همین چند روزه که مدام سعی می کنم چیزی بنویسم، همین چند روزه که مداد دست می گیرم تا لا به لای خط های کتاب چیزی بنویسم و یکبار حس می کنم نوک مداد تیز نیست، یکبار با خودم می گویم پاک کن نیاورده ام، یکبار بهانه ی خراب شدن کتاب را می گیرم؛ بار بعدی خودم را مشغول تیک و تاک ساعت ذهنم می کنم و خلاصه هربار به یک بهانه ای خودم را پس می زنم از نوشتن. با خودم فکر می کنم شاید باید رها کنم و فقط منتظر بمانم تا کلمات خودشان بیایند، یادم می افتد آدم صبر کردن نیستم، هربار منتظر نشستم چیزها را از دست داده ام، هربار منتظر ماندم از آخر دست هایم خالی مانده، یادم می آید تا به حال نشده حس های خوب من را پیدا کنند، به هر سوراخی سرک بکشند تا من را پیدا کنند و قد یک لبخند روی لب هایم بنشینند، این همیشه من بودم که دنبالشان راه افتاده ام ... این همیشه من بوده ام ... باید چیزی بنویسم .. همین لحظه باید چیزی بنویسم ...
پس نوشت: شاید خیلی متفاوت از آهنگ های همیشه ام باشد ولی خب، بشنوید