وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

جزیره : مقدمه ای بر حرفه ی ساخت قالب مجسمه

گروه تولیدی مجسمه های گچی آریانا

بزرگترین وبلاگ ساخت قالب های مجسمه و فروش به صورت کلی و جزئی 

ساختن مجسمه های گچی، کاری پر درآمد و کم هزینه و یک فرصت حتی برای اشخاص غیر ماهر و کسانی که سرمایه کاری بالایی ندارند می باشد که با هزینه ای اندک برای چندین قالب (که هزینه قالب بستگی به اندازه آن دارد) می توانید درآمدی میلیونی در ماه داشته باشید که با پیشرفتتان می توانید تعداد قالب ها را زیاد کرده و مدل های مجسمه خود را افزایش دهید که در نتیجه فروش شما را بالا می برد.

 

توجه : دقت کنید که یک قالب را با مقیاس وزن آن یعنی به صورت کیلویی خریداری نکنید چون در این صورت قالبی خواهید داشت که هم وزن زیادی دارد که کار کردن با آن سخت است و هم اینکه پول زیادی را بابت خرید یک قالب سنگین که نمونه مشابه سبک آن همان کار را انجام می دهد می پردازید.

 

شما می توانید مجسمه، گلدان و یا هر مدل خود را با هر جنسی (چینی، سفال، پلی استر، گچ و ...) به ما داده و قالب آن را تحویل بگیرید.

 

در صورتی که چندین قالب را خریداری کنید روش ساخت مجسمه و رنگ آمیزی آن به طور رایگان آموزش داده میشود

برای کسب اطلاعات بیشتر با ما تماس بگیرید

شهابادی

2002 350 0930

وقف کتاب

عبدالله رضیان، استاد دانشگاه در گفتگو با برنامه دیباچه این رادیو در خصوص مقاله برترش در هفته پژوهش گفت: این مقاله در خصوص وقف بود؛ موضوع وقف در جامعه ما مبتلا به است. 
وی افزود: بحث وقف در جامعه ما سابقه تاریخی زیادی دارد؛ مقاله بنده در این خصوص بود که مال موقوفی قابلیت خرید و فروش دارد یا نه بحث شده است. 
رضیان گفت: می توانیم از مرم برای وقف دعوت کنیم؛ موضوع وقف این است که هر مالی که می توانیم نسبت به آن مالکیت داشته باشیم وقف را انجام دهیم حتی می شود کتاب را هم وقف کرد و می تواند منافع زیادی را برای جامعه داشته باشد. 

رادیو کتاب روی موج اف ام ردیف 95/5 مگاهرتز هر روز از ساعت 18 تا 2 بامداد مخاطبان می توانند از طریق گیرنده های دیجیتال و یا وبگاه www.bookradio.ir برنامه های رادیو کتاب را دریافت کنند. ارتباط با رادیو کتاب از طریق شماره پیامک 30000900 و یا رایانامه radiobook@irib.irامکان پذیر است.


شاهزاده

نمی دونم قضیه از کی پیچیده شد و اوضاع از کی بهم ریخت! من هم که نویسنده داستانم نمی دونم، البته یه حدس هایی  می زنم ولی اولش رو مطمئن نیستم. شاید قضیه از اون وقتی شروع شد که شاهزاده ی داستانم شروع کرد به بهونه گرفتن و دبه در آوردن و داد کشیدن سر من که: من هرگز با اون شاهزاده خانم ازدواج
نمی کنم. بهش گفتم: آخه دردت چیه؟ خوشگل نیست که هست، مهربون و خوش اخلاق نیست که هست، حتی از خیلی از شاهزاده خانمای دیگه مثل سیندرلا و سفیدبرفی هم بهتره . از هر انگشتش هم که هزار تا هنر می ریزه، پس دیگه چی می گی؟تازشم مگه تو اونو دیدی که داری بهونه می گیری؟

  گفت: دنیا عوض شده، دیگه مثل قدیما نیست که شاهزاده ها با اولین نگاه از شاهزاده خانما خوششون بیاد و فردای قضیه باهاش ازدواج کنن، زمونه پیشرفت کرده و این دونفر باید مدتی با هم حرف بزنن، و اگه با هم تفاهم داشتن اونوقت عروسی کنن. من فعلا قصد ازدواج ندارم. بعدشم، من دیگه دوست ندارم باهات همکاری کنم، خسته شدم از این که هرچی نوشتی کردم، نمی خوام دیگه به میل تو زندگی کنم، می خوام مال خودم باشم، آقای خودم و سرور مردم کشورم، چون بالاخره من همین روزا تاج شاهی رو روی سرم  می ذارم. برو دیگه هم سراغم نیا.

از همون موقع بود که همه چیز بهم ریخت، شاهزاده داستانم سر لج گذاشت، در فکر من اون شاهزاده ای      فوق العاده خوب و مهربون بود که قرار بود با شاهزاده خانمی زیبا ازدواج کنه و اون دو تا به خوبی و خوشی با هم تا آخر عمر زندگی کنن و اون به عدالت بر مردم حکومت کنه، اما وقتی این طوری شد، اخلاق شاهزاده هم عوض شد و شروع کرد داد کشیدن و فریاد زدن سر خدمتکاراش و این و اون. بعد هم سر و کله ی اون جادوگر بدجنس پیدا شد که خودش رو به عنوان فرشته ای زیبا جا زد تا مثلا شاهزاده رو برای رفتار بدش با دیگران تنبیه کنه.نمی دونم از کجا و کدوم قصه سرو کله ش پیدا شد، شاید یکی از جادوگران اون داستانه بود که تو شهر جادوگرا زندگی می کرد و اینا، فکر کنم یکی از اونا بود. بعد می دونین چی شد؟

جادوگر بدجنس رو به شاهزاده کرد و گفت: حالا که تو اینقدر سنگدل شدی، من یکی از گاوهایی رو که مال توست و تو از اون شیر می خوری به جای تو بر تخت می نشونم تا اوضاع کشور و سرزمینت حسابی بهم بریزه و تو رو هم زندونی می کنم.

من بیچاره هر چقدر گریه و زاری کردم، به جادوگر التماس کردم که دست از این کارش برداره، فایده ای نداشت، حتی بهش گفتم که خواهش می کنم چند تا کتاب روانشناسی بخون، رفتار تو با یک جوان، اصلا درست نیست، باز هم فایده نکرد. حتی اون من رو هم تهدید کرد که به حیوونی، گیاهی چیزی تبدیل می کنه. حتی من نمی تونستم از اختیارات نویسندگیم استفاده کنم و جادوگر رو یه جوری از بین ببرم. این شد که یک گاو به شکل شاهزاده تبدیل شد و شاهزاده به گوشه ی تاریک و نمور سیاه چال قصر افتاد، بمیرم براش، چه زجری می کشید حتما! از این قضیه فقط من خبر داشتم و شاهزاده و جادوگر.

جادوگره منو تهدید کرد که اگه کاری بکنم و یا به کسی چیزی بگم، حتی به سازمان های حقوق بشری،  شاهزاده برای همیشه در سیاه چال می مونه و حق تالیف و نشر هم از من گرفته می شه، تهدید کرد کاری
می کنه دست به هر قلمی بزنم جوهرش خشک بشه و هر کلمه ای که بنویسم به جونم بیفته. بهم پیشنهاد کرد یه داستانه دیگه رو شروع کنم و بی خیال این ماجرا بشم. اما مگه من می تونستم شاهزاده ای رو که با هزار امید و آرزو پرورده بودم رها کنم.

 جادوگره هر چند وقت یکبار می رفت به شاهزاده سری می زد و با او صحبت می کرد، یک بار شنیدم که داشت به اون می گفت :این نویسنده ای که تو فکر می کنی خالق شخصیت توست دروغ میگه، شخصیت تو رو از کتاب های دیگه و افسانه های این و اون دزدیده و تو رو گول زده و بیخود و بی جهت درگیر این ماجرا کرده تا به اهدافش برسه و مشهور و پولدار بشه. هر چه قدر من داد و فریاد می زدم که شاهزاده: به حرفاش گوش نده، داره دروغ می گه، فایده ای نداشت و شاهزاده نمی شنید، جادوگر بدجنس بهم گفت: بیخودی سعی نکن، اون صدای تو رو نمی شنوه، تا وقتی که کار من باهاش تموم نشه و اون سر عقل نیاد تو نمی تونی باهاش صحبت کنی.

از اون طرف، گاوه که هیچی بارش نمی شد، شده بود شاهزاده ی محبوب سرزمین و هی چپ می رفت راست    می اومد می گفت: من کاری می کنم که همه مردم خوشبخت بشن، من برای همه مردم علف فراوون تهیه       می کنم. دیگه هیچ انسانی حق نداره از حیوونای بیچاره اش بیگاری بکشه، همه حیوونایی که در مزارع کار      می کنن باید بیمه بشن و دستمزد و غذای مناسب دریافت کنن.

شاهزاده ی قلابی همه وزیران و دستیاران با تجربه ی شاهزاده ی محبوب منو اخراج کرد و عده ای الاغ و گاو رو جانشین اونها کرد. قصر زیبا و بلورین شاهزاده ی من تبدیل به باغ وحشی بد بو و کثیف شده بود و البته همه می دونستن که اون خیلی قدرتمنده پس نمی تونستن حرفی بزنن و اعتراضی بکنن، یه دفعه هم که یکی از مردم به کارهای ناشیانه ی گاو اعتراض کرد، اونو دستگیر کردن و به زندان انداختن، از اون پس عده زیادی از مردم به سرزمین های دیگه فرار کردن و عده ی زیادی هم دستگیر و به زندان انداخته شدن.

حتی عده ای از حیوونایی که در قصر بودن هم، اذعان داشتن که ما نمی تونیم برای یک کشور تصمیمات بزرگ بگیریم!

تا این که یک روز پس از مدت ها من تونستم کاری بکنم. شاهزاده خانم رو گیر آوردم و بهش گفتم: شاهزاده ای که قرار بود تو عاشقش بشی و اون عاشق تو بشه، تو دردسر بزرگی افتاده، خواهش می کنم بهش کمک  کن. همه ماجرا رو براش تعریف کردم و اون پس از مقدار زیادی گریه و زاری گفت: چه کاری از دست من
برمیاد؟

گفتم: من یه نقشه دارم.                                                                                                                     

نقشه ام این بود که شاهزاده خانم یواشکی وارد قصر بشه و شاهزاده رو نجات بده. ولی نگهبانای مخفی گاو فهمیدن و اونو گیر انداختن و بردن پیش شاهزاده قلابی. به شاهزاده گفته بودم که شاهزاده خانم خیلی باهوشه، ولی اون باور نکرد. شاهزاده خانم با فکر و هوش خودش به گاوه نزدیک شد و گفت که من عاشق تو شدم، ولی قبل از این که با تو ازدواج کنم باید همه جای قصر تو رو ببینم و به مامورین سازمان ملل هم گفتم بیان تا این جا رو بازرسی کنن تا چیز خطرناکی توی قصر نباشه. گاوه قبول کرد و ماموران سازمان ملل اومدن و همه جا رو بازرسی کردن، هیچی پیدا نکردن جز یک مقدار چیزای زرد رنگ که بعدا فهمیدن فقط کار خرابی یه عده حیوونه، اما شاهزاده خانم از این موقعیت شلوغی استفاده کرد و به طرف سیاهچالی که شاهزاده در اون زندونی بود رفت. این جای داستان خیلی بامزه اس. شاهزاده تا چشمش به شاهزاده خانم افتاد، یک دل نه صد دل عاشقش شد. کلی از این که برای نجات اون اومده تشکر کرد و شاهزاده خانم هم با خجالت سرش رو پایین انداخت و لپاش سرخ شد. بعد اون دو تا با هم از اون جا بیرون اومدن. جادوگره معلوم نبود کجا رفته بود که پیداش نشد، اون دو تا با هم گاو رو گیر آوردن و به محافظان اطلاع دادن تا دستگیرش کنن بعد شاهزاده به سر جای اصلی خودش برگشت، وقتی جادوگر اومد، فکر کرد شاهزاده همون گاوه، ازش پرسید اوضاع چطوره؟ شاهزاده با عصبانیت گفت: برای تو اصلا خوب نیست. بعد شمشیرش رو بیرون آورد و جادوگر رو کشت. شاهزاده خانم دوید به سمت شاهزاده و اون رو در آغوش گرفت و گفت همه چی تموم شد، شاهزاده دستی به موهای شاهزاده خانم کشید. گفتم: آآآاآآاآآآااا ببخشید، شاهزاده می شه یه لحظه بیایی؟

شاهزاده به کناری اومد و من آهسته بهش گفتم: معلوم هست داری چی کار می کنی؟ می خوای نذارن داستانم چاپ بشه؟ زمان شما با الآن ما فرق می کنه. گرفتی چی گفتم؟

گفت: یعنی یه بوس کوچولو هم نمی شه؟

گفتم: فعلا نه،بذار من جمله ی پایانی رو هم بنویسم، اونوقت برو هر کاری دلت می خواد بکن.

