زندگانی حضرت امام حسن عسکری(ع) | ||
امام حسن عسکری (ع) در سال 232هجری در مدینه چشم به جهان گشود. مادر والا گهرش سوسن یا سلیل زنی لایق و صاحب فضیلت و در پرورش فرزند نهایت مراقبت را داشت، تا حجت حق را آن چنان که شایسته است پرورش دهد. |
معصومه حسنی مادر مرتضی پاشایی میزبان ما در خانهای است که سالهای آخر دیگر مرتضی در آن اتاقی نداشت.
مادر میگوید چند سالی میشد به واسطه کارش در طبقه پایین استودیویاش زندگی میکرد اما هیچوقت جدا نبود؛ همیشه با هم بودیم. غم از دست دادن فرزند مادر را تکیده و غمگین کرده، چشمان سرخ یادگار چهل شبانهروز اشکی است که او در فراق پسرش ریخته. میگوید «اشک ریختنم برای این نیست که مرتضی دیگر در میان ما نیست. بیشتر برای خودم و دلتنگیهایم گریه میکنم. میدانم فقط جسم خاکی پسرم از بین ما رفته اما او، حساش، عشقاش همیشه با ماست. میدانم مرتضی زنده است فقط باید کمی بگذرد تا بتوانم با نبود جسم خاکی فرزندم کنار بیایم. صبوری را از او یاد گرفتهام». مادری که شاید نسبت به دیگر مادران غم فرزند دیده حال و روز بهتری داشته باشد. کسی که داغ فرزند را همراه با یک ملت تحمل میکند. مردمی که در روزهای غم از دست دادن فرزند هیچگاه مادر را تنها نگذاشتهاند. آنچه او برای ما میگوید داستان زندگی مرتضی پاشایی است که در یک نگاه ورق میخورد. از تولد تا لحظه مرگاش.
برای خواندن مصاحبه لطفا به ادامه مطلب بروید
شاهدان کویرمزینان مفتخراست که درهرفرصتی شاهدان واقعی این خطه را به جهانیان معرفی نماید. خوشبختانه پس از ساخت نه قسمت اززندگینامه شهدای مزینان با عنوان شهدا در نهضت حسینی ونمایش آن درشبکه قرآن ومعارف سیما این بار توفیقی حاصل شد که با حضور پدرشهیدان علی ، محمد وحسین شهیدی مزینانی در تهران وپس ازهماهنگی با خادمین شهدا در روزنامه جوان مصاحبه ای با ایشان دردفتر این روزنامه صورت گرفت که متن آن درآستانه فرا رسیدن ماه خون وقیام وایام سوگواری سرور وسالار شهیدان تقدیم به مخاطبان فهیم شاهدان کویرمزینان می گردد.
اصغرشهیدی مزینانی ،سه فرزند ودوبرادرزاده خود را تقدیم به نظام مقدس جمهوری اسلامی نموده است . متاسفانه در زمان انجام این مصاحبه مادرصبور ومقاوم شهدا ،شیرزنی که هیچگاه درمصیبت فرزندانش گریه نکرد؛ بیمار بود ونتوانست دردفتر روزنامه حضوریابد.او با آنکه به مدرسه نرفته اما درمکتب حضرت زینب (س)درس شجاعت وصبر آموخته وبارهابرسرمزارفرزندانش و درمدارس مزینان سخنرانی نموده که همگان را به تحیر واداشته است .
83 سالهام و همچنان در آرزوی شهادت
اصغر مزینانی پدر شهیدان محمد، علی و حسین مزینانی در گفتگو با «جوان»:
83 سالهام و همچنان در آرزوی شهادت
مرجع : روزنامه جوان
گزارشگر : علیرضا محمدی
سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۱۵
اصغر مزینانی، پدر سه شهیدی که عصر یکی از روزهای نسبتاً خنک پاییزی مهمان ما در روزنامه «جوان» بود، خود رزمندهای است که از سال ۱۳۶۱ تا پایان جنگ به تناوب در جبههها حضور یافته است. او که اکنون با وجود ۸۳ سال سن همچنان به کشاورزی در روستای زادگاهش مزینان مشغول است، کولهبار خاطراتی از سه فرزند شهیدش را با خود آورده بود تا دقایقی ما را میهمان یاد و خاطره شهیدان محمد، علی و حسین مزینانی کند. دستهای پینه بسته پیرمرد کشاورز، از رزق حلالی حکایت میکرد که خودش میگفت اصلیترین دلیل پرورش فرزندانش با اعتقادات مذهبی و در نهایت حضورشان در جبهههای جنگ تحمیلی است.
برای شروع از خودتان بگویید اصغر آقا، چه درسی به بچههایت دادی که سهتا از آنها شهید از آب درآمدند؟
من همیشه در جواب این سؤال به پرسش کننده گفتهام که من چیزی به بچههایم یاد ندادهام، بلکه آنها بودند که با منش و رفتارشان به من درسهای زیادی دادند. خود من هم چند سالی در جبههها بودم. اما توفیق شهادت نیافتم. پس این سه فرزندم که شهید شدند حتماً سعادتشان از من بیشتر بود. اما در مورد خانوادهام بگویم که ما اصالتاً اهل مزینان هستیم و شغل آبا و اجدادیمان هم کشاورزی است. خودم همین الان هم کشاورزی میکنم. ۸۳ سال دارم و تا آنجا که در توان داشتم سعی کردم بچههایم را با نان حلال بزرگ کنم و مذهبی بار بیاورم. هرچند در کل، روستای مزینان محیطی مذهبی دارد و وجود روحانی گرانقدر شیخ قربان علی شریعتی در روستای ما فرصتی پیش آورد تا جوانان و نوجوانان پای کلاسهای درس او بنشینند و مسائل دینی را با عمق بیشتری یاد بگیرند. به این ترتیب شرایطی پیش آمد تا ما از همان دوران طاغوت از امام(ره) پیروی کنیم و پشتیبان انقلاب اسلامی باشیم. طوری که پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ خودم به همراه شش پسرم در جبههها حضور یافتیم.
از شش فرزند پسرتان سهنفرشان شهید شدند؟ از شهدایتان بگویید. گویی در فعالیتهای انقلابی هم حضور داشتند؟
محمد و علی به خاطر شرایط اقتصادی خانواده مجبور شدند در سال ۱۳۵۰ به تهران مهاجرت کنند. آنها در این شهر به کار بنایی مشغول شدند و با زحمت و مشقت رزق حلالی برای خود مهیا کردند. در پایتخت نیز آنها در هیئتهای مذهبی حضور مییافتند و پای منبر آقا شیخ جواد خراسانی در مسجد مسلم بن عقیل(ع) شرکت میکردند. همین رفت و آمدها باعث شده بود که خیلی زود وارد جریان انقلاب شوند. به طوری که در سال ۵۶ گروهی تشکیل داده و تعدادی از مشروب فروشیها در شرق تهران را تخریب کرده بودند. محمد که متولد ۱۳۳۶ بود و آن زمان جوان رعنایی بود در امر انقلاب خیلی فعالیت میکرد. طوری که پس از پیروزی انقلاب به بیت امام(ره) رفت و مدتی به عنوان محافظ بیت ایشان در آنجا مشغول شد. در مزینان هم جو کلی با انقلاب بود. ضدانقلابها جرئت نفس کشیدن نداشتند. در آنجا هم حسین به همراه دیگر برادرانش در فعالیتهای انقلابی شرکت میکرد.
اگر موافق باشید به ترتیب سن فرزندانتان را معرفی کنید.
محمد متولد ۱۳۳۶ بزرگترین فرزندم در میان این سه شهید و البته دومین شهید خانواده ما بود. وقتی شهید شد دو پسر و یک دختر داشت. از لحاظ مذهبی واقعاً مقید و متعصب بود. به امام(ره) عشق میورزید و همان طور که قبلا گفتم بعد از پیروزی انقلاب مدتی در بیت ایشان به عنوان محافظ مشغول بود و حتی دو سه باری ما را به دستبوسی امام نیز برد. او پس از شهادت علی دیگر آرام و قرار نداشت و به هر نحو ممکن در جبههها حضور یافت. چندین بار به شدت مجروح شد. یکی از ماندگارترین خاطراتم از محمد نیز مربوط به یکی از دفعات مجروحیتش میشود. به نظرم همان سال ۶۲ بود که به ما خبر دادند در جبهه مجروح شده و به بیمارستان شریعتی منتقلش کردهاند. وقتی به ملاقاتش رفتم، دیدم ریهاش به شدت آسیب دیده و برای اینکه بتواند راحت نفس بکشد در ریهاش فیتیلههایی کارگذاشتهاند. وضعیت بغرنجی داشت اما در همان حال وقتی فهمید عدهای از دوستان رزمندهاش قصد ملاقات با او را دارند، به اصرار از پرستارها خواست او را روی یک ویلچر بگذارند تا به این ترتیب روحیه رزمندگان را حفظ کند. چند روز بعد هم بدون اینکه کاملاً خوب شده باشد به جبهه برگشت و اواخر سال ۶۲ در عملیات خیبر و منطقه طلائیه در کسوت معاون گردان میثم از لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) به شهادت رسید. در حالی که فرزند پسرش هنوز به دنیا نیامده بود.
از علی بگویید. این طور که مشخص است او اولین شهید مزینان هم به شمار میرود؟
بله، علی متولد ۱۳۴۰ بود و پیش از دو برادرش و البته ۵۶ شهید مزینان به شهادت رسید. مرداد ماه ۱۳۶۰ وقتی که جسد او را به روستایمان آوردند، تشییع جنازه باشکوهی برایش برگزار شد، چراکه او اولین شهید منطقه ما به شمار میرفت و از آنجا که روستای ما در شمال شرقی کشور و استان خراسان رضوی از جبهههای جنگ فاصله زیادی داشت، شاید خیلی از مردم در کوران حوادث دفاع مقدس قرار نگرفته بودند. اما پس از شهادت علی به جرئت میتوان گفت که موسم حضور جوانان آن منطقه در جبههها آغاز شد و به این ترتیب تعداد زیادی از اهالی مزینان و روستاهای اطرافش مثل کلاته مزینان، داورزن، غنی آباد، بهمن آباد، سویز و. . . به جبهههای جنگ رفتند.
از خصوصیات اخلاقی شهید علی مزینانی هم بگویید.
او جوانی بسیار مذهبی و انقلابی بود. خونگرمی، خوش خلقی و خندهرویی بارزترین صفاتش به شمار میرفت. آگاهی علی از مسائل روز در حد خوبی بود و به همین خاطر جهادش را از همان دوران طاغوت آغاز کرد و پس از آغاز جنگ نیز بلافاصه در جبههها حضور یافت. یادم است یکی از دوستانش تعریف میکرد که علی به دلیل شناخت خوبش از مسائل سیاسی پی به ماهیت بنیصدر برده و از دوستش خواسته بود در یکی از سرکشیهای آن خائن به مناطق جنگی او را به درک واصل کنند. اما دوست علی منصرف شده بود و به این ترتیب نقشهاش عملی نشد. علی در مرداد ماه ۱۳۶۰ در سن ۲۰ سالگی و در منطقه عملیاتی سوسنگرد به شهادت رسید.
گویی شهید حسین مزینانی چند سال پس از دفاع مقدس به شهادت رسیدهاست، ضمن معرفی شهید، از جریان شهادتش بگویید.
حسین متولد ۱۳۴۳ بود. جوانی مذهبی که یادم است هنگام تحصیلش در دوران طاغوت اگر معلمی با حجاب نامناسب سرکلاس حاضر میشد، او ترجیح میداد در سرما و گرما بیرون از کلاس بایستد ولی پای درس یک بیحجاب حاضر نشود. حسین به پیروی از برادرانش در سال ۱۳۶۰ وارد جبهههای جنگ شد و تا پایان دفاع مقدس نیز همچنان در جبههها حضور داشت. در مقطع نسبتاً طولانی از جنگ دیدهبانی میکرد و به همین خاطر جای فرورفتگی دوربین شناسایی روی بینیاش به وجود آمده بود و تا شهادتش نیز این اثر وجود داشت بعد از جنگ هم به جمع سربازان گمنام امام زمان(عج) پیوست و بارها و بارها از سوی اشرار و ضدانقلاب تهدید شد. در منطقه ما او به حسین پاسدار شهرت داشت و افراد ضد انقلاب از او ترس زیادی داشتند. وقتی هم که خبر شهادتش رسید برایما دور از ذهن نبود؛ چراکه از قبل به ما گفته بود بالاخره اشرار و ضد انقلاب او را ترور خواهند کرد. حسین مزینانی آذرماه ۱۳۷۰ در حومه سبزوار ترور شد و به شهادت رسید.
بعد از شهادت محمد و علی، حسین سومین فرزند شما بود که به شهادت رسید، این حادثه چه تاثیری در روحیه شما گذاشت؟
خوب است این سؤال شما را با جملهای پاسخ بدهم که همسرم صفیه مزینانی هنگام شهادت اولین شهیدمان یعنی علی بر زبان آورد. سال ۱۳۶۰ وقتی که هنوز یک نفر هم از اهالی منطقه ما به شهادت نرسیده بود و این مسئله برای خیلی از هم ولایتیها بسیار بزرگ جلوه میکرد، ایشان در جواب کسانی که برای تسلیت به ما آمده بودند گفت من شش پسر داشتم که الان تنها یکی از آنها به شهادت رسیده است. پنج فرزند دیگرم هنوز هستند و اگر لازم باشد خودم نیز به جبههها میروم و در راه حفظ دین و کشورم شهید میشوم. همسرم در حالی این حرف را میزد که بارها شاهد بودم چطور مثل تمامی مادران دیگر حتی طاقت تب فرزندانش را ندارد، اما حالا که میدید علی، شهید راه مقدسی چون حفظ نظام اسلامی شده، مثل یک شیرزن عمل کرد. میخواهم بگویم با چنین دیدی بود که ما نه تنها با مسئله شهادت علی، بلکه با موضوع شهادت محمد و بعدها حسین هم کنار آمدیم. یادم است وقتی که رفته بودیم جسد علی را تحویل بگیریم، مسئول ساماندهی شهدا از اینکه من و مادر علی گریه نمیکردیم واقعاً تعجب کرده بود.
در صحبتهایتان اشارهای به دیدگاهی کردید که باعث شد غم از دست دادن سه فرزند برایشما قابل تحمل باشد، این دیدگاه چیست؟
در منطقه ما هستند جوانانی که متأسفانه به کارهای خلاف روی میآورند و با توجه به نزدیکی به مرز افغانستان گاهی برخی از آنها مواد مخدر قاچاق میکنند و در این مسیر اعدامی هم داشتهایم. به نظر شما این طور مردن با شهادت در جبهههای حق علیه باطل و در مسیر اسلام و ولیفقیه هیچ فرقی ندارد؟ فرزندان من میتوانستند در مرگهای طبیعی یا خدای ناکرده در راه خلاف کشته شوند، اما حالا خون آنها در مسیری پاک و متعالی ریخته شده است. مسیری که قرنها پیش سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) همراه اصحابش طی کرد و حالا قافله شهدا به ایران اسلامی و فرزندان من نیز رسید. به نظر من شهادت آنها نه تنها باعث افسردگی و دلمردگی ما نشد بلکه باعث مباهات و افتخار ما نیز شد. البته پدران و مادران قاعدتا در غم از دست دادن فرزندانشان غمزده میشوند، ولی دید ما به مسئله شهادت و پیروی از فرامین ولی فقیه زمان باعث میشود که این مصیبتها را راحتتر تحمل کنیم.
خود شما هم در جبهههای جنگ حضور داشتهاید. ضمن پراختن به این حضور، فکر نکردید که با وجود سن بالایتان و البته حضور فرزندانتان در جبههها احتیاجی نیست شما به جبهه بروید؟
حضور بچهها در جبهه مسئله دیگری بود و حضور من در آنجا مسئلهای دیگر. اگر آنها برای اهداف خاصی به جبهه رفتند، همان اهداف برای من هم وجود داشت و به این ترتیب نمیشد بگوییم اگر از یک خانواده کسی به جبهه رفته دیگری نباید برود. البته این نکته که در نبود ما همسر و سه دخترم تنها میماندند برخی اوقات باعث نگرانیام میشد. مثلاً در مقاطعی من و یکی از فرزندانم هر دو در جبهه حضور داشتیم، محمد و علی هم که شهید شده بودند، به این ترتیب خانه در نبود ما خالی میشد، اما وقتی میدیدم همسرم با جدیت میگوید به جبهه برو و نگران تنهایی ما نباش، نگرانیام رفع میشد و با خیال راحتتر در جبههها حضور مییافتم. به طور کلی هم از سال ۶۱ به بعد هر سال دو یا سه باری اعزام میشدم و هر بار چند ماهی در منطقه میماندم. این وضعیت تا پایان جنگ ادامه داشت و خدا را شکر که توانستم توفیق خدمت به کشور اسلامیمان را در جبهههای جنگ به دست آورم.
اگر به گذشته برگردید، آیا حاضرید مسیری که طی کردید را از نو طی کنید؟
با نگاه ارزشی و متعالی که قبلا ذکر شد، این مسیر راهی نیست که در آن پشیمانی وجود داشته باشد. پس به جای اینکه بپرسیم اگر به گذشته برگردم حاضرم این راه را از نو بیایم، بهتر است بگویم همین الان با وجود ۸۳ سال سنی که دارم اگر باز اتفاقی برای کشور بیفتد حاضرم اسلحه به دست بگیرم و به مقابله با دشمنان بپردازم. به نظرم اگر از محمد، علی و حسین هم بپرسید، باز هم خط سرخ شهادت را انتخاب خواهند کرد./روزنامه جوان
وقایع مهمی که در تاریخ دشتی اتفاق افتاد به قتل رسیدن محمد خان دشتی بود.ایشان با آن همه تلاش و کوشش در راه احیای علم و ادب و فرهنگ جنوب به ویژه دشتی،در سال ۱۲۹۸ ه.ق در بوشهر چشم از جهان فروبست, در مورد علت مرگ ایشان رکن زاده ادمیت چنین می نویسد :
حاج غلامعلی عطار شیرازی مقیم بوشهر که از خویشان نگارنده بوده" در جوانی و پیش از آمدن به بوشهر با پدرش در دستگاه دشتی بود,او نقل می کرد که دشتی(محمد خان) سالی یکبار برای ملاقات والی, که در آن اوقات غالبا فرهاد میرزا معتمدالدوله یا برادرش مراد میرزا حسام السلطنه بود. به شیراز میرفت و مالیات ابواب جمعی خود را می پرداخت و ضمنا با فضلا و شعرای شیراز مخصوصا فرهاد میرزا که مردی دانشمند بود اغلب حشر و نشر و مشاعره داشت.
در یکی از مسافرتها حین اینکه سوار بر اسب و با خدم و حشم خود در کوچه های شیراز گردش می کرد فرهاد میرزا در رسید و دشتی احتراما از اسب پیاده شد فرهاد میرزا احوالش پرسید و در ضمن مکالمه بر زبانش جاری شد که نصیر الملک(حاج میرزا حسنعلی خان) از تو گله دارد که به شیراز آمده" ولی به دیدن او نرفته ای.دشتی به علت تمول و فضیلتی که داشت غروری به هم رسانیده بود در جوابش گفت قربان،نصیر الملک یکی از حاشیه نشینان مجلس چاکر است و او می بایست به دیدن جان نثار بیاید, فرهاد میرزا بعدا این گفته جسورانه را به نصیر الملک رسانید و نصیر الملک از این سخن بر آشفت و کینه دشتی را به دل گرفت و منتظر فرصت نشست تا به موقع خود تلافی کند.
تا انکه در سال ۱۲۹۸ ه.ق نصیر الملک حکمران بوشهر و مضافات شد و دشتی را به بوشهر خواست و در بدو امر به او احترام گذاشت و پس از چند روز مطالبه مالیات عقب افتاده دشتی کرد, که در حدود ده هزار تومان بود و چون دشتی قادر به پرداخت نبود مهلت خواست و نصیر الملک قبول نکرد دشتی اجازه خواست که به دشتی برود و پول تهیه کرده و بیاورد.باز از راه دشمنی و کینه دیرینه و به تصور اینکه شاید از دشتی بر نگردد پیشنهادش را نپذیرفت و دستور حبسش داد و دشتی مدت نه ماه در زندان بود و به علت گرمی هوا در زندان مریض شد و بمُرد...! بنابر این دشتی" بیهوده و به کینه ی شتری نصیر الملک مستبد" جان عزیز خود را باخته است.
* مرشد" که از شعرای معاصر محمد خان بوده در مورد مرگ وی چنین گوید :
هزار و دویست و نود وهشت
که اقبال دشتی نگونسار گشت
* محمد حسین اهرمی متخلص به معتقد" در تاریخ فوت وی میگوید :
دو سنه از هزار وسیصد کم
کرد دشتی وداع این عالم
* فایز" در شعری که فقط یک بیت از آن باقی مانده و فوت وی را به حساب ابجد تعیین کرده گوید :
گفتمش تاریخ فوت او بگو
گفت فایز کن مکرر خان خان
✍ بدینوسیله یکی از دانشمندان و شاعران بزرگ ایران در خاک آرمید" روحش شاد و خدایش بیامرزد. منبع: کتاب تاریخ دشتی
● محمد خان فرزند حاج خان در عصر خود از خوانین و فرمانروایان با قدرت و با نفوذی بوده که در حوزه قلمرو دشتی آن روز حکومت می کرده...
