وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

محافظت بر آیة الکرسی

رسول خدا (ص) به علی (ع) فرمود :

یا علی ! بر تو باد به تلاوت آیة الکرسی بعد از هر نماز فریضه که محافظت نکند بر آن مگر پیامبر یا صدیقی یا شهیدی .

همچنین رسول خدا فرمود : هر که آیة الکرسی را بعد از نمازهای واجب  بخواند مانعی برای او

جهت ورود به بهشت نخواهد بود .

در روایت دیگر آمده : که هر که آیةالکرسی  را بعد از نماز های واجب بخواند نمازش مقبول درگاه الهی می گردد و در امان خدا باشد و خدا او را از بلاها و گناهان نگه میدارد .

امام باقر (ع) فرمودند :

هر که آیةالکرسی را یک مرتبه بخواند هزار مکروه و بدی از بدیهای دنیا و هزار مکروه و بدی

از بدیهای آخرت از او دور می گردد . آسانترین مکروه دنیایی فقر و آسانترین مکروه آخرتی عذاب قبر است .

امام باقر (ع) فرمود ": اگر کسی بعد از وضو یک بار آیةالکرسی بخواند خداوند ثواب

جهل سال عبادت را به او عطا کند و چهل درجه بالایش برد

و چهل حور العین را تزویجش کند .

 

آیة الکرسی ذکر رسول خدا (ص) در بستر موقع خواب بود .

 

امام صادق (ع) فرمودند :

سفر را با دادن صدقه و خواندن آیةالکرسی آغاز کن . و اگر در سفر در شب بخواند

خود و همراهانش سالم بمانند .

 

رسول خدا (ص) فرمودند :

آیةالکرسی از گنجینه ای در زیر عرش به من بخشیده شده و قبل از من به هیچ پیغمبری

داده نشده است . فرمدند : شبی بر من نگذشته که آن را نخوانم .

رسول خدا (ص) به علی (ع) فرمودند : قرآن کلام برتر و بزرگ است و سوره بقره

سید قرآن است و آیةالکرسی سید بقره است . سپس فرمودند :

در آیةالکرسی پنجاه کلمه است و در هر کلمه پنجاه برکت و خیر وجود دارد .

 

جهت ترس

اگر در جایی ترسیدی و یا به جای ترسناکی وارد شدی آیةالکرسی را بخوان .

 

جهت عزیز و محترم شدن

آیةالکرسی را بنویس و بر بازوی خود ببند به هر جا روی عزیز و محترم باشی .

 

علی (ع) فرمودند :

اگر کسی از شما از درد چشم بنالد آیةالکرسی را بر آن بخواند و در قلب خود معتقد باشد که خوب می شود

خداوند او را شفا می بخشد . انشا ء الله .

در سختیها و شدائد قرائت آیظالکرسی سیزده مرتبه نافع است .

 

جهت تقویت حافظه

هیچ چیز بیشتر از قرائت  قرآن مخصوصآ آیةالکرسی در تقویت  نیروی حافظه مؤ ثر نیست .

 خواندن آیةالکرسی برای رفع بیخوابی مفید است .

جشنواره مردمی فیلم عمار/کاریکاتور

وبلاگ " پنجاه و هفت" نوشت:

بچه‌های عمار سونامی دهه 90 هنر انقلاب هستند و نیامده لرزه به تن افرادی انداختند که این عرصه را (هنر انقلاب) حیات خلوت خود می‌دانستند. ان‌شاءالله در سال‌های آینده میدان‌دار اصلی خواهید بود...

به گزارش گلستان بلاگ، وبلاگ «پنجاه و هفت» نوشت:

بیشتر بخوانید

تئاتر رادیویی گیلکی(یِه بام و دوهوا)

 شو پَئر: وِلا کُن! بخشش از بزرگترایَه!

پدر شوهر: ولش کن!. بخشش از بزرگترهاست!

 

کَل شومار: مو ایتِه چی وَکِتِم  تا الَن هِچ کی مِرِه بی­­ احترامی نوکورده با!

مادر شوهر : من تا اینجا عمر کردم تا حالا کسی به من بی احترامی نکرده بود!

 

وَچِه: آخر مار تو خیلی ریزه گیری کانِه! اُشان درس بُخواندِن تحصیل بوکوردِن. اِسِه بی یَه تِرَرِه چَلِه هم بُشورِه! یِه کارگر بگیر پولش مو دَنِم!

پسر: آخر مادر تو خیلی ایراد می گیری ! آنها درس خواندند تحصیل کردند. حالا بیایند و برای تو بچه چهل روزه را حمام کنند! یک کارگر بگیر پولش را من می دهم!

