•.•.•.•.•.•.•.•.•جوک پ نه پ•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•
رفتم کارخونه بابام به منشیش میگم : بابام هست ؟ میگه آره میخوای بری تو ؟
گفتم پ نه پ فقط میخواستم آمارشو بگیرم یه وقت شیطونی نکنه !
به داداشم میگم مگس نشسته رو مانیتور ، میگه بکشمش ؟
میگم پ نه پ بهش بگو بیاد عقب وگرنه چشماش ضعیف میشه !
روز جمعه هم ما عقد کنون دعوت بودیم . خیلی وقت بود لباس نخریده بودم . یکم برای ولخرجی دلم تنگ شده بود . عقد دختر خالَم بود . برای همین یه لباس گرفتم که هم مجلسیه و هم میشه بعنوان مانتو یکیشو پوشید
این همون که میشه بعنوان مانتو پوشیدش . خریدمش 38000 تومن
البته شب عقد دادم فرشته پوشید با اصرار چون خودم اینو بیشتر دوس داشتم
اینم اونی که خودم پوشیدم
یه بدلیجات هم حراجی زده بود سرویس زرد رو خریدم 2000
و جفت گوشواره 1000
صبح جمعه بیدار شدیم اینقد کشش دادیم که شد ساعت 11
رفتیم برازجون ، توی راه صدای ضبط تا بینهایت بلند بود و کل میکشیدن خواهرام و جیغ
منم که آقای راننده و میگرنم اوت کرد و تا رسیدم نوافن خوردم و دراز کشیدم
یکم حالم خوب شد مهمونا رسیدن
سفره پهن کردیم و ناهار کشیدیم ( آبگوشت و برنج)
چون من دست به سیاه و سفید نزدم شستن ظرفا که البته دوست هم دارم رو بر عهده گرفتم
اما شما فقط باید کوه ظرف رو میدیدید تا ظرف شستن به معنای واقعی رو متوجه میشدید
هر چی میشستیم تموم نمیشد ( فرشته و یه حاج خانوم کف مالی و منم آبکشی)
دختر خاله بزرگه اومد بش گفتم مامانت از فرصت استفاده کرده
ظرفای سه روز پیش و گذاشته ما بیایم بشوریم
اینقد پای ظرف شستن تو حیاط مسخره بازی در آوردیم
که
پسرخاله "م" اومد نگاه ظرفا کرد و گفت آره این قابلمه ماکارونیه مال هفته پیش بوده ما ماکارونی خوردیم
برادر داماد خاله ام هم که تازه عقد کرده با نگاه حسرت آمیزی به من زل زده بود و از تو حیاط تکون نمیخورد
کور میشدی نمیرفتی این زن و بگیری مشکل خودته حالا بشین نگاه کن و حسرت بخور
( قضیه داره نگم بهتره )
بعد رفتیم سراغ آرایش ، همیشه به همه میگم اول بزارین خودمو آرایش کنم بعد میرسم به بقیه
اما تا شروع کردم این اومد برام خط چشم بکش ، اون اومد برام خط چشم بکش
حدود 20 دقه از وقتم گذشت به آرایش این و اون
ساعتم داشت 16 میشد
لنز گذاشته بودم و از اونجایی که آب چشمام خیلی غلیظه چشمم وقتی بهم میخورد به زور باز میشد
یه خط سفید داخل چشمم کشیدم دیگه چشم ما باز نشد به زور زدیم خط سفید رو پاک کردیم تا یکم ببینیم
موها رو اتو زدیم قشنگ سیخ سیخ شدن و دم اسبی بستم رفته بودن تو هوا خیلی ناز بود
آرایش تموم شد و لباس پوشیدیم و سوار ماشین شدیم
من پشت سر دامادمون میرفتم . تا رسیدیم محضر فقط دست میزدیم و کلللللللل
خیلی منتظر موندیم تا عروس خانوم اومدن و عقد شدن و باز رفتیم خونه
که من حواسم نبود چراغ قرمز رو رد کردم . خیلی جالب بود من چون همیشه از اون خیابون میومدم تابحال چراغ قرمز نداشت اما جدیدا براش گذاشته بودن وقتی رد شدم دیدم همه ماشینا پشت سرم وایسادن فک کردم تصادفه . بعدش دوهزاریم افتاد
رسیدیم خونه . سی دی ماشینمو در اوردم بردم تو خونه
