به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست...
...
کفش هایی که18سال تمام فرمان ماندن می دادند
اینبار
آماده رفتند...
...
دلم میخواهد بروم...
خودم را گم کنم میان غریبه ها...
جایی که دیگر من، "مــــ...ن" نباشد...
از آشنا بودن و آشنا دیدن خیری ندیدم...
...
کوچ...
تمام نیاز این روزها و روزگاراان هنوز نیامده من..
...
خواهم رفت...
این خاک را ترک خواهم گفت...
آسمان ایران را دیگر طاقت ماندن نیست....
...
من جایی خواهم رفت که نامم جز غریبه نباشد...
غریبه ای که نه آشنا خواهد شد...
و نه آشنایش می شوند...
...
غربت برای من مفهوم بی انتهایی است..
که در آن ارمان هایم را جست و جو میکنم....
روح ملولم را تنها تو ارامی....
...
خدا را در آن سوی مرزها هم میتوان دید...
شاید کمی ساده تر...
خودمانی تر...
خواستنی تر...
حسی که بیشتر درشب ها احساس می شود
در شب های بی کسی
در دل تاریکی شب
شبهایی که بغض من را امان نمی دهد
بغضی خفقان و مرگبار
با این بغض مرگ لحظه به لحظه نزدیک می شود و به سراغم می آید
به سراغ تنهایی هایم
به سراغ نا امیدی هایم
به سراغ بی کسی و این جسم خسته
به سراغ غم عشق
خداوندا کاش زودتر این روزها به اتمام برسد
نه با از یاد رفتن معشوق از دست رفته و معشوق تازه
با رفتن من از این دنیای بی ارزش و پوچ
دیگر تحمل ماندن در این دنیا را ندارم
تحمل این همه غم و اندوه
تحمل بی معنی بودن عشق
تحمل بازی با احساسات دیگران
تحمل نامردی های پیاپی و پشت سر هم
تحمل این همه زخم های درد آور
تحمل این همه خیانت
تحمل قسم های دروغین
پروردگارا تا کدامین روز باید زنده بمانم
این زنده ماندن بیشتر از زمان مرگ مرا عذاب می دهند
عذابی که در دل تاریکی شب مرا امان نمی دهد
عذابی طولانی که در وجودم حس می شود
عذابی عذاب آور از غم عشق
خدواندا اینها همه درد من است
درد احساس مرگ ...
اگر عمری باقی ماند باز از تنهایی هایم برایتان می نویسم ...
غم عشق
نوشته شده توسط یه دوست برای یادگاری به یک عزیز ** بارون درد**
حسی که بیشتر درشب ها احساس می شود
در شب های بی کسی
در دل تاریکی شب
شبهایی که بغض من را امان نمی دهد
بغضی خفقان و مرگبار
با این بغض مرگ لحظه به لحظه نزدیک می شود و به سراغم می آید
به سراغ تنهایی هایم
به سراغ نا امیدی هایم
به سراغ بی کسی و این جسم خسته
به سراغ غم عشق
خداوندا کاش زودتر این روزها به اتمام برسد
نه با از یاد رفتن معشوق از دست رفته و معشوق تازه
با رفتن من از این دنیای بی ارزش و پوچ
دیگر تحمل ماندن در این دنیا را ندارم
تحمل این همه غم و اندوه
تحمل بی معنی بودن عشق
تحمل بازی با احساسات دیگران
تحمل نامردی های پیاپی و پشت سر هم
تحمل این همه زخم های درد آور
تحمل این همه خیانت
تحمل قسم های دروغین
پروردگارا تا کدامین روز باید زنده بمانم
این زنده ماندن بیشتر از زمان مرگ مرا عذاب می دهند
عذابی که در دل تاریکی شب مرا امان نمی دهد
عذابی طولانی که در وجودم حس می شود
عذابی عذاب آور از غم عشق
خدواندا اینها همه درد من است
درد احساس مرگ ...
اگر عمری باقی ماند باز از تنهایی هایم برایتان می نویسم ...
غم عشق
نوشته شده توسط یه دوست برای یادگاری به یک عزیز ** بارون درد**