 

وُی: وَالله بِالله مو خَنِم،  اَمّه چَلِه شوری(شوردِه) ندانِم ! می مار اَمِرِه یاد نَدَه! بعد از پنجاه سال سن، تی مار یکی دیگر بِچی یَه! "خودکرده را تدبیر نیست"! مو چی بکنِم!

عروس: به خدا سوگند من نمی دانم چه طور بچه چهل روزه را حمام کنم.مادر من به من یاد نداده است. بعد از پنجاه سال سن مادر تو یکی دیگر زایید! "خود کرده را تدبیر نیست"! من چه کار کنم!

 

شومار: قدیما بی خود نگوتِن:

" صبح اَفتاو می کیجایَه و می زامایَه بَگِنِه- بعد از ظهر اَفتاو می عروس و می وَچِه بَگِنه". مردوم بی حق نوبان!.

مادر شوهر: در گذشته بیهوده نمی گفتند.

 افتاب صبح به دختر و دامادم بتابد – افتاب بعد از ظهر به عروس و به پسرم بخورد".

مردم حق داشتند.

 

نتیجه اخلاقی:

"کهنه زِِِرَوا  یِه بام و دو هوا"

پی نوشت:

زِرَوا: نام محلی قدیمی است.

کنایه:

این زبانزد وقتی  به کار می رود که گوینده نفع یکی و ضرر دیگری را از انجام یک کار مشترک طالب باشد.

خاطرات خوزستان - 3 - دوستی من و حاج رحیم

خاطرات کار و کارگاه – خاطرات خوزستان 3

دوستی من و حاج رحیم

در این گرما ، تنها چیزی که می تواند حس خوبی به آدم بدهد نوشیدن یک لیوان آب است . آب یخ تگری . آب یخی که آدم را از شر گرما و شرجی هوا فراری دهد .

در دفتر حاج رحیم نشسته ام . آبدارچی شرکت ، با سینی چایی وارد می شود .

-          قربونت . لطفا به جای این چایی یه کاسه آب یخ به من بده !

-          مهندس جان دیگه دوران کاسه های لعابی و مسی تموم شده . بگو یه لیوان آب برات بیاره .

-          حاجی جان من الان اینقدر تشنه ام که برام کاسه و لیوان و سطل و پارچ و قابلمه مهم نیست . مهم آب یخه که حالمو جا بیاره !

آبدارچی می رود دنبال آب و حاجی می افتد به جان کاغذهای روی میز و توی کشوهای میزش . عاقبت چیزی را که دنبالش بوده پیدا می کند .

-          خوب این هم فرم قرارداد اجاره ماشین آلات . گفتی چندتا تراک میکسر می خوای ؟ برای چند ماه ؟ برای کجا ؟

-          حاجی جان تلفنی که گفتم . یه تراک میکسر . فعلا برای دو ماه . همین نزدیکی اهواز . 30 کیلومتری اهواز . کار که روی غلتک بیافته شاید دستگاه های بیشتری بخوام .

و در میان خوردن آب یخ و گفتن خاطرات دوستان مشترک ، قرارداد اجاره ی یک دستگاه تراک میکسر را با حاج رحیم ، مسئول ماشین آلات شرکت در اهواز ، نهایی می کنم .

تا چند ماه پیش ، من هم به نوعی همکار حاجی به حساب می آدم . من سرپرست امور بخش عمرانی شرکت بودم در تهران . او معاون ماشین آلات شرکت در اهواز . حالا او همانجاست و من شده ام پیمانکار . پیمانکاری که برای شروع بتن ریزی کانال ، احتیاج به تراک میکسر دارد .

-          خوب مهندس جان این هم قرارداد . بیا امضا کن .

-          حاجی بده بخونم ببینم چی نوشتی !

-          چیزی نیست مهندس جان . یه قرارداد معمولی .

قرارداد معمولی را می خوانم . اما انگار زیاد هم معمولی نیست ! از قضا قسمت های نامعمولش خیلی بیشتر از قسمت های معمولی اش هستند !

-          حاجی نوشتی ماهی چند ؟ یک میلیون وششصد هزار ؟

-          خوب آره دیگه !

-          حاجی جان ! لااقل من که می دونم تعرفه شرکت یک و چهارصده ! اون دویستای زیادی برای چیه ؟

-          ای بابا مهندس جان زیاد سخت نگیر . آخه تو رفیق مایی . ما ارادت داریم . ولی فردا ممکنه خیلی ها حرف مفت بزنن . دویست تومن زیادتر نوشتم که فردا هیچ کسی نتونه حرف و حدیثی برامون دربیاره !