چون خالَم اینا خانواده بسیار مذهبی هستن میدونستم از این ترانه ها ندارن
تا پسرخالَم سی دی رو گذاشت باباش گفت خاموش کنین
که پسرخاله در کمال تعجب و ناباوری به پدرش اجازه خاموش کردن نداد
ما هم شروع کردیم به کللللللللللل زدن تا مرز خفه شدن
خانواده داماد مثل ما اهل تیپ و اینا ، اما چون عقد قرار بر ساده برگزار شدن بوده به خودشون نرسیده بودن
وقتی ما رو دیدن که لباس پوشیدیم و آرایش
همش میگفتن ، چرا به ما نگفتین جشنه . ما نمیدونستیم جشنه . وگرنه تدارک میدیدیم
میخواستم بگم ما اگه جشن هم نباشه . خودمون جشنش میکنیم
خیلی خوش گذشت البته بجز دهان به دهانیا دختر دائی( عروس خاله، قضیه نوروز که یادتونه؟؟؟)
البته من اصلا حتی سلام هم بهش نکردم
ولی خواهرام خیلی باهاش کل کل کردن ، که بهشون گفتم اینا زبونشون درازه محلشون نزارین
ولی خوشم اومد دخترخالَم بهش گفت ، اگه ما غربتی هستیم عروسمون هم مثه خودمون غربتیه
آی حال کردم با کلام دخترخاله جوونی
شبم ساعت 20 برگشتیم سمت بوشهر ، دختر خاله جوونی هم با شوش پشتمون میومدن
که من چون چند تا سبقت گرفتم ، دخترخاله هم بسیار رو من حساس و البته ترسو
تا رسیدم خونه بهم پیام داد و تذکر که حق نداری دفعه بعد شب رانندگی کنی
منم گفتم : چشمممممم
خلاصه شب خوبی بود و به یاد موندنی
انشااله روزی همه دوستام
و اما امروز (یک شنبه)
صبح بابام من و بیدار کرد که ببرمش خاییز ، ما رو کشته با خاییز ، حالم از اون روستا بهم میخوره بخاطر اقوامای چشم شور و حسود. ولی دلم واسه بابام سوخت گفتم باشه
ولی چون بابام باهاش سفر بری حوصلت سر میره به مامانم گفتم باهامون بیاد
باروبندیل رو بستیم و حرکت کردیم
بابام میخواد اونجا خونه بسازه واسه تفریح ، اما با اتفاقی که امروز افتاد اگه گلستان هم بشه من دیگه نمیرم
صدقه دادیم و بنزین زدیم و رفتیم اهرم و بعد خاییز
همه چیز با خودمون برده بودیم که نخوایم بریم خونه کسی
گشت و گذار کردیم و من که تو سفر دلم نمیره چی بخورم ، هیچ نخوردم
بارون اومد ، خواستیم برگردیم که بارون بند اومد
باز گشت و گذار رو ادامه دادیم که ابر غلیظی آسمون و گرفت و جاده هم چون خطرناک بود
خواستیم برگردیم داشتیم جمع و جور میکردیم
که سروکله عمه پیداش شد ، وقتی فهمید با ماشین اومدیم
اومد نگاه ماشین کرد و گفت : آره خوبه آدم وسیله داشته باشه . کار خوبی کردی و
خلاصه چشای از حدقه دراومدش ما رو داغ کرد
و اِن یکاد خوندیم و اومدیم سر قدمگاه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) باز صدقه دادیم
حرکت کردیم .بارون هم میومد . بوشهر رسیدیم
گفتم : آخیش الان برسم خونه فقط میخوابم ، که حسابی خوابم میاد ( یه انشااله نگفتم)
دقیقا سر پمپ بنزین که وارد خیابون شهید ماهینی شدم داشتم راه خودم میرفتم
که یه ماشین با سرعت زیاد ماشین ما رو چلوند و رفت
منم تا خواستم شماره پلاکش یادداشت کنم فرار کرد
با سرعت 100 دنبالش کردم ، دستم هم همینجور رو بوق
بابام دستم گرفته بود میگفت ول کن خودم پولش میدمت
مامانم میگفت الان میکشیمون
گفتم : تا نگرفتمش دست بردار نیستم
هی میگفتم شما فقط با چشماتون بپایین کجا میره ، سرِ میدون رفاه که خیابون 4 طرفه میشه گمش کردم
