بزند . ایستگاه مترو دقیقا جلوی خانه انها بود و انها تصمیم گرفتن با مترو بروند . انها انقدر مشغول صحبت بودن که اصلا متوجه نشدن کی وارد کوپه قطار شدن . قطار با سرعت زیادی حرکت میکرد و این کمی غیره طبیعی به نظر میرسید .در ان بعدظهر تعطیل باید قطار شلوغ باشد ولی اینگونه نبود انگار انها تنها سرنشینان ان قطار بودن . البته یکنفر هم چند ردیف جلوتر از انها نشسته بود . حس پلیسی دیوید به ان میگفت که باید خبری باشد . تامز و لوری هم همین احساس را داشتند . تامز به پدرش گفت فکر میکنم قطار را اشتباه سوار شده ایم و در همان لحظه رو کرد به طرف تنها مسافر قطار ببخشید اقا این قطار کجا
میرود.؟ ان مرد چهره رنگ پریده ای داشت و قیافه اش بیشتر به رهبر یک اکستر شبیه بود همانطور که داشت واگن را ترک میکرد به انها گفت این قطار به جایی نمی رود . لوری از ترس گریه میکرد . هنگامی که دیوید به طرف واگنی که مرد رفته بود دوید هیچ نشانی از او نبود تمام واگن های دیگر خالی بود از ان بدتر هیچ مسئولی و راننده ای در قطار نبود . دیوید نزد بچه ها برگشت سرعت قطار هر لحظه بیشتر میشد . دیوید احساس کرد نیروئی عجیبی انها را احاطه کرده . لوری از حال رفته بود تامز گفت حالا چکار کنیم پدر..دیوید او را دلداری داد..نترس پسرم مطمعن باش که اتفاقی نمی افتد..در همین هنگام سرعت قطار کمتر شد و بعد از چند لحظه کاملا ایستاد . انها به سرعت از قطار پیاده شدن اینجا همان جائی بود که سوار قطار مترو شده بودن جلوی خانه اشان . دیوید جکسون و پسر و عروسش بسیار متعجب بودند و خدا را شکر کردند که از این حادثه جان سالم بدر بردند. انها بطرف خانه رفتن . هنگامیکه میخواستن وارد خانه بشوند بوی شدید گاز از خانه خانم اوستر به مشامشان خورد . خانم اوستر بیوه زنی بود که همسایه دیوار به دیوارشان بود . دیوید چندبار او را صدا زد اما هیچ صدائی نشنید . انها مجبور شدند در را بشکنند . هنگامیکه وارد خانه شدند خانم اوستر بیهوش به روی مبل افتاده بود . تامز به سرعت شیر گاز را بست و پنجره ها را باز کرد . خانم اوستر پس از مدتی بهوش امد . او غذا را روی اجاق گذاشته بود و بخاطره اینکه سن بالایی داشت خوابش برده بود . لوری هنوز مضطرب بود و در اطاق قدم میزد . ناگهان صدای جیغ او دیوید و تامز را هراسان کرد . او با دست دیوار را نشان میداد به روی دیوار قاب عکسی بچشم میخورد . او همان مردی بود که در قطار دیده بودند . خانم اوستر گفت : او "الن" همسر من است حدود 29 سال پیش مرده
, همیشه به من میگفت تو تنها نمی مانی من همیشه مراقب تو هستم "حالم "خوب" نیست !!!
پزشکان گفتند:...
هوا " آلوده " است !
باید از این شهر بروم !!!
کوچ کردم ...
درمان نشدم !!!
باز گفتند:...
باید خارج شهر بروم !!!
به یک روستا رفتم...
چوپان...
گوسفندانش را با آب و نمک ،
فربه میکرد !!!
شیر گاوش را با آب ،
بیشتر میکرد !!!
دهقان ...
گندم سال گذشته را ،
با گندم امسال قاطی میکرد !!!
دختر "مش حبیب" ...
نانش را از نانوایی میخرید !!!
و پسران روستا ...
با نگاه هوس آلود ،
منتظر آمدنش بودند !!!
حالم " خوب " نیست ...
هوای روستا هم " آلوده " است !!!!!!!
(ققنوس)
جوک های جدید92
فکرشو بکن ، یکی دغدغه زندگی دخترا رنگ ناخوناشونه !
اونوقت من میخوام برم بیرون فقط چک میکنم فقط خشتکم پاره نباشه یوقت !
