هیچ دارویی نمیتواند سرماخوردگی را درمان کند بهتر است از بروز این بیماری پیشگیری کنیم.
سرماخوردگی یک بیماری خفیف است که خود به خود در عرض یک یا دو هفته برطرف میشود؛ دارویی برای درمان و کوتاه کردن زمان سرما خوردگی وجود ندارد؛ این بیماری معمولاً با سردرد، گلودرد و تب همراه است.
در مجله پزشکی خطرات و منافع دارو برای درمان این بیماری خیلی صریح و روشن نوشته شده است؛ ضد احتقانها نباید از طریق بینی مورد استفاده قرار گیرد یا حتی اگر استفاده شد نباید به مدت طولانی از آنها استفاده کرد؛ گلو درد را میتوان با غرغره کردن آب نمک درمان کرد و برای بینی از همان آب نمک یا قطرههای آب نمک میتوان استفاده کرد.
موثرترین روش در برابر سرماخوردگی این است که اصول بهداشتی رعایت شود و بهتر است از بروز بیماری پیشگیری کنیم. راههای مستقیم انتقال بیماری: استنشاق میکروب در هواست که از طریق فرد آلوده (سرفه، عطسه و...) و تماس با افراد بیمار منتقل میشود.
راههای غیر مستقیم: با دست دادن یا لمس اشیاء آلوده بیماری منتقل میشود؛ حفظ بهداشت همیشه در همه جا ضروری است؛ آب، صابون و محلولهای ضدعفونی کننده را نباید هرگز فراموش کرد.
رعایت مسائل بهداشتی و ایمنی باعث میشود ویروس منتقل نشود؛ استفاده دارو باید از طرف دکترمعالج تجویز شود و هیچوقت سرخود دارویی مصرف نشود بخصوص اگر فرد بیمار یک کودک یا زن باردار باشد.
هر شخص باید سعی و کمک کند تا بیمار نشود و در موقع سرماخوردگی مسائل بهداشتی، رژیم غذایی و غرغره کردن آب نمک را رعایت کند.
شهدا چفیه داشتند... من چادر دارم...
من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است...اما چادر از چفیه بهتر است...
شهدا چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند... من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود... من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم...
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند... من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...
آنان چفیه را سجاده می کردند و به خدا می رسیدند... من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم...
آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند... من وقتی چادری می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...
آنان با چفیه گریه های خود را می پوشاندند... من در مجلس روضه با چادر صورتم را می پوشانم و اشک هایم را به چادرم هدیه می دهم...
آنان با چفیه زندگی می کردند... من بدون چادرم نمی توانم زندگی کنم...
آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند... من چادر سیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...
آنها چفیه داشتند…
من چادر دارم….
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند…
من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود…
من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند…