وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

انگیزه دانی ام سوراخ شده

دوست ندارم دیر بشود. هیچ چیز را دوست ندارم دیر بشود. همه چیز را دوست دارم سر وقت باشد و حتی برای محکم کاری، کمی هم زودتر از موعد، اما دیرتر نه. ولی خب، اکثر چیزها دست من نیست و هی دیر می شود و باعث می شود آنقدر حرصم بگیرد و افسرده بشوم که آن چیزهایی هم که دست خودم است رها کنم تا دیر بشوند. و الان من وسط یک عالمه چیز هستم که دیر شده اند و این چیزی است که آدم را پیر می کند آن هم در نقطه ای از جوانی که آدم باید خوش خوشانش باشد و با کوهی از انگیزه مثل اسب بدود به دنبال تمام خوشی ها و موفقیت های عالم، حتی آن خوشی هایی که مثل ذره در اقصی نقاط عالم پراکنده اند.

انگیزه اما، از عطر هم فرّارتر است و آدم هایی که انگیزه هایشان هی نمی پرد و تمام مدت همراهشان است، به نظرم پوست کلفتی دارند یا یک انگیزه دانی که چند لایه است و خفن. انگیزه دانی که سوراخ باشد، شرایط بدی پیش می آید. اساساً هیچ توقعی را نمی شود برآورده کرد. نه توقعاتی که دیگران از شما دارند و نه توقعاتی که خودت از خودت داری. اصولاً انگیزه خوب است، اما «انگیزه دان» مهمتر است. انگیزه دانی که نشتی داشته باشد، همیشه تو هستی و یک عالمه انرژی که شب ذخیره کرده ای و صبح، به محض بیدار شدن، انگار دود شده و رفته هوا.

می آیی بشوی انگیزه دان من؟

یا صاحب الزمان چند گاهیست وقتی می گویم ....

چند گاهیست وقتی می گویم:

 

اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن

با آمدن نام دل ربایت دلم نمی لرزد.

 

چند گاهیست وقتی می گویم:

صلواتک علیه و علی آبائه

به یاد مصیبت های اهل بیت اشک نمی ریزم.

 

چند گاهیست وقتی می گویم:

فی هذه الساعه

دگر به این نمی اندیشم که در این ساعات کجا منزل گرفته ای.

 

چند گاهیست وقتی می گویم:

و فی کل الساعه

دلم نمیسوزد که همه ساعاتم از آن تو نیست.

 

چند گاهیست وقتی می گویم:

ولیا و حافظا

احساس نمی کنم که سرپرستم و امامم کنار من ایستاده

و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است.

 

چند گاهیست وقتی می گویم:

و قائدا و ناصرا

به یاد پیروزی لشکرت،در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمی زند.

 

چند گاهیست وقتی می گویم:

ودلیلا و عینا

یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی.

چند گاهیست وقتی می گویم:

حتی تسکنه ارضک طوعا

یقین ندارم روز حکومت تو بر زمین، من شاهد مدینه فاضله ات باشم.

 

چند گاهیست وقتی می گویم:

 وتمتعه فیها طویلا                                               

به حال آنانی که در زمان دراز حکومت شیرین تو طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم.

 

اما چند گاهیست دعای فرج را چند بار می خوانم...

تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد...

 هم اشک بریزم ... هم در جست و جویت باشم ... هم سرپرستم باشی...

 هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم و

 هم احساس کنم خدا در نزدیکی من است....

پست های دوستان

شاهین دلیوند

قول داد تا آخر دنیا بماند

سر قولش هم ماند

همان روزی که رفت برای من آخر دنیا بود

 

**************************************

 مهرزاد امیرخانی

نوبت قصه دقیقه های آخره.
ترانشو ندارم که ازش عکس بگیرم
الان متوجه می شین چرا ...
زمستون بود. خونمون سعادت آباد جایی بود که دیگه چسبیده به کوه بود.
جوری برف اومد که هیچ ماشینی از پارکینگ نمی تونست بیرون بیاد.
به خاطر یخ زدگی و شیب غیر استاندارد رمپ.
گیر کرده بودیم تو خونه روز اول خوردنیامون تموم شد.
قرار بود بریم خرید که برف اومد.
زنگ می زدیم به دوستامون برامون خرید می کردن میاوردن سر خیابون می رفتیم می گرفتیم ازشون .
داشتیم آب انار می گرفتیم و حرف می زدیم . البته مرتضی داشت آروم گیتار می زد و بعید می دونم حواسش به حرفای من بوده باشه.
یه دفعه رفت گوشیشو آورد و یه ملودیو خوند و رکورد کرد .
گوش دادم.
همون دفعه اول حس ترانش اومد.
کل خونرو گشتیم خودکار نبود.
کارتون یخچال تو تراس بود . گوشیو برداشتم رفتم اونجا و با یه تیکه ذغال شروع کردم کل ترانرو رو اون نوشتم .
کارتونو برداشتم آوردم تو . کل خونه کثیف شد . مرتضی هاج و واج نگام می کرد . گفتم اوکی شد . برو بخونش.
رفت تو استودیو از رو کارتون دو متری خوندش و شد دقیقه های آخر . . .

