رمان بار دیگر با او
نویسنده : فریبا قاسمی
فصل : 10 (آخر)
........................................................................................
کم کم حال فریده بهتر میشد و دیگر میتوانست خودش به مینو رسیدگی کند بین من و او دیگر هیچ حرفی از امید به میان نیامد او دیگر بین ما حضور نداشت و همین باعث شده بود که ما حرف زیاده برای گفتن نداشته باشیم تمام تلاش کامران بیهوده بود کمکی نمیتوانست بکند البته چون از جریان اطلاعی نداشت خیلی هم نمیتوانست کاری بکند روز بیست و هشتم اردیبهشت روز سختی بود شب قبلش را اصلا نخوابیده بودم معده ام درد میکرد و از صبح حال مناسبی نداشتم فریده مشکوک شده بود و مدام به پر و پایم میپیچید