وحید تفریحی– پنجمین دوره جشنواره مردمی فیلم «عمار» شامگاه جمعه گذشته با برگزاری اختتامیه ای خلاقانه در تهران به کار خود پایان داد و طی آن برگزیدگان بخش های مختلف جشنواره معرفی و تقدیر شدند که نگاهی به جمع برگزیدگان این جشنواره نشان از درخشش هنرمندان مشهدی دارد.
به گزارش خراسان، هنرمندان مشهدی امسال در بخش های مختلف جشنواره حضور فعالی داشتند و آن طور که دبیرخانه پنجمین جشنواره مردمی فیلم عمار اعلام کرده است، در 5 بخش این جشنواره تقدیر شدند و فانوس های عمار را از آن خود کردند.
فانوس عمار برای مستند "اهل سنت ایران"
یکی از موفقیت های اصلی هنرمندان مشهدی در پنجمین جشنواره عمار، دریافت فانوس طلایی بخش مستند توسط محسن اسلام زاده مستندساز فعال مشهدی برای مستند «اهل سنت ایران» بود. این مستند ۶٠ دقیقه ای، زندگی اهل سنت در ایران را به روایت احمدمصطفی، خبرنگار مصری به تصویر کشیده است.
یک فانوس برای انیماتورهای مشهدی
انیماتورهای مشهدی نیز که امسال حضور پر قدرتی در جشنواره عمار داشتند یکی از فانوس های جشنواره عمار را به خود اختصاص دادند. پویانمایی «رقص قاصدک ها» به کارگردانی و تهیه کنندگی وحید شاکری فانوس بخش پویانمایی را کسب کرد. این پویانمایی که در مرکز پویانمایی صبا تولید شده، روایتگر واپسین روزهای حیات شهید احمد کشوری و ماجرای آخرین عملیات نظامی وی در دوران دفاع مقدس است.
2 لوح افتخار برای دو هنرمند شهر
هنرمندان مشهدی در بخش های دیگری نیز به موفقیت دست یافتند. مستند «ایمان» به کارگردانی مسعود زارعیان لوح افتخار بخش مستند بیداری اسلامی و جهانی جشنواره عمار را به خود اختصاص داد. مستند «ایمان» زندگی طلبه مبلغ جوانی را روایت می کند که ناامید از جلب کمک نهادهای رسمی تبلیغی، اندوخته هایش را روی هم می گذارد و برای تبلیغ اسلام به آفریقا سفر می کند.
یکی دیگر از آثار شاخصی که از مشهد در جشنواره عمار شرکت کرده بود، فیلم «تابستان طولانی» به کارگردانی علی خزاعی فر و تهیه کنندگی سیاوش حقیقی و از تولیدات صداوسیمای مرکز خراسان رضوی بود که لوح افتخار بازیگری در بخش فیلم داستانی بلند را برای «روشنک سه قلعه گی» برای بازی در نقش «مادر حسن» در این فیلم به ارمغان آورد. این اثر که در بخش نگاه نو سی ویکمین دوره جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد حاصل تلاش هنرمندان مشهدی است و در آن حسین طاهری، کیوان صباغ، روشنک سه قلعه گی و امیرحسین رفیعا ایفای نقش کرده اند.
علاوه بر این، تیزر مستند «چی بپوشم» ساخته مسعود زارعیان هم به عنوان برگزیده بخش اقلامی تبلیغی و تیزر جشنواره عمار مورد تقدیر قرار گرفت.
خراسان رضوی - مورخ یکشنبه 1393/10/21 شماره انتشار 18879
مشهدی حیدر آفریدون به فرزندش پیوست
غلامحسین عیالبار: در پسین جمعه مؤرخ 12/10/1393 مشهدی حیدر آفریدون بعد از چند ماه دست و پنجه نرم کردن با بیماری به فرزند شهیدش پیوست.
پیکر ایشان در ساعت 14:00 مؤرخ 13/12/1393 از سردخانه بهشت سجاد برازجان با حضور با شکوه بسیجیان و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس، خانواده شهیدان و ایثارگران، آزادگان و همولایتی هایش و مدیران ادارات و فرماندهان نظامی و انتظامی و امام جمعه محترم آبپخش تا بهشت امیر(ع) روستای دشتی اسماعیل خانی از تابعه آب پخش تشیع و پیکر مطهرش در جوار مرقد مطهر فرزندش سردار شهید عباس آفریدون به خاکسپرده شد.
شایان ذکر است، مراسم یادبود و ختم این مرحوم و مغفور در عصر یکشنبه و دوشنبه 14 و 15 دیماه 1393 در مسجد امام جعفر صادق(ع) برازجان منعقد می باشد.