من مهربان ندارم ، نا مهربان من کوووووو !!!!؟؟؟؟

 

برگی دیگر

 

 

 

 

 

 

 

این کتاب جیبی از مجموعه زندگی‌نامه‌های مصور rororo انتشارات روولت آلمان را زمانی ترجمه کردم که جوان‌تر بودم؛ حدود پنج سال پیش. اگر حالا بود پیشنهاد ترجمه‌اش را نمی‌پذیرفتم چون اکنون معتقدم نویسنده و مترجم باید پیوندی با کتاب داشته باشند و آن‌زمان تنها پیوند من با کتاب شور فلسفه‌دانی بود. خوشبختانه نیروی جوانی و آن شور باعث شد کتاب از بسیاری آسیب‌ها در امان بماند. آن‌زمان دوست عزیزم آقای کامبیز پورناجی هنوز با نشر پارسه همکاری می‌کرد. فلسفه خوانده بود و حضورش مایة دلگرمی من و قطعاً بسیاری دیگر بود. علاوه بر این دغدغه‌های ما را به ناشر منتقل می‌کرد و ناشر گرامی نیز از هیچ حمایتی دریغ نمی‌کرد. گاهی در دفتر کوچک ناشر می‌نشستیم و گپ می‌زدیم و من دست‌کم به قدر ساعتی پیش از بیرون نهادن پا از دفتر و روبه‌رو شدن با واقعیت تلخ زندگی آن‌سوی ویترین مترجمی از گرفتاری‌ها فارغ می‌شدم و البته چیزها می‌آموختم. گاهی افسوس می‌خورم که چرا عادت عکس‌گرفتن در من پرورده نشده و از آن زمان جز خاطرات، تصویر مجسم دیگری ندارم. دوست عزیز دیگر و استادی که این مجموعه با سرپرستی او پا گرفت اما بعد ناچار به مهاجرت شد، آقای رضا نجفی بود که گمانم در زمان ترجمة این کتاب به آلمان کوچیده و جایش حسابی خالی بود و هست. گر چه کتاب به معنای اخص کلمه فلسفی نبود، منابع بسیاری را گردآوردم و خواندم تا مدیون خواننده نشوم و ترجمه‌ای در حد توان درست و امانتدارانه ارایه کنم؛ و البته این کاری است که هنوز و به عادت یادگار همان زمان در مورد هیچ کتابی از آن دریغ ندارم. از نویسنده نیز خواستم برای نسخة فارسی کتاب مقدمه‌ای بنویسند و ایشان هم به فاصلة دو یا سه روز با ابراز لطف بسیار در حق این مترجم کوچک مقدمه‌ای کوتاه بر ترجمة فارسی کتاب‌شان نوشتند. از بخت بد مشکلات ناگهانی بازار نشر دامن این مجموعة کتاب خوب را نیز گرفت تا این که ناشر گرامی کمر راست کرد و اکنون چندی است انتشار این مجموعة زندگی‌نامة مصور را از سر گرفته‌ است. و به این ترتیب این کتاب هم شد برگی دیگر از زندگی‌ مترجمی‌ام که در این سرزمین به فصل برگ‌ریزان می‌ماند.

 

 

 

کاش

+کاش حرف هایم آنفدر در آدم ها تاثیر می گذاشت که می توانستم آدم ها ی ناامید را امیدوار کنم. 

کاش می توانستم تلنگری کوچک شوم برای آدم ها برای بازگشت به راه درست. 

کاش ... 

کاش می توانستم. 

 

----------- 

می بینید چه آدم خوبیم. 

:)))) 

ولی جدی حتی حاضر بودم کل روزم رو صرف یه آدم کنم و باهاش اینقدر حرف بزنم تا برگرده به راه درست.  

کمک کردن به آدما را دوس دارم. 

دوس ندارم با وجود خدایی به این بزرگی و مهربونی کسی ازش ناامید باشه. 

دوس ندارم آدمی رو ببینم که به خاطر نرسیدن به یه آدم که گاهی ارزشش رو هم نداره افسردگی بگیره و 

 زندگیش رو ببوسه بزاره کنار. 

 

ناامید نباشید حتی اگه تو سخت ترین شرایطید. 

هیچ وقت از اون بالایی ناامید نشییییییییید. 

اون بزرگ ترین امیده واسه زنده بودن و زندگی کردن. 

.