تقصیر یه ماشین بود که هر چه بوق زدم نرفت کنار
از بس هم مامان و بابام بجای پاییدنش داشتن به من امر و نهی میکردن
بابام و پیاده کردم گفتم میخوام برم شکایتش کنم ، هر چی بابام گفت : ول کن. گفتم نعععععععععع
تو راه میگفتم : یا حضرت محمد یا حضرت محمد ( اللهم صل علی محمد و آل محمد)
رفتم کلانتری گفتن تا شماره پلاک نداشته باشی نمیشه
سر بریدگی خواستم دور بزنم ، یه ماشین با همون مشخصات و خیلی مشکوک داشت میومد
من وایسادم بیاد شمارشو یادداشت کنم، که احساس کردم میخواد یه جور فرار کنه
راه یک طرفه بود و فقط باید از ما میگذشت ، پیچید سمت اسکله ، چون من نزدیکش بودم داشتم سمتش میدویدم که دوباره پیچید یعنی دستپاچه شد که بره تو دریا ، راهی نداشت لب ساحل نگه داشت
به هر کی میگفتم آقا این منو زده و فرار کرده بیاین باهام ( آخه ماشینو توی یه جای خلوت لب ساحل پارک کرده بود و داخلش نشسته بود منم ترسیدم، گوشی هم نداشتم و مامانم هم تو ماشین بود)نمیومدن
تا بالاخره از یه پسری گوشی گرفتم و هر چی به گوشی خودم زنگ میزدم مامانم جواب نمیداد ( آخه فقط شماره خودم حفظ بودم)
بعد زنگ زدم 110 توضیح هم دادم ، اما گفتن شماره پلاکش بردار و بیار
منم شمارش برداشتم باز رفتم کلانتری ، پلیس باهام اومد که یهو دیدم ماشینه کنارم رد شد
خواستیم دنبالش کنیم با جناب پلیس
که پلیس گفت : آرامش خودتو حفظ کن . خدارو شکر بخیر گذشته . آروم برو تا دوباره اتفاقی نیفته
اونم فرار کرد . ولی شمارشو به یه آشنا دادم برام پیگیری کنه . ازش خسارت نمیخوام ، فقط میخوام گوش مالیش بده
بابام وقتی از مسجد اومد گفت : میگن یه پژو 405 دلفینی ، قرص اکس خورده بوده شلوارشو در آورده بوده و داشته تو دواس ( نام محله ای) میگشته که مردم دنبالش دویدن اونم تو ماشینش نشسته فرار کرده( شاید خودش بوده)
و اما شما رو دعوت میکنم به دیدن عکس هایی که تا الان زحمت کم حجم کردن و رتوششون رو کشیدم
با حوصله نگاه کنید تا کمی خوشحال شم
هنگامه بیل رو شونش گذاشته و از باغ برمیگرده
اونم آب چشمه ایه که هنگامه ( دختر چوپون) ازش آب آورد برای منزل ( آهای دختر چوپون)
اون گیاهی هم که توی دستمه اینقد معطره که الان جلومه و دارم بوش میکنم
خیلی جالب بود خونه هاشون هم پلاک داشت و هم کد پستی
اون گیاهی که برگش تقریبا شبیه کاهو هست اسمش کاسنی شیرین که تقریبا مزه کاهو هم میده
دو درخت کنار که در آغوش هم قرار گرفتند . اون بعبعی هم عاشقش شدم
سقف خانه های قدیمی که با تنه و برگهای سوزنی درخت نخل ساخته میشده
شکوفه های بسیار زیبای بادام کوهی
شبیه خانه آخر
خانه پدریِ پدرم
کِرم
انار با اینکه کوچولو بود ولی دونه هاش شیرین
لیمو
اونم یه میوه بود که کوچیکی هام میخوردم ، الانم خوردم خیلی بدمزه بود
این پیرمرده اسمش مرتضی ج.ب بود . باهاش کلی حرف زدم
د نه د
یه روز مامانم خونه نبود بابام غذا درست کرد . ماشاالله همه غذا رو سوزوند. اومدیم با مرام بازی دراریم تا آخر غذا رو خوردم . وقتی غذا تموم شد بابام برگشته میگه تموم شد؟میگم اره،مگه مشکلیه؟میگه دِ نـَـه دِ خاک بر سر از قحطی برگشتت الحق که آشغال خوری بچه .