خلاصه، شاهزاده فردای اون روز با شاهزاده خانم عروسی کرد و همراه با ملکه اش در مراسم تاجگذاری شرکت کرد. و اونها تا پایان عمر به خوبی و خوشی با هم زندگی کردن.[1]



[1]-  البته این قسمتش یه کم خالی بندی شد، چون اونا بعد از دو سال از هم جدا شدن، ولی من چون از پایانای غمگین خوشم نمیاد، ننوشتمش. (یادداشت نویسنده)

تخمه را بو بدهیم یا نه؟

تک دختر




بو دادن از جمله روش های پخت است که با استفاده از حرارت خشک صورت می گیرد. در فرهنگ نامه های فارسی بودادن مواد غذایی را چنین معنی کرده اند: «برشته کردن تخمه ها و مغزها. (غیاث)، برشته کردن و بریان کردن بادام و پسته و مانند آن. (آنندراج)، حرارت دادن و تافتن دانه از قبیل تخمه و فندق و پسته و بادام و ذرت در تابه های گلی پخته یا آهنی و غیره، تخمه ها و مغزها را روی آتش برشته کردن. (فرهنگ فارسی معین). برشته کردن، بریان کردن تخمه هندوانه و تخمه کدو و خربزه و مانند آن را بر تابه بی آب بر آتش نهاده، بو دادن قهوه، سرخ کردن در غیر روغن و آب و امثال آن.»...
بو دادن یکی از روش های آماده سازی مواد غذایی است که برای ایجاد عطر و طعم مطلوب تر بعضی از مواد غذایی که مناسب اند، انجام می شود. بو دادن از جمله روش های پخت است که با استفاده از حرارت خشک صورت می گیرد. در روش پخت با حرارت خشک، از درجه حرارت بالاتری نسبت به روش مرطوب استفاده می شود و به همان میزان، کاهش مواد مغذی حساس به حرارت بیشتر است.
تاثیر حرارت خشک برکیفیت غذا
چربی ها در برابر حرارت ملایم مقاوم هستند و با وجود آنکه تیره رنگ می شوند، به مقدار کم تجزیه می شوند، مگر اینکه درجه حرارت خیلی بالا باشد که در این صورت با تشکیل آکرولئین که بوی تند نامطلوبی دارد، شروع به تجزیه شدن می کنند. پختن با حرارت خشک، ویتامین هایی را که در برابر حرارت ناپایدار هستند، تخریب می کند، به این تر تیب ویتامین C به آسانی از بین می رود. از ویتامین های گروه B، ویتامین B۱ (تیامین) راحت تر از بقیه از بین می رود. در حالی که ویتامین B۲ (ریبوفلاوین) نسبتاً پایدار است، مشروط بر آن که محیط طبخ ماده غذایی اسیدی باشد. ویتامین B۳ ( نیاسین) در برابر حرارت پایدار است و اگر از بین برود به علت خروج مایع از ماده غذایی در حین پخت است. هنگامی که پروتئین و کربوهیدرات توأمان در یک ماده غذایی وجود داشته باشند امکان دارد کاهش ارزش تغذیه ای به علت قهوه ای شدن غیرآنزیمی که واکنش میلارد نیز نامیده می شود رخ دهد.
البته قهوه ای شدن غیرآنزیمی، موجب تغییرات مطلوبی در طعم، رنگ و عطر ماده غذایی می شود که در روش تنوری و برشته کردن ماده غذایی کاربرد دارد. به عنوان مثال، این واکنش کیفیت نان را در حین پخته شدن در تنور و کیفیت آجیل و دانه های قهوه را در حین بو دادن، بهبود می بخشد.
مضرات بو دادن نادرست مواد غذایی
متاسفانه بسیاری از این مواد غذایی هنگام بو داده شدن با نمک مخلوط می شوند. به عبارتی شوری، آفت این طرز تهیه مواد غذایی است. به علاوه با استفاده از حرارت نامناسب ممکن است بو دادن آجیل، کیفیت روغن موجود در آن را تغییر دهد و آن را از روغنی مفید به روغنی مضر تبدیل کند.این مشکلات آن قدر مهم هستند که متخصصان ایرانی پیشنهاد کرده اند این گروه از مواد غذایی در گروه مواد غذایی چرب و شور و شیرین قرارداده شوند که توصیه ها به مصرف هرچه کمتر آن است. بهتر است همیشه از آجیل های بونداده استفاه کنید و یا آن دسته از آجیل هایی را استفاده کنید که طعم دیگری به غیر از شوری برای آنها در نظر گرفته شده مانند تخمه های با طعم گلپر یا... اگر آجیل تلخ باشد، یعنی کیفیت مورد نیاز را ندارد و مدت زمان زیادی است که از تاریخ مصرف آن می گذرد و نباید آن را مصرف کرد چون برای بدن ضرر دارد.
خرافاتی ها و بو دادن مواد غذایی
شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید چرا ذرت با بو دادن پف می کند. مردم بومی قبایل آمریکا اعتقاد داشتند که درون دانه ذرت، ارواحی وجود دارند که بسیار ساکت و آرام هستند و تا زمانی که کسی کاری به کار آنها نداشته باشد با کسی کاری ندارند اما اگر کسی خانه های آنها را گرم کند، این ارواح عصبانی می شوند. هرچه خانه های آنها داغ تر شود، عصبانی تر می شوند، شروع به تکان دادن دانه ذرت می کنند تا زمانی که حرارت خیلی زیاد شود. در نهایت، ارواح از خانه های خود بیرون پریده و از سر نارضایتی، پاف و پوف می کنند و می روند تا دانه جدیدی را به عنوان خانه خود انتخاب کنند و البته این اعتقادات، افسانه ای بیش نیست.
کدام مواد غذایی برای بو دادن مناسب ترند؟
دانه ها و برخی از غلات برای بو دادن مناسب اند. این مواد غذایی بر اثر بو داده شدن طعم بهتری پیدا می کنند و در برخی از موارد هضم آنها راحت تر می شود. انواع آجیل که به صورت بو داده تهیه می شود در فرهنگ غذایی ما جای خاصی دارد تا آنجا که ما از آنها در مراسم به خصوص جشن های خود استفاده می کنیم.
تخمه ها، پسته و بادام، نخود، ذرت و بادام زمینی مواد غذایی گوناگونی هستند که برای طعم بهتر بو داده می شوند.
گردو یکی از بهترین آجیل ها است چون ارزش غذایی بالایی دارد و علاوه بر طعم خوب، کالری زیادی هم دارد و برای افرادی که میل و اشتها به غذا ندارند بسیار مفید است و منبع غذایی خوبی به شمار می رود.
بادام نیز یکی دیگر از مواد تشکیل دهنده آجیل است. با مصرف بادام احتمال خطر ابتلا به بیماری های قلبی عروقی و برخی سرطان ها کاهش می یابد. همچنین بادام در سوخت وساز قند خون و تنظیم انسولین نقش به سزایی دارد. سرشار از املاح مس، روی، پتاسیم، کلسیم و منیزیم است. سایر مغزهای آجیل نیز خواص زیادی دارند.
قهوه و کاکائو دانه های دیگری هستند که در فرآیند آماده سازی بو داده می شوند. بو دادن موجب می شود دانه های کاکائو و قهوه، رنگ، طعم و عطر بهتری داشته باشند.
دانه ذرت حاوی قطره آبی است که داخل آن نشاسته، ذخیره شده است. به همین دلیل است که پاپ کورن ۱۳.۵ تا ۱۴درصد رطوبت دارد. پوسته سخت اطراف دانه ذرت، نشاسته را احاطه کرده است. وقتی ذرت را حرارت می دهند، آب داخل دانه آن داغ و منبسط شده و به دیواره سخت اطرافش فشار می آورد. عاقبت، این دیواره سخت شکسته و دانه ذرت می ترکد. وقتی دانه می ترکد، نشاسته درون ذرت باد کرده و دانه خارج می شود. بخار درون دانه خارج شده و پاپ کورن پف می کند.