انگار این رفاقت خیلی بیشتر از این حرفها ارزش دارد که به خاطر آن برای چهارصد هزار تومان بخواهم با حاجی کل کل کنم ! قبول می کنم . اما به نظر می رسد این آخرین چیزی نیست که باید قبول کنم ! در یکی از بندهای قرارداد ، حاجی نوشته که باید کرایه یک ماه را همین الان پرداخت کنم و کرایه ماه بعد را هم اول ماه !

-          حاجی جان ! از همه چک پنج شیش ماهه می گیری ! به ما که می رسه پول نقد که هیچ ! پول پیش هم می خوای بگیری ؟

-          گفتم که مهندس جان . تو رفیق مایی ،همکار  ما بودی . اینجوری فردا کسی نمی تونه حرف و حدیثی برامون دربیاره ! بنویس ! یه چک برای همین امروز بنویس ، به چک هم بنویس برای سی روز دیگه . بنویس تا زودتر تمومش کنیم . کم کم وقت نمازه .

انگار مجبورم هر چه را که حاجی می گوید بپذیرم . اینجا تنها جایی است که در اهواز می شناسم و حالا دیگر وقت اینکه دنبال دستگاه دیگری بگردم را ندارم .

-          حاجی جان این دو تا چک رو بنویسم دیگه همه چیز تمومه ؟ دیگه کسی حرف و حدیث و روایت و حکایتی پشت سرمون نمی گه ؟

-          نه دیگه ! فقط می مونه یک چک بدون تاریخ به مبلغ پنجاه میلیون در وجه شرکت !

-          اون دیگه برای چی ؟

حاجی توضیح می دهد که چک پنجاه میلیونی در حقیقت ضمانت برگرداندن سالم ماشین است بعد از دو ماه . ضمانت اینکه اگر ماشین دزدیده شد ، یا چپ شد ، یا هر بلای دیگری سرش آمد ، خسارتش را پرداخت کنم . هر چه هم که برای حاجی بگویم که چرا باید برای دستگاهی که به زحمت سی میلیون ارزش دارد چک پنجاه میلیونی بدهم ، فایده ندارد . آخرش همان حکایت است :

-          مهندس جان ! ناراحت نشو برادر . گفتم که . ما دوستیم . رفیقیم و ...

بقیه حرفهای حاجی را نمی شنوم ! باقی مانده ی آب درون پارچی را که آبدارچی آورده بود ، توی لیوان می ریزم و یک نفس سر می کشم . دسته چک را دوباره از توی کیفم بیرون می آورم و می نویسم : « مبلغ یک میلیارد ریال معادل یکصد میلیون تومان ، در وجه شرکت ... » . چک را از دسته چک جدا می کنم و می دهم حاج رحیم و یک نسخه از قرارداد را برمی دارم . حاجی بلند می شود که با من خداحافظی کند . با رفیقش . با همکار سابقش . در حالی که از روی صندلی اش بلند می شود ، نگاهی به چک می اندازد .

-          چرا صد میلیون نوشتی مهندس جان ؟ من که گفتم پنجاه میلیون بنویس .

-          حاجی جان از یک میلیون بیشترش برای من فرقی نداره ! اما ما با هم رفیقیم . دوستیم . ما ارداتمندیم . بذار یه چک صدمیلیونی بنویسم که اگه کار بیخ پیدا کرد بگن رفیق حاجی صد میلیون چک داده نه پنجاه میلیون ! اینجوری حرف و حدیثی توش نیست دیگه !  

من و حاجی هر دو می خندیم و با هم روبوسی می کنیم و خداحافظی می کنیم و من از دفتر حاجی بیرون می زنم . خنده های هر دوی ما از ته دل است . او از اینکه قرارداد را همانجور که می خواسته نوشته خوشحال است و از ته دل می خندد . من هم فکر می کنم اگر دو تا دوست دیگر مثل حاجی داشته باشم به دشمن احتیاجی ندارم و خوشحال از این موضوع از ته دل می خندم !

 

 

داستان کوتاه " چرا من؟ "

آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس
هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت ، با تزریق خون آلوده ،
  به بیماری ایدز مبتلا شد.
طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.
یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود:
" چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟ "
آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:...
در سر تا سر دنیا
بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به
  آموزش می کنند.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.
پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.
چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.
و دو نفر به مسابقات نهایی.
وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز
نپرسیدم که " خدایا چرا من؟ "
و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :
" چرا من؟ "