::
::
نقش معلم پرورشی تو مدرسه مث نقش مداد سفید تو مداد رنگیا بود !
::
::
دیدی درد نداشت؟
جمله نوستالژیک پدر و مادرها بعد آمپول زدن به بچه هاشون
در حالی که بچه داره خون گریه میکنه
یعنی اون همه اشک ماله شوق بوده !
::
::
جالبه ها
موقع درس تو مغزم یه مدیا پلیر قوی نصب میشه
که قدرت پخش آهنگای قدیمی رم باکیفیت بالا داره..لامصب
::
::
میخوام بدونم که کیفای مدرسه شما هم
بو نون پنیر مونده نارنگی له شده میداد یا فقط برای من اینجوری بود؟
::
::
ساعت شش صبح تو رادیو گفت:
“با هرکی قهرین همین الان بهش زنگ بزنین و آشتی کنین.”
والا با هر کی هم آشتی باشیم اون موقع صبح بهش زنگ بزنیم باهامون قهر می کنه!
::
::
بچه که بودم یه آبمیوه گیری داشتیم که وقتی روشنش میکردیم رسما رم میکرد و علاوه بر صدا و ویبره، میرفت یه دوری هم میزد تو آشپزخونه
بعد بابام همش منو مامور میکرد اینو نیگر دارم تا خودش هویجا رو آب بگیره. دقیقن حس اون کارگرایی رو داشتم که آسفالت رو سوراخ میکنن
::
::
نمیدونم چه حکمتی در این کار هست
که هرخانومی که میخواد وزنش را اندازه بگیره
بره روی ترازو شکمشو میده عقب !
::
::
به فزرندان خود چیزی نیاموزید !
دو روز دیگه شاخ میشن واستون
::
::
لامصب وقتی داری درس میخونی
تازه میفهمی که بحث های شبکه ۴ هم خیلی سودمند و پرهیجانه !
برای دیدن بقیه اس ام اس ها به ادامه مطلب مراجعه کنید
این کانال سه هم با این سریالاش !
یارو چشاش سبز آبیه ، چشمای لعیا زنگنه هم سبزه
بعد معلوم نیست این دو تا بچه چشم قهوه ای به کی رفتن !
زدن تو کاسه کوزه ی قوانین وراثت
::
::
من موندم این صدای پشه ها واقعا صدای بال زدنشونه
یا لوس بازیشونه دارن با دهنشون صدای هلیکوپتر درمیارن !
به قیافش نمیخوره این صداها …
::
::
زمانى که ما مدرسه مى رفتیم یک نوع املا بود به نام “املا پاتخته اى” ،
در نوع خودش عذابى بود براى کسى که پاى تخته مى رفت ،
یه حسى داشت تو مایه هاى اعدام در ملا عام
ما
معلم
همکلاسی ها
::
::
دقت کردین همیشه احساس می کنیم لباسهای دوستامون،
بیشتر از لباسهای خودمون بهمون میاد ؟
::
::
پریشب به بابام گفتم خواب دیدم زلزله اومده ،
فردا ظهرش زاهدان زلزله اومد ؛ بهش میگم میبینی ؟؟؟ بهم الهام شده بوداااا
میگه خب بعضی از جانوران این ویژگی هارو دارن !
من برم زنگ بزنم آتشنشانی شاید خبری از پدر و مادرم داشته باشن !
::
::
یادش بخیر هروقت تو کلاس هر اتفاقی میفتاد،
مینداختیم گردن شیفت مخالفی ها
::
::
ما مورد داشتیم که با ما راه نمیومده ولی با بقیه دوچرخه سواری میکنه !
بدبخت دوچرخه ندیده چلاق
::
::
از تو حرکت
از زمونه چاله چوله ،دست انداز ،پیچ خطرناک و احتمال ریزش کوه
::
::
یادش بخیر چه هیجانی داشت،
روزی که قرار بود زنگ آخر به خاطر جلسه معلما زود تعطیل بشیم
::
::
یادش بخیر یه تفریح سالمی که داشتیم تو نوجوونی این بود که،
شبا با بچه های محل میشستیم راجب جن و روح صحبت میکردیم
و هممون از ترس زهر ترک میشدیم
::
::
یکی از تفریحات بچگیمون این بود که وقتی زنگ مدرسه رو میزدن
هرچی صدا بلد بودیم و تو ذهنمون بود درمیاوردیم
یَک حالی میداد ! حس میکردیم تو جنگلیم همراه با دوستای میمونمون
::
::
یکی از فانتزیام اینه که :
شکست عشقی بخورم ، در حد ایران ، مالدیو !