ناگفته های زندگی مرتضی پاشایی از زبان خانواده اش

تک دختر




نزدیک به یک ماه از درگذشت مرتضی پاشایی می گذرد. در گذشت این خواننده محبوب پاپ به نوعی جامعه را تحت تاثیر خود قرار داد و تا چند روز بسیاری از اخبار مربوط به او می شد. اما هنوز هم حرف های ناگفته بسیاری در مورد زندگی و مرگ مرتضی پاشایی وجود دارد. نزدیک به یک ماه از درگذشت مرتضی پاشایی می گذرد. در گذشت این خواننده محبوب پاپ به نوعی جامعه را تحت تاثیر خود قرار داد و تا چند روز بسیاری از اخبار مربوط به او می شد. اما هنوز هم حرف های ناگفته بسیاری در مورد زندگی و مرگ مرتضی پاشایی وجود دارد.
با ناصر پاشایی (پدر مرتضی)، منصور پاشایی (عموی مرتضی) و همین طور مادر مرتضی پاشایی گفتگویی انجام داده ایم که در ادامه می خوانیم:
از آغاز در مورد مرتضی شروع کنیم که چه زمانی شروع به خواندن کرد؟
منصور پاشایی: اگر اجازه دهید مقدمه ای دراین رابطه بگویم و بعد برادرم توضیح خواهند داد؛ اولا موسیقی در خانواده ما تقریبا می توان گفت که موروثی است. یعنی در اکثر افرادخانواده ما یک گرایش شدید و عمیقی نسبت به موسیقی وجود دارد. این مساله در مرتضی کاملا از کودکی مشهود بود. مرتضی علاقه خاصی نسبت به موسیقی داشت از دوران طفولیت.
از دو، سه سالگی وقتی لوگوی برنامه کودک پخش می شد حتی وقتی خواب بود، بیدار می شد و پای تلویزیون می نشست و با دقت گوش می کرد. ما خودمان از بچگی این استعداد را در مرتضی دیده بودیم که علاقه بسیار زیادی به موسیقی داشت و بدون اینکه حتی کلاس برود، شروع به نواختن سازهای مختلف کرد. هم پیانو هم گیتار و ویولن را حرفه ای می نواخت.
بنابراین در سایر اعضای خانواده به نوعی این را شاهد هستیم و گرایش خاصی به موسیقی دارند. ازجمله صدای برادرم را در روز تشییع دیدید و صدای محزونی برای مداحی دارند و مناسب است. طبیعتا بخشی از این مساله می تواند موروثی باشد. بخش زیادی از این مساله به پشتکار مرتضی برمی گشت. تصور بر این نباید باشد که فقط استعداد کافی است.
علاوه بر استعداد، پشتکار بسیار بسیار مهم است. درمرتضی پشتکار عجیبی وجود داشت و با تلاش بسیار زیاد ساعات و روزها و شب های زیادی را به موسیقی می پرداخت و یکی از علت های موفقیتش در امر موسیقی همین بود. از برادرم خواهم خوائست از زمانی که مرتضی شروع به خواندن کرد، خودشان توضیح دهند.
ناصر پاشایی: همین طور که اخوی فرمودند؛ شاید هنر به نوعی در خانواده ما موروثی است. تا جایی که از پدرم شنیده بودم پدربزرگم نیز صدا داشتند و اذان می گفتند. پدر من نیز هفتاد، هشتاد سال مطالعات اسلامی داشتند و اذان می گفتند و در مراسمات مختلف برای میلاد امام زمان(عج) و سایر ائمه می خواندند و صدای بسیای خوبی داشت برای امام حسین و برای دلشان می خواندند و هروقت که اسم امام حسین(ع) می آمد، گریه می کرد.
من نیز چون در این خانواده بودم این افتخار را داشتم که مانند پدرم اگر قسمت می شد و گاهی که پیش می آمد در مراسم حضرت ابی عبدا... و ائمه معصومین افتخاری می خواندم تا این که به یکی از شهرستان ها منتقل شدیم.
مرتضی در دوران کودکی قرآن را فرا گرفته بود و در مدرسه ای که درس می خواند در اذان مقام اول را به دست آورد. از آن شهر که به تهران منتقل شدیم در گروه سرود مدارس مقام هایی را کسب کرد. همین طور ادامه داد و هم زمان در مساجد با آموزش برنامه تئاتر و گذراندن کلاس های مختلف تئاتر نزد استاد سمندریان و سایر اساتید دیگر زمینه های تئاتر را به خوب گذراند. همزمان در مدارس تهران نمایشنامه هایی می نوشت و با همراهی چند نفر از دوستانش در مدارس کل مناطق تهران کارهای آموزشی انجام می دادند.
می توانم بگویم در زمانی که ایشان کار تئاتر انجام می داد، مدارس تهران ایشان را می شناختند. از آنجا که تئاترشان موزیکال شد، ادامه کار تئاتر منجر به این شد که آهنگسازی را یاد بگیرد. در دوران سربازی برنامه های خود را داشت و در گروه موزیک سپاه پاسداران فعال بود. بعد از سربازی در شرکتی به عنوان آهنگساز مشغول به کار شد و مدیر شرکت به من گفت که ایشان نابغه است. تصور می کردم که مدیر شرکت اغراق می کنند درحالی که ایشان عنوان می کردند که تعریف بی خودی نمی کند و برایش جالب بود که خودش با این که مدارج عالی موسیقی را در کشورهای مختلف غربی پیموده است مانند ایشان نمی تواند آهنگسازی کند.
همان طور که برادرم عنوان کردند؛ مرتضی پشتکار فراوانی داشت و شبانه روز برای پیشرفت کارش در موسیقی و تئاتر و گرافیک که همزمان تحصل می کرد، نهایت تلاش خود را داشت تا این که وقتی بیمار شد لحظه ای عقب نشینی نکرد. خودش می گفت که از تک تک لحظه های عمرش حتی در موقع قدم زدن نیز استفاده می کند و لذت می برد. علی رغم این که شیمی درمانی بسیار سخت است، کنسرت خود را برگزار می کرد و آهنگسازی خود را ادامه داد. در دوران ۱۱ماهه بیماری و شیمی درمانی به بیش از ۶۰ شهرستان مسافرت و کنسرت اجرا کرد. بهترین آهنگ هایش را در دوران معالجه انجام داد.
یکی از خصوصیات مرتضی روحیه جوانمردی اش بود. به رغم همه هنرهایش شاید یکی از علت هایی که مردم دوستش دارند جوانمردی اش باشد. دوستان تعریف می کردند که یک هنرمند یا هنرپیشه تمام زحمت خود را می کشد که کنسرت یا تئاترش را اجرا کند تا پولش را بگیرد اما اگر جایی می دید که تهیه کننده یا کنسرت گذار ضرر کرده تنها هزینه بلیت هواپیمایش را دریافت می کرد و راضی به ضرر تهیه کننده نمی شد.
این روحیه جوانمردی بود که شاید کمتر کسی این مسائل را در نظر بگیرد. این خصلت هایی بود که در مرتضی می دیدم. روحیه صبوری و عاقل بودنش و کارهایی که می کرد همه روی حساب و کتاب بود و همان طور که گفتم واقعا در مقابل بزرگترین ضربات مثل یک فرمانده جنگی عمل می کرد یعنی هیچگاه روحیه اش را نمی باخت.
از دورانی که مرتضی اولین آلبومش را منتشر کرد بگویید؛ واکنشش چگونه بود؟ واکنش شما چگونه بود؟
ناصر پاشایی: مرتضی تلاش زیادی برای اولین آلبومش کرد. شب و روز به دنبال این بود که آهنگ هایش را کامل کند و بتواند مجوز بگیرد. در آن زمان مشکلات فراوانی برای اخذ مجوز به وجود آمد که با پیگیری های مستمرش توانست مشکلات را حل کند. جلساتی با جناب آقای میرزمانی، مدیرکل موسیقی وقت برگزار کرد و به رغم مسائل و مشکلات توانست مدیران را توجیه کند که آهنگ هایش با حساب و کتاب است و هیچ کدام آهنگ های غربی به آن معنا که دیگران تصور می کنند، نیست. الحمدالله توانست مجوز را اخذ کند و راه های پیشرفت را طی کند.
آیا خوشحالی خاصی برای اخذ مجوزش داشت؟
ناصر پاشایی: زمانی که مجوزش را گرفت درحقیقت به آرزویش رسید. ضمن این که خوشحالی اش را نشان می داد البته خودش همیشه امید داشت که به جاهای بالاتری هم خواهد رسید. خوشحالی اش یک شکل طبیعی داشت.
آیا اولین آلبومش با استقبال مواجه شده بود؟ معمولا اولین آلبوم سوددهی لازم را ندارد و هنوز هنرمند شناخته شده نیست.
ناصر پاشایی: از آنجا که تک آهنگ هایی قبلا منتشر کرده بود خیلی از جوان ها با آهنگهایش آشنایی داشتند و چون در تهران و شهرستانها به کار تئاتر هم می پرداخت و کارهای موزیکال انجام داده بود و می خواند با صدایش آشنا بودند. مخصوصا در استان تهران و برخی شهرستان های اطراف. در زمانی که آلبومش منتشر شد با استقبال فراوان مواجه شد و شاید یکی از پرفروش ترین آلبوم ها بود.
آیا مرتضی به مداحی هم علاقه مند بود و دوره ای هم به مداحی پرداخته بود؟
ناصر پاشایی: البته در برخی سایتها مداحی های مرتضی وجود دارد که می توانید ملاحظه کنید. همانطور که گفتم مرتضی از خردسالی مکبر آقای هاشمیان در رفسنجان بود. کم کم که به تهران آمد و گروه سرود تشکیل داد در کنار کارهای تئاتر در غرب تهران نیز به مداحی می پرداخت و مورد استقبال هم واقع می شد. شاید بتوانم بگویم ۷، ۸ نوار از مداحی هایی که در ایام محرم یا میلاد امام زمان(عج) داشته است، پر شده است.
چرا مرتضی با توجه به علاقه اش به مداحی این کار را دنبال نکرد و به سوی موسیقی رفت؟
ناصر پاشایی: چون استعداد موسیقیایی اش بیشتر بود.
از آنجا که خانواده ای مذهبی هستید آیا به تشویق مرتضی درمورد دنبال کردن مداحی نپرداختید؟
ناصر پاشایی: من ایشان را تشویق می کردم و خودش هم به مداحی علاقه مند بود. اما واقعا جاذبه موسیقی برایش خیلی زیاد بود و از موسیقی لذت می برد. از بچگی در مسجد بزرگ شده بود. روحیه خاص او اینگونه بود که دوست نداشت مسائل مذهبی را با دیگر مسائل مخلوط کند. می گفت هیچگاه دوست ندارد قضیه مداحی را تصنعی بخواند.
می گفت وقتی می خواهم «یاحسین» بگویم باید در قالب آهنگی باشد که نصف دنیا بگوید «یاحسین». مثل همان آهنگ «نگران منی» که می گفت با تمام وجودش آن را ساخته و با خدا صحبت کرده است. بیشتر در این راه قدم برمی داشت و یکی از خصلتهای مرتضی این بود که پیدا و پنهانش یکی بود و هیچ چیز را پنهان نمی کرد و کل زندگی اش را برای من و مادرش بازگو می کرد.
شما چه زمانی از بیماری مرتضی مطلع شدید و واکنش مرتضی از ناراحتی شما چه بود؟
مادر مرتضی: در بیمارستان نیکان در ابتدا به من نگفتند که بیماری مرتضی چیست و تنها عنوان کردند که زخم معده دارد. زیاد کنجکاوی نمی کردم چراکه اصلا تحمل شنیدن چنین بیماری را نداشتم. کم کم می دیدم که در گوشه و کنار اطرافیان با هم صحبت می کردند اما امید داشتم که اگر بیماری هم هست سعی می کنیم مشکلش را رفع و درمان کنیم.
کم کم بعد از چند روز که متوجه شدم خیلی برایم دردناک بود و تنها چیزی که به من آرامش می داد، یاد خدا بود. یعنی هیچ چیز نمی توانست قلب مرا آرام کند. اما امید داشتم که ایشان خوب می شوند. تا آخرین لحظه هم امیدم را از دست ندادم اما خداوند این طور مقدر کرده بود.
آیا شما بیماری را به مرتضی اطلاع داده بودید؟
ناصر پاشایی: مرتضی حدود ۱۰، ۱۵ روز قبل از مطلع شدن از بیماری اش به مادرش می گفت که «ترش می کند» و مادرش بنا به مصلحت هایی به مرتضی دارو یا غذای خاصی می داد که بهتر شود. ولی ترش کردن هایش ادامه داشت. یک روز به ما گفت که «رفلکس معده» دارد. آقای علی لهراسبی که از دوستان نزدیکش است به مرتضی گفته بود که بهتر است به پزشک مراجعه کند.
با هماهنگی آقای لهراسبی به بیمارستان نیکان رفتند و دکتر بعد از انجام آزمایش تشخیص «تومور» داده بود. دکتر این بیماری را از مرتضی پنهان نکرده بود و به خودش گفته بود که تومور دارد و بلافاصله باید عمل شود. مرتضی هم به من بیماری اش را اعلام کرد. خواستیم که وقت را از دست ندهیم و در اولین فرصت مرتضی تحت عمل جراحی قرار گرفت.
آقای دکتر شریفی به محض اینکه معده را باز کرده بود گفته بود که تقریبا کار از کار گذشته است. یعنی استیج ۴ است و در بیماری های این گونه ممکن است که بیمار برنگردد و شاید یکی، دو ماه بیشتر عمر نکند. به مرتضی هم اعلام کرده بود که هرچه می خواهی بخور چراکه ۵۰ ۵۰ هستی. دکتر دیگری که در کنارش بود نرم تر صحبت کرده بود و گفته بود که «ان شاءا... خوب می شوی» و مرتضی مابین این دو تشخیص مانده بود که آیا خوب می شود یا اینکه ۵۰ ۵۰ است؟ در عین حال شبانه روز راجع به سرطان مطالعه می کرد و کتابهای مختلف می خواند و درمورد این که چگونه پیشرفت می کند، مطالعات زیادی در طول ۱۱ ماه انجام داد.
