با زعفران آب کرده کمی پلو زعفرانی تهیه میکنیم. روی یک کاغذ روغنی شکل یک گل را بریده، آن را روی پلو سفید قرار میدهیم و دور آن پلو زعفرانی میریزیم تا تزئین کامل شود.
با زعفران آب کرده کمی پلو زعفرانی تهیه کرده و با آب ترشی کلم قرمز کمی پلو بنفش رنگ تهیه میکنیم. با استفاده از یک لیوان، روی پلو سفید نیم دایرههایی با پلو زعفرانی در میآوریم و بعد با پلو بنفش تزئین را کامل میکنیم.
با زعفران آب کرده کمی پلو زعفرانی تهیه کرده و با آب ترشی کلم قرمز کمی پلو بنفش رنگ تهیه میکنیم. با استفاده از یک لیوان، روی پلو سفید نیم دایرههایی با پلو زعفرانی در میآوریم و بعد با پلو بنفش تزئین را کامل میکنیم.
با زعفران آب کرده کمی پلو زعفرانی تهیه کرده و با آب ترشی کلم قرمز کمی پلو بنفش رنگ تهیه میکنیم. روی یک کاغذ روغنی شکل یک برگ را بریده، آن را روی پلو سفید قرار میدهیم و دور آن پلو زعفرانی و بعد پلو بنفش میریزیم تا تزئین کامل شود.
تزئین با ته چین که به شکل توپ فوتبال برش خورده است.
تزئین با پلو زعفرانی و ته دیگ سیب زمینی به شکل سیب
تزئین با پلو زعفرانی، زرشک و ته دیگ سیب زمینی به شکل برگ
تزئین با پلو زعفرانی، زرشک و ته دیگ سیب زمینی به شکل عدد هفت
تزئین با پلو زعفرانی، زرشک و ته دیگ سیب زمینی به شکل بوته جقه
تزئین با پلو زعفرانی و زرشک
تزئین با پلو زعفرانی، ته دیگ سیب زمینی به شکل ماه و زرشک
تزئین با پلو زعفرانی، ته دیگ سیب زمینی و زرشک
تزئین با پلو زعفرانی، ته دیگ سیب زمینی به شکل ستاره و زرشک
تزئین با پلو زعفرانی، ته چین و زرشک
برای تهیهی گوشت قلقلی کمی پیاز را با گوشت چرخ کرده و نمک و فلفل و زردچوبه مخلوط کرده و خوب ورز میدهیم.
مواد لازم :
برنج یک کیلوگرم
گوشت قلقلی سرخ شده نیم کیلوگرم
گشنیز خرد شده یک کیلوگرم
روغن و نمک و برگ کاهو به میزان لازم
تخم گشنیز آسیاب شده دو قاشق غذاخوری
طرز تهیه :
* برنج را خیس کرده، آبکش میکنیم.
* ته قابلمه برگهای کاهو گذاشته، سپس لابهلای برنج، گشنیز و گوشت قلقلی ریخته (مقداری از گوشت را برای تزئین نگه میداریم) و برنج را دم میکنیم.
* برای تهیهی گوشت قلقلی کمی پیاز را با گوشت چرخ کرده و نمک و فلفل و زردچوبه مخلوط کرده و خوب ورز میدهیم.
* در اواخر طبخ برنج کمی گشنیز خشک کوبیده ریخته تا پلو خوشطعم شده و عطر خوبی داشته باشد.
یک/ همکلاسی که حرفهایش دربارۀ ویتگنشتاین تمام میشود، ازش سوال میپرسم. هم جواب میدهد، هم نمیدهد. جوابش را هم میفهمم، هم نمیفهمم. گمانم او هم سوالم را هم فهمیده، هم نفهمیده.
دو/ همان همکلاسی سر کلاس بعدی از استاد سوال میپرسد. استاد کاملا پرت جوابش را میدهد. بقیه به همکلاسی کمک میکنند و سوال او را با ادبیات دیگری برای استاد تکرار میکنند. باز استاد جواب پرتی میدهد. من هم با اینکه میدانم از این استاد نمیشود جواب درست حسابی شنید، ویرم میگیرد به جای حدیث نفس، سوالم را بلند بپرسم. جواب استاد؟ پرت. بیربط. نمیدانم یعنی استاد واقعا نفهمیده یا چون از دل حرفهایش مؤیدی برای فمینیسم ِسیمون دوبوآری کشیدم بیرون، تعمدا زده توی کوچۀ علی چپ.
سه/ بعد از کلاس است و طبق معمول ما چهار-پنج نفر با هم درگیریم. با فکرهای هم درگیریم. یکی از بجهها نمیفهمد من چرا باید فلان موضوع ِ مذهبی و در عین حال هنری را برای کنفرانس کلاسی بردارم و من نمیفهمم او دقیقا مشکلش با موضوعم چیست و اساساً چه اشکالی دارد که یک مولفۀ مذهبی را در بستر یک نظریۀ فلسفی بازخوانی کرد. دقایق طولانی تلاش میکنیم هم را بفهمیم و بینتیجه است. سرآخر از سر کلافگی دست از سر هم برمیداریم و متفرق میشویم.
چهار/ توی نمازخانه دوباره سهتایمان همدیگر را پیدا میکنیم. دیالوگ آغاز میشود. موضوع ِ دیالوگ؟ عشق. من آن مدل عشق افلاطونی، متعالی و به یک معنا فانتزیای که دوستم بهش قائل است را نمیفهمم، و او آن مدل عشق ِ انضمامیای که من تقریر میکنم. از نفر سوم کمک میگیریم که ببینیم اصلا برای بعضی فرایندها که عموما اسمش را عشق میگذارند، میشود تبیین فیزیولوژیک پیدا کرد یا نه. کار خرابتر میشود.کلاف در هم گوریدهتر. با گفتن «نمیدونم» بحث را رها میکنیم.
پنج/ کشوری و زیباکلام مناظره دارند. قرار است با هم دیالوگ کنند. ده دقیقه زیباکلام حرف میزند و به کشوری و هم تیپهای او حمله میکند، ده دقیقه کشوری. همینطور ده دقیقه ده دقیقهها میانشان تقسیم میشود و هر بار هر کدام حرف خود را تکرار میکنند، با ادبیات دیگری. هیچ یک جواب آن دیگری را نمیدهد. یکی دیگری را هوچی میداند و دیگری آن یکی را کسی که صورت مسئله را عوض میکند. انگار تعمدی دارند برای نفهمیدن هم. پردهای که میان خودشان کشیدهاند و قصد ندارند بزنندش کنار و بحث را از این حالت بازی رفت و برگشتی (مثل بازی پینگ پونگ) دربیاورند، کلافهمان میکند. ترجیح میدهیم دعوای سیاسیون را بگذاریم برای خودشان و برویم به کلاس بعد از ظهرمان برسیم.
شش/ سر کلاس بعد از ظهر، استاد میشود همه حرف. من میشوم همه گوش. ترجیح میدهم به جای سوال پرسیدن گوش کنم و خودم را بسپارم به بحثها. حداقل سود این مدل برخورد این است که تلاشی نمیکنم برای فهماندن حرفم به دیگری و دیگری را نمیبینم که به جای جوابِ من را دادن، بزند توی جاده خاکی. اینجا دیگر از رفت و برگشت کلامها و برخورد کلام هر یک به دیوار دیگری و کلافگی حاصل از بحران دیالوگ خبری نیست.
هفت/ میرسم خانه. لِه. چک میل میکنم. استاتوس میزنم «زنی که بتونه از پس کارای فنی بخاری اتاقش بربیاد، دیگه مرد شده. وقت زن گرفتنشه». یک ساعتی یا یکی از دوستان سر همین گزارهای که بیشتر شوخی است و شاید کمی کنایی، سر به سر هم میگذاریم. یک ساعت مطلقا دریوری به هم میبافیم. حرفها جدی نیست. کسی نمیخواهد دیگری را مجاب کند. کسی با دیگری سر جنگ ندارد. غرض فقط لذت بردن از مصاحبت است. در نسبت با هم ورِ خُلِ وجودمان ظهور کرده و ما هم سرکوبش نمیکنیم. میگذاریم که بگوید و ببافد و بخندد. کسی پنجه نمیکشد توی صورت دیگری. کسی از فهمیده نشدن رنج نمیبرد. دو طرف از پیش نرفتن بحث و درجا زدن سر یک نقطۀ کور کلافه نمیشوند. اینجا هم از بحران دیالوگ خبری نیست.