وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

سامرا

سلام دوستان شاعرم سالها پیش بعد از هتک حرمت بی شرمانه به مضجع شریف امام هادی علیه السلام درسامرّا قسمتم شد یکی دوسه ماه بعد به زیارت آن بزرگوار نائل شوم که ای کاش دیده ای نبود تا ببینم  واشگ هایی که هنوز ازدیدن ویرانه های آن ملکوت دهم به جنون کشید شعرم را –به درخواست دوستی که آن سال بامن همراه بود این شعر رادراین صفحه گذاشتم اگر چه دین من با این چند بیت هرگزبه آن امام مظلوم  ادا نخواهد شدوجز شرمندگی برایم باقی نخواهدماند.

 

نذرغربت امام هادی علیه السلام

دردل نگذار این همه داغ علنی را

پنهان نکن از شعر غم بی وطنی را

این داغ مرا کشت ، چه باید بنویسم

خورشید شب مکه و ماه مدنی را

ازبغض لبالب شدم از هتک حریمت

صبرتو به هم ریخته دنیای دنی را

ای ماه دهم پیش توآورده ام امشب

درهاله ای از بهت دلی سوختنی را

آن ها که چومن سوخته ی سامره هستند

باید بشناسند گدایان غنی را

صدبار دل سوخته ی پشت حصارت

خون کرد دل عبدالعظیم حسنی را

دشمن به خیال غلط خویش کشیده است

دورو برخورشید ، شبی اهرمنی را

اما خبرش نیست خداکرده عطایت

مانند علی بازوی لشکر شکنی را

ای عطر دلارای نماز شبت از دور  !

تا سامره آورده اویس قرنی را

واکن لب نورانی خودرا و بیاموز

با جامعه در جامعه شیرین سخنی را

بگذار سهیم غم پنهان تو باشیم

نگذاربه دل این همه داغ علنی را

امـام عسکـری گردیده مسموم

وبلاگ جنبش یا زهرا نوشت:

امـام عسکـری گردیده مسموم
به شهر سامره جان داده مظلوم

روایت نو٬به نقل از وبلاگ جنبش یا زهرا نوشت:

امـام عسکـری گردیده مسموم
به شهر سامره جان داده مظلوم
به عالم شرح مظلومیت او
زعمر کوتهش گردیده معلوم
ببار ای اشک امشب درعـزایش
که رفت از این جهان با قلب مغموم
شهادت امام عسکری (ع) تسلیت باد

http://revayatno.ir

ملا زین العابدین سلماسی (حکایت)

ملا زین العابدین سلماسی (حکایت)

مجموعه : ادبیات،شعر و داستان‌

ملا زین العابدین سلماسی (حکایت)


در کتاب دارالسلام روایت است که :خبر داد مرا عالم صالح تقی ، میرزا محمد باقر سلماسی ، خلف صاحب مقاماتعالیه و مراتب سامیه آخوند ملا زین العابدین سلماسی که جناب میرزا محمد علی قزوینی مردی بود زاهد و عابد و ثقه. و او را میل مفرطی بود به علم جفر و حروف و به جهت تحصیل آن سفرها کرده و به بلاد ها رفته و میان او و والد (ره) صداقتی بود .پس آمد به سامره در آن اوقات که مشغول تعمیر و ساختن عمارت مشهد و قلعه عسکریین (ع) بودیم.

 

پس در نزد ما منزل کرد و بود تا آنکه برگشتیم به وطن خود کاظمین و سه سال مهمان ما بود . پس روزی به من گفت : (( سینه ام تنگ شده و صبرم تمام گشته و به تو حاجتی دارم و پیغامی نزد والد معظم تو .))

 

گفتم : چیست ؟

گفت : در آن ایام کهدر سامره بودم ، حضرت حجت (عج) را در خواب دیدم . پس سوال کردم که کشف کند برای من علمی را که عمر خود را در آن صرف کردم. پس فرمود که : (( آن نزد مصاحب تو است.)) و اشاره فرمود به والد تو .

 

پس عرض کردم : او سر خود را از من پوشیده می دارد.

 

فرمود : این چنین نیست . از او مطالبه کن که از تو منع نخواهد کرد .

 

پس بیدار شدم و برخاستم که به نزد او بروم . دیدم که رو به من می آید در طرفی از صحن مقدس. پیش از آنکه سخن گویم ، فرمود : (( چرا شکایت کردی از من در نزد حجت (عج) ؟ کی از من سوال کردی چیزی را که در نزد من بود پس بخل کردم ؟))

 

پس خجل شدم و سر به زیر انداختم . و حال سه سال است که ملازم و مصاحب او شدم ، نه او حرفی از این علم به من فرموده و نه مرا قدرت بر سوال است و تا حال به احدی ابراز ننمودم ، اگر توانی این کربت را از من کشف نما.

 

پس از صبر او تعجب کردم و به نزد والد رفتم و آنچه شنیدم گفتم و پرسیدم که: ((از کجا دانستی که او در نزد امام (عج) شکایت کرده؟ ))

 

گفت که (( آن جناب در خواب به من فرمود )) و خواب را نقل ننمود .