بعد با یه پاکت سیگار ( ترجیحا مارلبورو قرمز پایه بلند )
بیفتم تو خیابونا ( بی ام دبلیوم تعمیر گاهه ) و همین جوری قدم بزنمو و سیگار بکشم !
بعد یکی بیاد از من به پرسه آقا آتیش داری ؟!
منم بگم تو دلم عآره !
بعد یارو سیگارش رو بیاره سمت دلم که روشن کنه !
منم بهش بگم ، عـــه آغآ اینجارو ، بابات پشت سرته !
بعد تا یارو برگشت ، برم تو افق محو بشم !
وقتی هم میرم افق از مغاز یه بسته تیغ ( ترجیحا تیغ تیز ) بخرم ، برم پیش مجید خراطها !
::
::
عاقا من موندم کدوم یکی درسته ؟ اگه میشه راهنمایی کنید :
هفده
هوده
هیفده
هیوده
::
::
یه لشگر از فامیلامون حمله کردن خونمون ،
هرچند دقیقه یه بار هم یه چیزیو بچه ها میزنن میشکونن …
پسرخالم برگشته بهشون میگه بچه ها چیزایی که نمیشکنه رو الکی زمین نندازید !
::
::
“الان میرم به مامانت میگم”
یکی از ترسناک ترین جمله های دوران ما
::
::
< دَدَکَم > چیست ؟!
.
۱۰ دقیقه مانده به ۱۰
::
::
تو زندگی یه دردهایی هست که فقط با خوابیدن جلوی کولر خوب میشه !
::
::
ولم کن تا ولت کنم !
جمله ای استراتژیک در زمان دعواهای بچگی!
::
::
این دخترا واسه چی اینقدر حساس شدن ؟
زنگ زدم به ساناز تا اسم سارا رو شنید قطع کرد ؛
همش به خاطر این نیلوفره که حواس واسه آدم نمیذاره ،
گیر داده میگه لاله کیه ؟ گفتم منظـورت لادنه ؟ اونم قهر کرد …
اصن ولشون کن بابا …
بذار یه زنگ بزنم به شادی چون فقط اون و مهسا و نسترن و سمیرا و شیما منو درک میکنن !
::
::
اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم
بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم ؛
مامانمونم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده و مام ذوق مرگ می شدیم
::
::
یادش بخیر وقتی قارچ خور یا میوه خور بازی میکردیم
و کلی مرحله میرفتیم جلو ، سِیو که نمیشد لامصب ،
بعدِ یه مدت دستگاه داغ میکرد و بازی گیر میکرد !
یعنی از شکست عشقی بدتر بود
::
::
دقت کردین همیشه موقع تماشا کردن یه فیلم باحال،
وقتی کانالو عوض می کنی می بینی تمام شبکه ها دارن،
تمام برنامه هایی رو که تو دوست داری همون موقع پخش می کنن ؟
::
::
آهای اونایی که یکی دوستون داره :
به جهنم !
مارو همه دوس دارن
::
::
ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﻴﮑﻨﻢ : ﻣﻦ ﻳﻪ ﺯمانی ﺟﺰﺀ ﺍﻗﻠﻴﺖ ﻫﺎی ﻫﻨﺪی ﺑﻮﺩﻡ !
ﺁﺧﻪ ﻳﻪ ﮔﺎﻭی ﺭﻭ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻋﺸﻖ می ﭘﺮﺳﺘﻴﺪﻡ
::
::
اونی که روزه گرفته قطعا تا قبل از افطار چیزی نخورده !
“جواد خیابانی”
::
::
امروز سرم ۱۶تا بخیه خورد ! میپرسید چرا ؟
میخواستم یه خوشتیپ رو بغل کنم یه دفعه آینه شکست
::
::
فقط یه دختر ایرانی میتونه،
وقتی تو کوچه داره راه میره دم هر خونه که شیشه رفلکس داره وایسته،
خودشو چک و مرتب کنه و تو دلش بگه : به به من چقد خوشگلم !
::
::
فقط یه جوون ایرانیه که ۲۰۰۰تومن تو جیبش پول نداره،
تا گوشی یک میلیونیش رو شارژ کنه
بقیه در ادامه مطلب...