وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

پیاده روی شبانه و نامهربانی های ما با طبیعت!

شب دوشنبه فرصتی دوباره یافتیم تا جمعی از اعضای موسسه سری بزنیم به طبیعت زیبا و جنگلهای لخت و عریان که اندامهایشان را به باران سپرده اند تا برای میهمانی بزرگ بهار غسل استقبال بکنند و خود را برای ورود شکوفه ها آماده نمایند .

 دستهایشان را دیدیم که سوی آسمان بلند کرده بودند ما با گوشهای احساسمان زمزمه هایشان را شنیدیم که در گرما گرم استقبال و آمادگی برای ورود بهار دلهای پراز درد وگله هایشان را با آسمان آبی و روشن همدم میکردند و عقده هایشان را میگشودند شاید برای سال آینده هم که شده دلتنگیهایشان و هراس و دلهره هایشان نقل آدمها شود !

مگر میشود آرام بود وقتی هزارن قتل کوچک و بزرگ در این جنگل رخ داده و من آثار و نشانه ها یشان را ببینم! مگر میشود آرام بود وقتی دستهایی را و تبرهایی را و اره های و جرقه های سوزان آتش را دید و آرام بود و به آرامش رسید؟

شاید ابتدای راه و در سرمای شب های زمستان لحظاتی خوش را در جنگل گذراندیم ولی رسیدیم به جاهایی که زبان قاصر از بیان این نامهربانی هاست که گوشه ای از آن را در تصاویر زیر می بینید...

این روزا آدم ها,ظاهری پر زرق و برق و اما باطنی پوچ و خالی دارند...


آدم های امروزی سنگی شده اند...



با قلبی تهی از احساس...



به ندرت می توانی پیدا کنی کسی را که به جز منافع خویش,



به فکر دیگران هم باشد و یا حتی حاضر باشد,ذره ای از آسایشش



بکاهد تا بلکه دیگری به آرامش یا رفاهی هر چند اندک برسد...



گله ی من از همه ی آدم های سنگی است ...



دلگیرم...



 از همه ی آدم های روی زمین دلگیرم...



چرا که احساس توی قلب هایشان را با طنابی از منطق به دار آویخته اند



و عشق توی قلب هایشان را به گلوله ی بیرحمی بسته اند ...



 



گله مندم از همه ی آدم هایی که از کنار کودک معصومی که با چهره ای مظلوم و اما چرکین



,به امید فروش یک  فال حافظ دنبالشان می دود ,



به راحتی رد میشوند ؛ولی برای رفتن پیش فالگیر های آنچنانی



(که  به گرد پای حافظ هم نمی رسند!)هزار هزار پول خرج می کنند...



شاید چون توی جیب هایشان پول خوردی نیست و



به جز تراول چیزی ندارند ... 



دلگیر و بیزارم از این آدم هایی که عشق و محبت و همه و همه را به فراموشی سپرده اند و افسانه فرض می کنند ... 



آدم هایی که ساده زیستن و بی شیله پیله بودن را مربوط به گذشته های دور و داستان ها می دانند!!...



نه عزیزان ,افسانه نیست,محبت کردن به هم نوع داستان خیالی نیست ...



عشق ورزیدن رویا نیست...



حقیقت است ...حقیقتی که شاید به دلیل این که  به چشم شما تلخ می آید  , چون شیرینی اش را تجربه نکرده اید,



 جرئت رویارویی با آن  را ندارید و انکارش می کنید...

حجاب53

نها چفیه داشتند...... من چادر دارم

آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند...

من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...

آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود...

من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم...

آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند...

من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...

آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند ...

من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم...

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند ...

من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند...

من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم

آنان چفیه داشتند من چادر...

 

 

شهدا چفیه داشتند... من چادر دارم...

من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است...اما چادر از چفیه بهتر است...

شهدا چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند... من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...

آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود... من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم...

آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند... من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...

آنان چفیه را سجاده می کردند و به خدا می رسیدند... من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم...

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند... من وقتی چادری می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...

آنان با چفیه گریه های خود را می پوشاندند... من در مجلس روضه با چادر صورتم را می پوشانم و اشک هایم را به چادرم هدیه می دهم...

آنان با چفیه زندگی می کردند... من بدون چادرم نمی توانم زندگی کنم...

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند... من چادر سیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...

تشکرّ از دبیرکل محترم نهاد کتابخانه های عمومی کشور

من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق


بسمه تعالی 


خدمت محضرمبارک دبیرکل محترم نهاد کتابخانه های عمومی کشور 

 
سرورعزیزم جناب آقای مختارپور


باسلام و تحیّات الهی
احتراماً به استحضار حضرتعالی می رساند اینجانب میرابوالفضل موسوی حدادان ازاستان آذربایجان شرقی –شهرستان خدآفرین خطه ی عشایری بخش گرمادوز به محضرمبارک حضرتعالی معروض می دارم نظربه اینکه از بدو ورود حضرتعالی جهت سکانداری جامعه بزرگ نهاد کتابخانه های عمومی کشور که نظرتان به مسئله منزت وجایگاه فرهنگ  معطوف گردید و ماحصل آن افزایش حقوق کارکنان زحمتکش که نشان از لیاقت وبرازندگی حضرتعالی درجهت متحول شدن معیشت کتابدارانی که به همراه خانواده هایشان باکارهای سنگین کتابخانه ها که با زن وبچه هایشان با حقوق مقرری ناچیزشان صرفاً فکرها معطوف به متول شدن آمار ومطالعه مفید با شاخص های نهادی گردیده بود .حضرتعالی انقلاب تازه ای دردرون خادمان وهمسنگران عرصه فرهنگ جامعه اسلامی به پافرمودید. به مصداق حدیث شریف از امام رضا(ع) می فرمایند مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَل‏ بنده خادم وخدمتگزار کتابخانه عمومی بخش گرمادوز دست بوس سرور عزیزم جناب آقای مختارپور هستم چرا که با این توجهات موجب خوشحالی فرزندان وهمسراینجانب گردید دعاهای آنان موجب خرسندی باری تبارک تعالی خواهدشد وخداوند منان به حضرتعالی طول عمر درجهت خدمت گزاری به کشور مقدس جمهوری اسلامی ناب محمدی (ص) عنایت فرماید. ما را هم جزو رهروان صادق ومتدین درجهت خدمتگزاری به مردم فهیم وفرهنگ دوست جهت توجه به عنایت ویژه رهبری عظم الشان حضرت امام خامنه ای  (مدظله العالی ) ثابت قدم بدار .

والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
میرابوالفضل موسوی حدادان

مسئول کتابخانه عمومی بخش گرمادوز