کسی تنهایی مارا نمی گرید
دلم در حسرت یک دست
دلم در حسرت یک دوست
دلم در حسرت یک بی ریای مهربان ماندست
و اما با توام ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی
کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی
کدامین آشنا آیا به جشن چلچراغ عشق مهمان میکند ما را
بگو ای دوست
بگو ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی
تو که حتی شبی را هم به خواب من نمی آیی
تو حتی روزهای تلخ نامردی
نگاهت التیام دستهایت را دریغ از ما نمیکردی
من امشب با تمام خاطراتم با تو هم خواهم گفت
من امشب با تمام کودکیهایم برایت اشک خواهم ریخت
من امشب دفتر تقویم عمرم را به دست عاصی دریای ناآرام خواهم داد
همان دریا که میگفتی
که بغض شکوه هایم از گلویش موج خیزش زخم برمیداشت
بگو ای دوست بگو ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی
کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی
اینجا زمین است....هوا گرفته است...دلم گرفته است...کفترهای همسایه هم گویا گرفته اندپ رواز نمیکنند فقط روی بام راه میروند و گوئیا چیزی زیر لب دارند زیر این هوای خوشگل بارانی!!!
اینجا زمین است....هوا گرفته است...دلم گرفته است...کفترهای همسایه هم گویا گرفته اندپ رواز نمیکنند فقط روی بام راه میروند و گوئیا چیزی زیر لب دارند زیر این هوای خوشگل بارانی!!!
صدای درد وجود کسی می آید میشنوی؟؟ علاوه بر انگشتانش تمام دردهایش هم درد میکند
حالش هم درد میکند
اینطور پیش رود ............آینده اش هم درد خواهد گرفت!!
ای داد و بیداد....
درخت،
سایه ی زنی خیال پرداز بود
که وقتی کلاه گیسش را عوض می کرد
فصل ها جا به جا می شدند
زمستان می آمد
وسط فال قهوه
آینده را سرد می کرد
تنت اما
نیمه ی تیر ماه بود
ساعت 12 ظهر
حرف که می زدی
دهانم آب می افتاد
برای سیب های سرخ
نمیدانم بارانی که از چشم هایت می بارید
پاییز بود یا بهار
اما بارانی ام به کمد پناه برد
دهانش را بست
و به روز های آفتابی فکر کرد
تو زن نبودی
درخت خیال پردازی بودی
که نه در پنجره قاب شد
نه زمستانِ فنجان ها را ، بهار کرد