درواقع دوگونه رفتار می کرد؛ هم خودش را آماده کرده بود که پرواز کند و به دنیای دیگری برود و هم اینکه می گفت برایم مهم نیست که ۳۰ سال زندگی کنم یا ۸۰ سال چون نه به کسی ظلم کرده ام و نه کاری کردم که نگران باشم و تمام کارهایی که می توانستم در این دنیا انجام داده ام.
بعد از انجام شیمی درمانی حدود سه، چهار روز ناراحتی شدید داشت و نمی توانست کارهایش را ادامه دهد و امکان غذاخوردن نداشت. به محض این که کمی حالش بهتر می شد بلافاصله خودش را برای کنسرت های بعدی آماده می کرد. قراردادش را طوری تنظیم کرده بود که ۳، ۴ روز اول شیمی درمانی به برنامه هایش لطمه وارد نکند و مانند یک فرد عادی ۳، ۴ روز مانده به ماه محرم، برنامه هایش را ادامه می داد و آخرین کنسرت هایی که برنامه ریزی شده را برگزار کرد.
به نظر شما چه عاملی باعث محبوبیت مرتضی پاشایی شد؟
منصور پاشایی: درواقع خود ما هم در حیرت مانده ایم که چه عاملی باعث شد که بین مرتضی با مردم بخصوص جوان ها و نه تنها جوان ها حتی افراد مسن این همه ارتباط قلبی برقرار شد که ناشی از عوامل مختلفی است. من خودم چیزهای مختلفی از تحلیلگران این طرف و آن طرف شنیدم. اگر بخواهیم به تک تک این ها تکیه کنیم همه این ها با یک ضریب خاصی درست است ولی همه اش نیست. برخی می گفتند که به خاطر بیماری مرتضی بود و مردم یک همذات پنداری کردند ولی هنرمندان و ورزشکارانی داشتیم که بیماری شان یک دوره ای به طول انجامید ولی چنین اتفاقی برایشان نیفتاد.
اگرچه واقعا مردم ما خیلی هنردوست و ورزش دوست هستند اما این پدیده عجیبی بود. در آن طرف آبی ها هم تحلیل عجیبی دیدم که می گفتند مردم ایران غمگین و محزون هستند و از آنجا که آهنگ های مرتضی هم محزون بود، مردم خوب ارتباط برقرار کردند! من گفتم اگر چنین چیزی باشد، همین الان چند میلیون ایرانی در خارج از کشور زندگی می کنند درحالی که همانها هم ارتباط برقرار کرده اند و همانها هم همدردی کردند و در سوگ مرتضی مراسم گرفتند و شمع روشن کردند. پس نمی تواند این دلیل هم باشد. حتی خیلی از ایرانیان آنجا متولد شده اند و اگر فضای آنجا شاد باشد و فضای اینجا غمگین پس آنها نباید چنین ارتباطی برقرار می کردند.
تحلیل های مختلفی دیدم و می گفتند که در این میان شبکه های اجتماعی هم بی تاثیر نبوده اند. بله درست است، شبکه های اجتماعی به شهرت یک نفر دامن می زنند اما اگر بخواهم این فرضیه را هم رد کنم، شبکه های اجتماعی چرا درمورد سایر بازیگران و ورزشکاران اتفاق نمی افتد؟ البته قصد مقایسه ندارم اما همزمان استقبال خوبی از مرحوم مظلومی شد اما طبیعتا دیدیم که چنین چیزی نبود! اتفاقا خیلی دنبال تحلیل علمی و روانشناختی و جامعه شناختی اش بودم.
ما هم تحلیلهای زیادی در این مدت خواندیم و خودمان هم منتشر کردیم همه مباحثی هم که شما مطرح کردید، بود اما همیشه در این تحلیل ها این نکته پنهان می ماند که پاشایی محبوبیت زیادی کسب کرده بود.
منصور پاشایی: خیلی موارد بود و همه این عوامل را شامل می شد و مرتضی واقعا کسی بود که به معنای واقعی انسانی و مردمی برخورد می کرد.
همه این تحلیل ها درست است ولی باز یک چیزی کم دارد. به نظرم نمی توان پدیده دوست داشتن را عقلانی بررسی کرد و به دنبال تحلیل برایش گشت. یک موقع می بینید یک فردی قدرت ندارد به میز و منسک ارتباط ندارد اما آدم دوست داشتنی است و با توجه به همین دوست داشتن از بزرگترین مقام تا پایین ترین مقام با او ارتباط برقرار می کنند و این آدم می تواند از کار همه گره گشایی کند و خیلی از گره ها را باز کند. خیلی ها تا زمانی که پشت میزی نشسته اند می توانند کاری انجام دهند ولی وقتی این میز از آنها گرفته شود، دیگر ناتوان هستند. به نظرم بیشتر به خود شخص بستگی دارد که چگونه می تواند با دیگران برخورد کند. به نظرم اگر بخواهیم تحلیل کنیم اینگونه می توان تحلیل کرد. این پدیده و این واقعه نزدیک تر است تا تحلیلی که بگویید چون مردم ایران غمگین هستند با آهنگ های غمگین ارتباط برقرار می کنند. اینها بخشی از قضیه است و همه قضیه نیست. پازل مفقوده اینجاست که چقدر می توانی خودت را با تجربه های خوب تطبیق دهی. گفته می شود که صداقت و پاکی و درستی خوب است اینجاست که یک آدم اگر بتواند خودش را تطبیق دهد می تواند دلها را تصرف کند و این اتفاق بیفتد. این جای بسی خوشحالی دارد که چنین اتفاقی افتاد. یعنی در مورد فرزند و بستگان شما این اتفاق افتاد. یعنی این صفای دل وجود داشت که این اتفاق ها افتاد.
ناصر پاشایی: به نکته قشنگی اشاره کردید. مباحثی در بحث مدیریت و رهبری است که رهبری یا مدیریت کاریزماتیک است. یک فردی کاریزما دارد و نمی توان تعریف کرد که چه چیزی دارد. یک جذابیت خاصی دارد و می تواند رهبر و مدیر باشد. شاید در عالم هنر هم چنین مساله ای باشد. اینکه شما فرمودید کاملا به این برمی گردد. اما بحث هایی است که وقتی تحلیل می کنیم می خواهیم بگوییم از این مقوله ها می خواهیم مساله ای را به عنوان یادگیری یاد کنیم و تبدیل به یک علم بشود. دیگری هم بتواند از این افتباس کند.
