وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

نامت بلند باد محمد (ص) !

بسم الله

آفتاب نبوت تو که طلوع کرد دانایی درخشید و حقیقت به عالم لبخند زد !

در حجاز نفرین شده و غرق در جهالت و عصبیت و خشونت تنها تو می توانستی، تنها تو،
پیشوای صبورم که کشتی نجات باشی و برسانی امتت را به ساحل دانش و بصیرت و مدارا ...

اگر تو نبودی هنوز قرص ماه روی دخترکان معصوم با خاک تیره در خسوف بود،

و آفتاب مهربانی و شفقت در کسوف !

نامت بلند باد محمد (ص) !

که هنوز و همیشه قله ها به بلندای شوکت تو نگاه که می کنند کلاه سفید برف از سرشان می افتد !

تو که خورشید در برابر فروزندگی تو،فانوسکی است رو به خاموشی ...

ای تجسم عقل ،ای عقل مجسم !

بگذار بوزینه های بغداد و حجاز بر منبرت جست وخیز کنند!

مگر در رؤیای صادقه ات این را  ندیده بودی ؟!

بگذار شارلی بر جلد مجله اش به دست نجس کاریکاتوریست های لاییکش نقشی از تو بگذارد،

و کینه ی شتری شان را از تو و مرام تو این گونه فریاد کنند .

بگذار به نام تو داعش خون بریزد و لبخند بر لبان نتانیاهو بنشاند.

اما ،اما پیروان راستینت که دل در گرو عشق به تو و خوبی هایت دارند مصمم تر از قبل،

راه تکریم تو را در عمل به آموزه های جان بخش تو می جویند.

نسیم حیات بخش اسلام ناب محمدی (ص) وزیدن گرفته است و آفتاب حقیقت گرم و جانفزا از مشرق شخصیت بی نظیر تو طلوع کرده است تا بشارت بخش جان های رمیده از مادیت باشد.

و خوب می دانیم و یقین داریم که در روزی که چندان دور نیست نسلی سترگ پشت سر مردی بزرگ  از تبار تو ،انتقام همه ی این هتاکی های ناجوانمردانه را از دشمنان حقیرت  خواهند ستاند.

آن روز دور نیست ....دور نیست.

 

 

رمان جرات یا حقیقت فصل 8

http://up.vbiran.ir/uploads/39739140885324432506_secret_book.png

رمان جرات یا حقیقت

نویسنده : nafas_me

فصل : 8

.......................................................................................

به خودم اومدم و با تردید گفتم:

-با اقایِ بزرگوار کار دارم.

 

انگار اصلا تو مخم نمیرفت که امیر علی آق دُکی حساب میشه!اخه کسی که خودش دُکیه روانشناسه چطورکی میشه که قاطی کنه؟!

 

دخترِ باز لبخند زد!ای درد !اِی مرض!تو به امیر هم اینطوری لبخند تحویل میدی؟!بزنم دو شَقَت کنم؟

 

بعد ِ تو

(پاسخسروده ای برای سپهر سپیدی )

 

چشمم نشد به کسی باز ، بعد تو

حسّی نشد به دلم ساز ، یعد تو 

 

بعد از تو ، خنده به لب ها گذر نکرد

لبخند ، شد به دلم راز ، بعد تو 

 

بعد از تو ، من دریچه شدم ، رو به کوی تو

نوشیدنِ لبان تو شد ، آز ؛ یعد تو

 

پاییز شد همه ی فصل ها ز تو

افسانه شد بهار و می و ناز ، بعد تو 

 

آغاز دفتر لبخند بوده ای در من

رفتی و بسته ماند و ، نشد باز ، یعد تو 

 

از فتنه ی نگاه تو خیلی گذشته است 

ای سبز! مانده ام به رهت باز ، بعد تو

 

نازِ وداعِ آخر ، آب حیات شد

من زنده ی تداعیِ  آن ناز ، بعد تو

 

رمان سهم من از زندگی فصل 4

http://up.vbiran.ir/uploads/39739140885324432506_secret_book.png

رمان سهم من از زندگی

نویسنده : arameeshgh20

فصل : 4

.......................................................................................

اون اتاق باعث میشه هر لحظه به اتفاق پیش اومده فکر کنی... هیچی نمیگم فقط نگاش میکنم... حس میکنم آرومه آرومم... بهش لبخند میزنم... اونم بهم لبخند میزنه...
رامبد: من رو کاناپه میخوابم، تو روی تخت بخواب
-نه تو راحت باش... من خودم رو کاناپه...
میپره وسط حرفمو با یه اخم تصنعی میگه باز تو رو حرفم حرف زدی... میخندمو خودم پرت میکنم رو تخت... اونم میخنده و رو کاناپه میشینه و بهم نگاه میکنه...

بکشید ما را ملت ما بیدارتر میشود

وبلاگ پهره:

سلام بر قلب همسر داغدیده ات ، سلام بر لبخند فرزندت و سلام بر داغ فرهنگیان استان.

وبلاگ پهره نوشت : بکشید ما را ملت ما بیدارتر میشود.(شهید مصطفی احمدی روشن)

سلام بر تو ، سلام بر نیت پاکت ای شهید ، سلام بر قلب همسر داغدیده ات ، سلام بر لبخند فرزندت و سلام بر داغ فرهنگیان استان.
تو آمدی تا بگویی بابا نان داد و حال باید گفت بابا با نان جان داد ، بابا جان را برای کودکان داد ، بابا در کلاس درس و بر روی تخته سیاه نوشت : معلم بهمراه بسیجی جان داد ب اول ب آخر چسبان.

بیشتر بخوانید