محمد خان دردروان کودکی به همراه مادر و دو برادر مهترش به اعتتبا مقدسه عراق رفته و"چندین سال در نجف اشرف به تحصیل اشتغال ورزید تا گاهی که مادرش در قید حیات بود, او نیز در آنجا توقف کرد ولی پس از فوت مادرش به دشتی مراجعت نمود و تا زمان برادرانش که هر یک به نوبه خود حکومت مطلقه خاک وسیع دشتی را به عهده داشتند او نیز ضابط بخشی از این بلوک بود و سپس خود بعد از چندی فرمانروای آنحدود گردید و در اندک زمان دست به کار امور عمرانی شگرفی است احداث قنوات و غرس نخیل و ترویج و ازدیاد کشت و زرع و ساختمان قلاع در غالب نقاط به همت و اراده او انجام یافت...
از آن تاریخ 120 سال می گذرد هنوز مردم زیادی از باغ ها و کاریزها و بناها و سایر آثار او بهره برداری می کنند قلعه ای را که در خورموج مرکز دشتی برای خود بنیاد نهاد و تا به امروز باقی است... معرف عظمت و جلال شخصیت و بزرگی که پر از کتب نفیس و کمیاب بوده درست کرد"
ساعات فراغت را به مطالعه و نوشتن سرگرم بود و با همه گرفتاری که یکفرد حاکم در دوره حکومتش دارد آثار قلمی در خور توجه ای به شرح زیر از خود بجا گذاشته :
دیوان دشتی : مشتمل برقصائد و غزلیات و قطعات و دو بیتی های او...
کتاب نمکدان : این کتاب بسبک گلستان سعدی است, نسخه ای را علی خان فرزند محمد خان داشته از قرار مسموع در سال 1309 شمسی سرلشکر مهین که در آنموقع سرهنگ بوده,بفرماندهی ستون اعزامی خلع سلاح به دشتی می آید و کتاب نمکدان خان را از علیخان می گیرد...
✍ Http://www.Gezderaz100.blogfa.com
بزرگ ترین واجب ؛
در قران کریم و روایات اسلامی، درباره نیکی کردن به پدر و مادر سفارش بسیار شده است. قرآن در وصف حضرت یحیی علیه السلام می فرماید: «اونسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود، و متکبر و عصیان گر نبود». و از زبان حضرت عیسی علیه السلام حکایت می کند: «مرا نسبت به مادرم نیکوکار گردانید و جبار و شقی قرار نداد». از این دو آیه برمی آید که هرکس به پدر و مادرش نیکی نکند، سرکش و بدبخت است. امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز می فرمایند: «نیکی کردن به پدر و مادر، بزرگ ترین واجب است».
بوسیدن پدر و مادر ؛
بوسه، پیام محبت است؛ شعر ناسروده عشق است؛ تبلور بالاترین تکریم است؛ جلوه عملی عاطفه هاست. پدر و مادر بی شمارترین بوسه های محبت آمیز را از کودکی نثارمان کردند. اکنون که نهال وجود ما از آن محبت ها به پا ایستاده است و درخت زندگی آنان رو به فرسودگی نهاده، باید بهترین محبت ها و بی شائبه ترین عواطف را نثارشان کنیم. بوسیدن ابزار این مهر ورزیدن است. امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند: بوسیدن پدر و مادر عبادت است.
نگاه محبت آمیز ؛
«نگاه» مقوله شگفتی است. هر نگاه پیامی دارد از این رو در فرهنگ اسلامی برخی از نگاه ها معصیت است و برخی عبادت. در روایت آمده است: «نگاه مهرآمیز فرزند به پدر و مادر، عبادت است». پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نیز فرمودند: «درهای آسمان در چهار هنگام به رحمت گشوده می شود: هنگامی که باران می بارد، آن گاه که فرزند به چهره مادر و پدر می نگرد، وقتی که در کعبه باز می شود و آن زمان که ازدواجی شکل می گیرد».
نیکی به پدر و مادر پس از مرگ ؛
پدر و مادر ما، پس از مرگ، بی نواتر و نیازمندتر از همیشه اند. دستشان کوتاه گشته و فرصت عمل برای آنان تمام شده است و چشم به راه احسان ما هستند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «سرور نیکوکاران، در روز قیامت، مردی است که پس از مرگِ پدر و مادرش به آنان، نیکی کرده باشد».
مردی درباره نیکی کردن به پدر و مادر، پس از مرگ، از حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم سؤال کرد. حضرت این وظایف را معین کردند: 1. نماز خواندن برای آنان؛ 2. آمرزش خواستن برای آنان؛ 3. وفا کردن به پیمان هایشان؛ 4. بزرگداشت دوستان آنان.