در یک جمله بگویم؛ آنچه به نظر من رسید یک وجه مشترکی در آهنگ هاو شعرهای مرتضی بود که «عشق گمشده» بود. به یاد دارم اوایل که مرتضی وارد عالم هنر و خوانندگی شد، شایعاتی کردند که ترانه هایش مربوط به عشق گمشده ای است که او را ترک کرده و از حزن اوست که می خواند! درحالی که ما خبر داشتیم چنین چیزی نبود. این عشق گمشده را اینجور تحلیل می کنم که در روح تمام بشر یک عشق گمشده ای وجود دارد و هم حزن داریم و هم شادی که توامان با هم است.
من این را هم از فلسفه شرق و هم از فلسفه اسلامی تحلیل کردم، دیدم کاملا منطبق است. ما همه مان یک حزن و شادی توامان با هم را داریم. بنابراین حتی اگر آمریکایی ای که فارسی نمی داند و آن ایتالیایی ای که ایتالیایی صحبت می کند و فرانسوی که فرانسه زبان است اگر فارسی می دانست و آهنگهای مرتضی را گوش می کرد به همین صورت می توانست ارتباط برقرار کند. چراکه شاید همان ها هم یک عشق گمشده ای دارند درحالی که خودشان شاید متوجه نباشند.
من تحلیل زیبای دیگری هم شنیدم که از موسیقی پاپی بود که مرتضی می خواند. موسیقی پاپ مهربان در برابر موسیقی پاپ وحشی غرب. ولی خودش یک اصطلاح جالب است. یعنی می شود موسیقی پاپ مهربان مرتضی را به عنوان سبک انتخاب کرد و حتی هنرمندانی را پرورش داد که با این سبک جلو بروند. الان تحلیلگران می گویند بدانیم لایه هایی از جامعه وجود دارد که این لایه ها کم نیستند.
من تصور می کنم این مساله در جامعه ایجاد شد که به نوعی کسانی که دست اندرکار فرهنگ و موسیقی کشور هستند به این فکر بیفتند که خودمان پیش قدم شویم. خود ما هم با مجموعه های فرهنگی کشور همکاری می کنیم. در مدیریت فرهنگی کشور سهمی داشته باشیم و بتوانیم این فرهنگ را انشاءا... توسعه دهیم. به نظر من موسیقی پاپ می تواند با معنویت جامعه کاملا همگن باشد و دلیلی بر مخالفت این کار وجود ندارد.
درمورد آلبوم جدید مرتضی توضیح دهید که چه زمانی منتشر می شود؟
تا جایی که اطلاع دارم مرتضی می گفت که اکثریت آهنگ های جدیدش را آماده کرده بود و در آخرین مراحل بود که بعد از اجرای کنسرت هایش ادامه می داد. قرار بود که تا ۳، ۴ ماه آینده آلبوم جدیدش را منتشر کند اما به مرحله ای نرسید که قراردادی با شرکتی یا شخصی ببندد چراکه کامل نشده بود به همین خاطر اعلام کردم «به منظور حفظ و صیانت از آثار مرتضی، اخوی ام را به عنوان مدیر برنامه های مرتضی در مسائل فرهنگی و هنری و خیریه معرفی کردیم که اگر من بعد کسی درخواست انعقاد قراردادی داشت (شرکتهایی مانند ایرانسل یا همراه اول) چنانچه خواستند برنامه هایی داشته باشند با ایشان هماهنگ کنند».
گفته می شد که یکی از اپراتورها تنها در روز درگذشت مرتضی نزدیک به ۷۰ میلیون تومان از طریق آهنگی های پیشواز درآمد داشته است؛ آیا اپراتور به شما پرداختی دارد؟
منصور پاشایی: تا اینجا رسما اعلام کردیم که بعد از فوت مرتضی پاشایی هر سازمان و مجموعه و موسسه فرهنگی هنری که بخواهد از این آثار استفاده کند قطعا باید با ما هماهنگ کند و قرارداد داشته باشد. در این چند روز هم اگر هر سازمانی بهره برداری کرده باشد مسلما ما پیگیری خواهیم کرد. به هر حال باید مراحل قانونی خود را طی کند. از همین جا هم خدمت همه مردم عزیز اعلام می کنیم هیچکس و هیچ سازمانی حق ندارد به نام مرتضی پاشایی هیچ فعالیت خیریه ای و غیرخیریه ای انجام دهد.
اخیرا هم به ما اطلاعات رسیده که بعضی جاها مراسمی تحت عنوان «خیریه به نام مرتضی پاشایی» برگزار می کنند که هیچ کدام مورد تائید ما نیست. ما خودمان اقدام کرده ایم و انشاءا... به زودی بنیاد خیریه مرتضی پاشایی را به ثبت می رسانیم و خودمان متولی آن هستیم و هدفش حمایت از بیماران سرطانی و قشر محروم جامعه و مستمندان است. ان شاءا... تمام عایدی این موسسه صرف امور خیریه خواهد شد که ثوابش به روح مرتضی برسد.
در لحظات آخر با ایشان بودید؟ خیلی افراد به کشف شهود می رسند آیا او هم به این تقدیر و قضای الهی تسلیم شده بود؟
ناصر پاشایی: همانطور که مرتضی در آخرین مصاحبه اش در بیمارستان عنوان کرده همیشه به کلام حضرت امیرالمومنین اعتقاد داشت که فرموده اند «باید طوری زندگی کنیم که گویی فردا می رویم و از طرف دیگر باید طوری زندگی کنیم که تا آخر هم هستیم» این را در بیمارستان هم از مرتضی دیدم. هم امیدوار بود که خوب شود و برنامه هایش را ادامه دهد. مخصوصا دو آهنگی که برای حضرت اباعبدا... و حضرت ابوالفضل خوانده را آرزو داشت که انجام دهد و دیگر اینکه پذیرفته بود که خواهد رفت. هر دو را با هم داشت و تا آخرین لحظه هم ناامید نشده بود در عین حال هم احتمال می داد که زنده نماند. این را از عملکرد و صحبتهایش می فهمیدیم.
منصور پاشایی: در ۱۰ روز آخر عمر شریف مرتضی اکثرا بیمارستان بودم و در کنارش حضور داشتم. در عین حال به دقت حالات مرتضی را زیر نظر داشتم. اولا یکی از نکاتی که در این جوان می دیدم، نترسیدن از مرگ بود. به هر حال مرگ یک ویژگی خاصی دارد و برای انسانها خوشایند نیست. اما جالب بود که مرتضی واقعا از مرگ نمی ترسید و واقعا این امر تنها در ظاهر نبود. چون در چند روز آخر که هنوز سرحال بود و می توانست صحبت کند، شوخی می کرد. به راحتی با شوخی و خنده روی تخت بیمارستان بود. نکته دیگر اینکه آمادگی برای مرگ توام با امیدش بود.
دو، سه روز آخری که هوشیاری خود را از دست می داد و دیگر ارتباط کلامی نداشت اما می شنید وقتی به او می گفتیم مرتضی اگر می خواهی با این بیماری مبارزه کنی، دست ما را فشار بده. دست اطرافیان را فشار می داد یعنی واقعا می خواهم مبارزه کنم. ولی گاهی هم که به هوش می آمد، می گفت که «من دارم می میرم».