****************************
متصدی بانک : خانم بریزم به حساب جاری تون ؟!!
زن :دِ نـَــــــــــــــــــه دِ الهی جاریم بمیره! بریز به حساب خودم...
**********************************
به خواهرم میگم دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه میگه :دِ نـَـه دِ اگه دعای بچه ها اثر داشت ، وقتی که من شیش سالم بود و تو اون عروسکمو شیکوندی ، باید میمُردی !!
من یه بار نزدیک بود بیماری پوستراوماتیک استرس دیس اُردر بگیرم
ولی چون اسمش سخت بود همون اسهال گرفتم
.
.
.
یارو میره مغازه میگه تخم مرغ غازدارید؟
فروشنده میگه نه زهر مار اسب داریم
.
.
.
رفتم اداره بابام
یارو میگه شما پسرشون هستید؟
گفتم: پ ن پ من دخترشونم از بس جگر مرغ خوردم صورتم موی زائد درآورده
شانس آوردم اداره بابام بود وگرنه عمراً راهم می داد
.
.
.
دعای یک مرد:
خدایا کودکی ام را دادی و گرفتی
جوانی ام را دادی و گرفتی
چند ساله که زن دادی
خواستم یادآوری کرده باشم !
.
.
.
اﺻﻠﺎ ﺯﻥ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ . . .
ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﻥ . . .
ﻏﺮ ﺯﺩﻥ . . .
ﺣﺴﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻥ . . .
ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷﺘﻦ . . .
مرد هم آفریده شده برای گند زدن به تمام این حس ها
.
.
.
یکی از چیزایی که آدمو خیلی داغون میکنه اینه که
یه پسر با دماغ عملی و ابرو برداشته و سه تیغه بیاد بگه :
خیلی چاکرم داداش
آخه این چه حرفیه میزنی ؟
تو باید بگی : میســـی عــسیسم
.
…
.
.
امروز تو خیابون یه بچه ۵ساله به دوستش گفت “پدرسگ” !!
اونم برگشت گفت نیس تو بابات ” آهوئه ”
من هم سنِ اینا بودم فک میکردم “کفش دوزک” واقعاً “کفش” میدوزه
.
.
.
یه سوالی ذهنمو درگیر کرده
چقدر طول میکشه که یه زرافه بالا بیاره !؟
.
.
.
مورد داشتیم زن و شوهر دعواشون شده
زنه خواسته قهر بره خونه باباش
یادش افتاده خونه باباش وای فای نیست
دیگه همین دیگه پشیمون شده و منت کشی و از این جور حرفا
.
.
.
اول عشق بود = علاقه شدید قلبی
بعد شد عجق = علاقه جدید قلبی
جدیدا بهش میگن عچق = علاقه چندم قلبی ؟
.
.
.
ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩﯼ ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ که:
ﻧﺪﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ رو ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ ﺗﻮﯾﻪ ﯾﻪ ﺷﺮﮐﺘﯽ ﻣﻨﺸﯽ ﺷﺪﻩ !
ﮐﻮﺩﮎ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺳﺮﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﻓﺎﻝ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﻪ !
ﺧﻮﺩﻣﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﮐﺸﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ !
اون روی سگمم تو یه باغ نگهبانی میده !
.
.
.
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻋﺰﯾﺰ ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﺧﺮﯾﺪ ﻣﻮﺩﻡ ﻭﺍﯾﺮﻟﺲ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﻭﻣﺎﺩﻩ ﯾﺎ ﻋﺮﻭﺱ !؟
.
.
.
۱۰ سال دیگه سوال امتحان تاریخ سوم دبیرستان
خواستگاران که بودند و چه کردند و چرا منقرض شدند ؟!
.
.
.
بـاران که می بارد
بـعدش بند می آید
چیه؟!! همش که نباید عاشقانه باشه
.
.
.
نه که ما «مغز»نباشیما، نه
ما فقط خسته تر از اونیم که «فرار »کنیم . . .
باز اقلن «قل خوردن مغزها» بود ما هم مشارکت میکردیم
.
.
.
چیزی که تو بچگی فکرمو مشغول میکرد این بودکه چرا ارواح تو فیلم ها
از دیوار رد میشن اما تو زمین فرو نمیرند
.
.
.