خانواده محترم سردار شهیدآفریدون
درگذشت پدر مهربان تان مرحوم مشهدی حیدر آفریدون را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده، برای شادروان از درگاه خداوند متعال طلب مغفرت و همچنین برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم غلامحسین و هادی
فصل دوم :
صبح زود با صدای خروس خون چشماشو باز کرد. دیشب همونجوری که سرش روی رختخواب تا شده بود خوابش برده بود. از اتاق بیرون اومد به گوشه حیاط رفت و از چاهی که زیر درخت های گردو و نارنج بود آب بیرون کشید و دست و صورتشو شست و وضو گرفت . وقتی به پیش خونه اومد مادرشو رو سجاده نماز در حال دعا دید. آروم به کنارش رفت و بوسه ای به سرش زد و بعد چادر و جانمازشو برداشت و مشغول نماز خوندن شد.
بعد از نماز و خوردن ناشتایی با شیر و پنیر محلی که مادرش درست می کرد هر دو راهی زمین زراعی حاج رضا کدخدای ده شدند.هر سال زنها و دخترهای ده روی زمین های کدخدا کار می کردند و کدخدا از محصولش چند تا کیسه برنج هم به اونها می داد. اونهایی هم که زمین داشتند سر زمین های خودشون کار می کردند.. شوکا و مادرش هم به کنار بقیه رفتند و آستین و پاچه های شلوارشونو بالا زدند و وارد شالیزار شدند.
باز هم زنها و دختران با دیدن شوکا نگاه های زیر چشمی و تک و توک پچ پچ هاشون شروع شد. از وقتی که این رفتارهای مردم شروع شده بود شوکا خیلی کمتر برای کار به سر زمین میومد و بیشتر وقتشو به قالی بافی میداد.
ظهر شده بود و اکثر زنها و دختران برای خوردن غذا و استراحت اطراف زمین متفرق شده بودند. مادر ساعتی قبل به دلیل پادرد به خانه بازگشته بود و شوکا تنها شده بود.آروم و با احتیاط از شالیزار بیرون اومد و به طرف رودخونه رفت . اول دستها و پاهاشو شست و بعد از پوشیدن دمپایی های قرمزش شروع به تکوندن لباس هاش کرد . یه جایی بین درختها رو پیدا کرد. زیر اندازشو پهن کرد و چادر و جانمازشو بیرون آورد و شروع به خوندن نماز کرد. بعد بقچه کوچک نان و پنیر و سبزی که مادر براش گذاشته بود رو باز کرد و همین که خواست اولین لقمه رو توی دهان بذاره صدای فریادهای شاد سعید پسر یکی از زنهای ده رو شنید ، وقتی سرشو بالا کرد اونو از بین درختها دید که با عجله به طرف زنهایی که طرف دیگه زمین نشسته بودند رفت. سپس با صدای بلند فریاد زد :آقا احمد برگشته ... آقا احمد از تهران برگشته...!
آرزو خواهر احمد که همراه بقیه برای کار اومده بود از جاش بلند شد و شروع کرد به شادمانی. شوکا با شنیدن این خبر لقمه نان و پنیرش از دستش رها شد و با عجله زیر انداز و بقچشو جمع کرد به طرف ده دوید. اونقدر دویده بود که به نفس نفس افتاده بود. پیچ آخرین کوچه رو هم رد کرد تا اینکه چشمش از دور به در سفید رنگ خانه مشهدی حسین افتاد.و ماشین سیاه و بزرگی رو جلوی در خونه دید که حتی اسمشم نمی دونست .
در همین حال هر دو در جلوی ماشین باز شد و سپس اندام بلند و زیبای احمد که از طرف راننده پایین اومد با اون کت و شلوار مشکی براق شیک جلوی چشمای شوکا ظاهر شد. قلب شوکا شروع کرد به تپیدن ، می خواست با تمام قوا به طرف معبودش بدوه و نامش رو از عمق جانش فریاد بزنه اما همین که لبهاشو از هم باز کرد چشمش به زن جوان و زیبایی افتاد که از در دیگه ماشین بیرون اومد. ناگهان سر جاش خشکش زد و سخن تو دهانش خشکید. با چشمهای متحیر به زن شیک پوشی که لباسهاش نشون از شهری بودنش می داد خیره شد.
احمد با لب خندون به طرف زن رفت و دستشو دور شونه های اون حلقه کرد ، چیزی در گوشش گفت که باعث شد صدای قه قهه زن به هوا بلند بشه و بعد اونو به طرف در سفید خانه مشهدی حسین کشید و با دست به در نواخت. چند لحظه بعد در باز شد و قامت مشهدی حسین نمودار شد که با دیدن احمد با شادی دست هاشو باز کرد و اونو در آغوش کشید سپس به زن جوانی که در کنارش بود نگاه کرد و از جلوی در کنار رفت و اونهارو به داخل دعوت کرد. همین موقع آرزو از راه رسید و با شادی به داخل حیاط دوید و در پشت اون بسته شد.
پاهای شوکا از دیدن این صحنه شل شد ، به سختی خودشو به دیوار رسوند و بهش تکیه زد. اون فقط چند متر با احمد فاصله داشت ، اما احمد حتی متوجه حضور اونهم نشد،احمدی که ادعا می کرد از ده فرسخی بوی عطر یاس هایی که شوکا همیشه تو لباسش میذاشت رو حس می کنه ، حالا از چند متری بدون اینکه اونو ببینه همراه یک زن دیگه از جلوی چشم هاش عبور کرد.