شب دوشنبه فرصتی دوباره یافتیم تا جمعی از اعضای موسسه سری بزنیم به طبیعت زیبا و جنگلهای لخت و عریان که اندامهایشان را به باران سپرده اند تا برای میهمانی بزرگ بهار غسل استقبال بکنند و خود را برای ورود شکوفه ها آماده نمایند .
دستهایشان را دیدیم که سوی آسمان بلند کرده بودند ما با گوشهای احساسمان زمزمه هایشان را شنیدیم که در گرما گرم استقبال و آمادگی برای ورود بهار دلهای پراز درد وگله هایشان را با آسمان آبی و روشن همدم میکردند و عقده هایشان را میگشودند شاید برای سال آینده هم که شده دلتنگیهایشان و هراس و دلهره هایشان نقل آدمها شود !
مگر میشود آرام بود وقتی هزارن قتل کوچک و بزرگ در این جنگل رخ داده و من آثار و نشانه ها یشان را ببینم! مگر میشود آرام بود وقتی دستهایی را و تبرهایی را و اره های و جرقه های سوزان آتش را دید و آرام بود و به آرامش رسید؟
شاید ابتدای راه و در سرمای شب های زمستان لحظاتی خوش را در جنگل گذراندیم ولی رسیدیم به جاهایی که زبان قاصر از بیان این نامهربانی هاست که گوشه ای از آن را در تصاویر زیر می بینید...