یکی از رفقا رفته خارج
برام سوغاتی لباس زیر ۴۰ دلاری آورده!
موندم میخوام برم عروسی، رو شلوار بپوشمش یا زیر
.
.
.
ژاپن ۱۰ثانیه تاخیر : شکایت از واحد حمل و نقل
ایتالیا ۱ دقیقه تاخیر : مسئولین بی کفایت
اوکراین ۳ دقیقه تاخیر : تعجب
ایران بعد ۲۰ دقیقه : ایول یه قطار اومد
.
.
.
یارو دو روزه رفته خارج
عرق رسیدنش هنوز خشک نشده
تو اینترنت یه عکس فرستاده میگه: گرفتیش ؟
میگم :نه! هنوز دانلود نشده
میگه : شِت !! اونجا هنوز سرعت اینترنت درست نشده ؟
.
.
.
داشتم سه راهی اتاقمو تعمیر میکردم … یه هو برقم گرفت !
به بابام گفتم …
میگه: حالا پول برقمون زیاد نیاد !
من
بابام
بابابرقی
.
.
.
پسر داییم میگه خوش به حالت تک فرزندی! میگم چرا؟
میگه همه ته دیگها مال خودته…
تا حالا خودم به این سعادت پی نبرده بودم
.
.
.
دیشب
تمام شب داشتم به u فکر میکردم
امشب میخوام به Z، Y، X فکر کنم
واااا خب دوست دارم فکر خودمه ، به کسی چیکار دارم
.
.
.
این که میوه های کشور های استوایی رو میارن یه کشور دیگه اصن خوب نیس!
ما یه چی تو مایه های آناناس خریده بودیم…
مثل بُــــز نگاش می کردیم همینجوری
دفترچه راهنما هم نداشت !
.
.
.
یکی از ویژگی های عجیب دخترا :
وقتی عصبانی میشه به مدت ۴ ساعت با سرعت نور حرف میزنه !
آخر سر پاشو میندازه رو اون یکی پاشو میگه :
دهنمو باز نکن ،
بزار ساکت بمونم بهتره
.
.
.
از عجایب زبان فارسی
جای خالی را با یکی از کلمات (بله/خیر) پر کنید
آیا شما عقل ندارید؟
…… ندارم !
عمرااااا کسی بتونه جواب بده
.
.
.
به سلامتی پسری که
وقتی عشقش ناراحته همه چی رو کنسل میکنه به عشقش میرسه !
برگرفته ازکتاب ماهی ها لپ تاپ تعمیر میکنند
.
.
.
بعضیا رو پله برقی یه جوری ژست میگیرن میان پایین
انگار همین الان پروازشون مستقیم از نیویورک نشسته
.
.
.
امروز تو حموم یهویی زدم زیر آواز بابام برگشته میگه :
زهر خر کره مار !
بیش از حد توانش عصبی شده بود
.
.
.
ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻦ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺗﻨﻤﻮ ﻟﺮﺯﻭﻧﺪ
“ﻫﻠﻪ ﺩﺍﻥ ﺩﺍﻥ ﺩﺍﻥ ﻫﻠﻪ ﯾﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﯾﻪ ﺩﺍﻧﻬﻬﻬﻬﻪ”
.
.
.
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﺑﭽﮕﯿﺎ
ﮔﺮﻣﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﺎﺷﯿﺪﻥ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ
ﺗﻮﯼ ﺁﻏﻮﺵ ﻫﯿﭽﮑﺪﻭﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻘﺎﯼ ﭘﻮﭺ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ
.
.
.
نمیدونم چرا از اولین کسی که کشف کرد
جای نون، سیب زمینی بندازه ته قابلمه ماکارونی تقدیر نشد!؟
فقط ادیسون، گراهام بل مخترعن عایا ؟!
.
.
.
ﻣﻦ ﺧﯿﻠـــــﯽ ﺑﺎ ﻣﺰﻩ ﺍﻡ ﺩﺳﺖِ ﺧﻮﺩﻣﻢ ﻧﯿﺲ
ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎﻫﺎ ﻧﯿﺲ
.
.
.
ﻣﻨﻢ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﻋﮑﺲ ﻋﺸﻘﻤﻮ ﺑذﺍﺭﻡ ﮐﺎﻭﺭﻡ
ﻭﻟﯽ ﺯﯾﺎﺩﻥ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ؟ ﺟﺎ ﻧﻤﯿﺸﻦ !
ﻋﮑﺴﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﺻﻦ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﯽ ﺑﻪ ﮐﯿﻪ
.
.
.
شما هم وقتی بچه بودی
میخاستی دندون در بیاری می گفتن زبون نزن کج میشه
یا فقط واسه ما اینجوری بود؟
.
.
.
به نظرم بهتره خانوما موقع گرفتن گواهینامه تو امتحان شهر
یه عکس سه در چهار هم از سرهنگی که کارتشون را امضا کرده بگیرن
بذارن تو داشبورد ماشیناشون
چون آقایون خیلی می پرسن:
آخه کی به تو گواهینامه داده؟
.
.
.
زندگیم خوب بود . . .
درسم خوب بود . . .
کارم رو برنامه بود . . .
تو مهمونی ها تو جمع بودم . . .
خوابم به موقع بود . . .
تا اینکه یه از خدا بی خبری اومد گفت:
واقعا گوشیت اینترنت نداره !؟!؟
.
.
.
یارو به بچش میگه اگه فردا امتحان مردود بشی نه من نه تو . . .
فردا بچشو تو کوچه میبینه میگه امتحان چه خبر؟
بچش میگه : ببخشید شما؟!
.
.
.
اگر دیدی جوانی بردرختی تکیه کرده
بدان که وای فای مفتی پیدا کرده
.
.
.
دﯾﺸﺐ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺁﮊﺍﻧﺲ،ﻣﯿﮕﻪ: ﻣﺎﺷین ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻦ؟!
ﻣﯿﮕﻢ: پ ن پ ، ﺍﻣﺸﺐ ﺷﺐ ﻣﻬﺘﺎﺑﻪ ﺣﺒﯿﺒﻢ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍم!
.
.
.
منم میتونم عکسمو با عشقم بذارم زیرش بنویسم همین الان یهویی !
اما بقیه عشقام میفهمن خون و خونریزی میشه..
میفهمییییییییییییییی؟؟؟ خون و خون ریزی… !
منم که طرفداره صلح
.
.
.
چه لذتی داره صبح بلند بشی
ببینی یه نامه به آینه اتاق چسبیده شده با این مضمون:
سلام دلیلِ زندگی
صبحِ قشنگت بخیر …
امروز نمی خواد بری سرِ کار
چمدون جمع کن می خوایم بریم سفر
چمدون نبستم که به سلیقه خودت برام لباس بذاری
شب پرواز داریم…
نمی گم کجا که غافلگیر شی!
راستی …
قربونِ چشمات برم که الان متعجبه و می دونم اگه اونجا بودم
جیغ می زدی و بغلم می کردی
پس لطقا جیغ و بغل و یه بوس کنار بذار
تا رسیدم تحویلم بدی!
دوست دارم همسفرِ زندگیم
.
فقط خواستم یاد آوری کنم لذت داره!
وگرنه همچین شریک زندگی حتی در حد افسانه هم وجود نداره!
به زندگیتون برسید
.
.
.
در تماس تلفنی با یارو :
الو غلام
. . .بدو که زنت داره زایمان میکنه و میخواد بچه بیاره
. . . باشه باشه الآن خودمو میرسونم
سپس گوشی رو قطع کرد و شروع کرد به دویدن
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
یه لحظه ایستاد و با خودش گفت :
الآن که موقع زایمانش نیست
اشکال نداره میرم می بینم
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوباره ایستاد و باخودش گفت :
زن من که اصلا حامله نبود
اشکال نداره میرم می بینم قضیه چیه ؟
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
باز هم ایستاد و باخودش گفت :
من که اصلا ازدواج نکردم زن ندارم
اشکال نداره میرم ببینم قضیه چیه ؟
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
دوید
یه بار دیگه ایستاد و باخودش گفت:
اصلا من که غلام نیستم
باز میخواست بدوه.من گرفتمش . . .
برو به داداشت بگو ماشینو بشوره !
میگم خوب خودت چرا نمیگی ؟!
میگه :
اونکه زبونِ ادمیزاد حالیش نمیشه شاید زبونِ تورو بفهمه :|
.
.
.
حالا من موندم بابام به اون فوش داد؟
به من فوش داد؟
یا کلا منظور نداشت؟
یا با جفتمون بود؟
من الان چیجوریم؟!!!