بغض گلویم را در بغض غیرت عباس گم کرده ام و اشک خون آلودم را سپر اشک باران زینب علیهاالسلام نموده ام. چگونه از خواهرت بخواهم گریه نکند، وقتى دشمن حتى کفنت را بى زخم نمى خواهد؟! مگر چه کرده اى با ظلم که ظالمان با کشتنت هم آرام نمى گیرند؟
چه کرده اى با جور که جائران، جسم بى جانت را، حتى مزارت را نیز برنمى تابند.
اى مبارز بى هیاهوى آل محمد! در سوگ تو اشک، ارثیه زمین باد!
سردار مظلوم
سکوت، سایه بر ذوالفقار کلامت نینداخت و صلح، شمشیر فکرت را به نیام نکشاند.
نامت اى برادر زینب، بر جریده تاریخ، سرور آزاد مردان ماند. جانم فداى سال هاى غربت تو که از طعنه دوستان و شماتت دشمنان، رویت به زردى گرایید.
ترس از ابهت اندیشه ات، با دشمنان چنان کرد که حتى خانه ات را محل توطئه کردند.
سردار مظلوم عشق! جز تو، کدامین سردار، در مأمن خانه اش آماج ستیز دشمنان شد و کدامین دلاور چون تو، به تیغ توطئه کشته شد؟!
عشق بى فرجام شیعه که اشک ها تا ابد سراغ در خانه تو مى گیرند و ناله ها تا حشر، هم آواى سوگواران تواند، بعد از تو مباد خنده بر اهالى کوچه بنى هاشم! بعد از تو مباد زندگى بر مردمى که در صلحت چانه چون عجوزه ها زدند!
پس از تو…
افسانه گویان عرب از تو خواهند سرود، آن هنگام که بادهاى شمالى به سوگوارى تو مى آیند.
پسر فاطمه! جگر پاره ات قصه گوى افسانه هاى خونین عرب خواهد ماند تا آواز کودکان غم در بادیه هاى حجاز باشد و مویه کولیان و آوارگان دشت هاى خشک عراق. مدینه بى تو عزاخانه اى بیش نیست اى برادر حسین! یتیمان، بعد از تو معنى کرامت و سخاوت را نخواهند فهمید.
از زبان برادر…
چگونه در خاکت نهم، اى پاره پاره کفن؛ وقتى مى دانم جدم رسول الله صلى الله علیه و آله ، تو و مرا سرور جوانان بهشت خطاب کرد؟
چگونه ترکت کنم بر خاک، وقتى که همه عمر منى؛ هم بازى کودکى ام، هم غصه جوانى ام، هم رزم صفین و همسایه مدینه ام؟
برادرم، برادرم، برادرم! به خدا که چون تو نیکو برادرى مرا نبود و چون من، غمگین برادرى در سوگ تو نیست. امام من بودى و برادر صدایم مى کردى؛ رعیت تو بودم و همدم قرارم مى دادى. اف بر این قوم که امام خویش را وادار به صلح کردند و خانه نشینى! و اف بر دنیا که حسین علیه السلام را بى حسن علیه السلام زنده نگاه داشت! اف بر دنیا!
نویسنده: حسین امیرى