این حالت تعادل روحی روانی مرتضی بسیار بسیار زیبا بود و از طرف دیگر از دوران کودکی فرد بسیار متعادلی بود. این سوالی که مطرح کردید از انتشار اولین آلبومش چه حالی داشت؟ به هیچ وجه از حد خودش خارج نمی شد. یعنی شادی های غیرمتعارف نداشت. ما از این جوان یک قهقه بلند ندیده بودیم. به قدری محجوب بود که یک خنده بسیار ملیح و زیبایی داشت. در هر جمعی که حضور داشت، شادی هم بود چون بسیار طناز بود. وقتی در جمعی حضور داشت، خنده هم بود اما هیچگاه از شوخی و خنده اش کلام خارج از ادب نمی دیدید. امیدوارم همه ما ازجمله بنده و همه جوانها بتوانیم درس بگیریم.
در رابطه با ارتباطات خانوادگی ایشان بفرمایید. اولا بفرمایید چند خواهر و برادر دارند و فرزند چندم خانواده بودند و ارتباطشان با اعضای خانواده چگونه بود؟
مادر مرتضی: ایشان یک برادر دارد که از خودش ۴ سال بزرگتر است و رابطه مان خیلی خوب و دوستانه بود. رفتار خوبی در کنار هم داشتیم. البته وقتی کارهایش زیاد می شد کمتر همدیگر را می دیدیم. من همیشه به فکر سلامتی اش بودم و از او می پرسیدم که خوب می خوابد؟ و او به من اطمینان خاطر می داد که همه چیز روبه راه است. یادآوری لحظاتی که در کنارش داشتم مرا اذیت می کند. مرتضی از کودکی به موسیقی علاقه داشت و نسبت به آهنگها واکنش نشان می داد.
اوایل از او می خواستم که روی درسش تمرکز کند اما با دیدن پشتکارش نگرانش نبودم و می دانستم هرجا باشد، موفق خواهد شد. هر بار که آهنگ می ساخت نظر ما را نیز جویا می شد و به او می گفتم که غمگین نخوانی بهتر است اما او می گفت که هوادارانش می خواهند که اینگونه باشد. همیشه از او می خواستم که مراقب خودش باشد و سلامتی اش برایم در اولویت بود.
به لحاظ تربیتی چه نکته خاصی در مورد مرتضی رعایت کرده اید؟
مادر مرتضی: از آنجا که بچه عاقل و فهمیده ای بود، نگران نبودم ولی از او می خواستم که مراقب باشد که با چه کسانی همنشینی می کند. از طرف او خیالم راحت بود و احساس می کردم انتخاب خوبی دارد.
آیا مطلع هستید که چه کسانی با مرتضی همکاری می کردند؟
مادر مرتضی: ایشان درمورد آهنگهایی که می ساخت و با کسانی که همکار بود، صحبت می کرد. مثلا نام شاعرش را می آورد. حتی مرتضی وقتی می خواست سوار هواپیما شود به من اطلاع می داد که برایش دعا کنم که به سلامت برود و برگردد. بعد از اینکه می رسید هم اطلاع می داد که رسیده است و می خواست خیال من راحت باشد.
همیشه سرشار از امید بود و خودم از روحیه مرتضی، روحیه می گرفتم. تا آخرین لحظه هم امید داشتم اما خداوند اینطور مقدر کرده بود. آهنگ «نگران منی» را همه می گفتند انگار برای من خوانده است! درمورد «جاده یکطرفه» می گفت که ۶ ماه روی این آهنگ زحمت کشیده است.
در مورد حواشی روز تشییع جنازه و شایعاتی که مطرح شد توضیحاتی بفرمایید.
منصور پاشایی: روز جمعه ۲۳ آبان ماه ۱۳۹۳ حدود ساعت ۶ تا ۷ صبح مرتضی دار فانی را وداع گفت. دوستان نزدیک و یکی، دو نفر از بستگان در بیمارستان حضور داشتند که اطلاع دادند مرتضی فوت کرده است. بعدازظهر روز جمعه پیکر مرتضی را به بهشت زهرا منتقل کردیم و بلافاصله برای برنامه ریزی تشییع پیکر آمدیم. پیش بینی می کردیم که جمعیت قابل توجهی در این مراسم شرکت کنند و به همین دلیل برنامه ریزی بسیار دقیقی را می طلبید.
تصمیم گرفتیم روز شنبه مراسم تغسیل را انجام دهیم و روز یکشنبه هم از مقابل تالار وحدت تشییع و در بهشت زهرا تدفین را انجام دهیم. روز شنبه غسل انجام شد و مراحل تشریفات اداری و ثبت شناسنامه در سیستم کامپیوتری بهشت زهرا انجام شد. روز یکشنبه جنازه برای تشییع اماده بود. اگر می خواستیم روز یکشنبه این کارها را انجام دهیم طبیعتا به همه مراسم نمی رسیدیم.
سایت بهشت زهرا با توجه به اینکه جنازه را تحویل گرفته بود و در سیستم کامپیوتری اش ثبت شده بود روز بیست وچهارم را اعلام کرد و باعث ایجاد شبهه در میان مردم شد که مرتضی شنبه دفن شده است. اما واقعیت این بود که ما یکشنبه جنازه را تحویل گرفتیم و در تالار وحدت مراسم تشییع باشکوه برگزار شد و از همین جا از همه مردم عزیز و همه مسئولان محترم اعم از شهرداری، وزارت ارشاد، صداوسیما و همه مسئولین و سازمانهایی که در این زمینه با ما همکاری کردند و این مراسم را با شکوه تمام برگزار کردند، تشکر می کنم.
بعد از مراسم تشییع از تالار وحدت، امبولانس را حرکت دادیم و به دنبال آمبولانس به همراه بستگان به سمت بهشت زهرا حرکت کردیم. ازدحام جمعیت به ما اجازه نداد که وارد بهشت زهرا شویم. به آمبولانس اعلام کردیم که اگر وارد بهشت زهرا شویم شاید نتوانیم حتی نماز میت را بخوانیم. تصمیم گرفتیم آمبولانس را به سمت حرم حضرت امام حرکت دهیم. وارد محوطه بیرونی حرم امام شدیم و نماز میت را در آنجا به جا آوردیم. از آنجا تا نزدیکی های قطعه هنرمندان رسیدیم که جمعیت متوجه آمبولانس و پیکر مرتضی شدند و دور آمبولانس را گرفتند به گونه ای آمبولانس تقریبا داغان شد و روی سقف آمبولانس ریختند و شیشه آمبولانس را شکستند!
حتی احتمال چپ کردن آمبولانس هم وجود داشت. بلافاصله تصمیم گرفته شد که آمبولانس به سردخانه بازگردد. بنده و برادرم پیاده شدیم و به منظور اینکه موقعیت را ارزیابی کنیم وارد قطعه هنرمندان شدیم و حتی از ازدحام جمعیت احتمال مواجه شدن با خطرات جانی برایمان وجود داشت. فشارهای زیادی را تحمل کردیم و دریافتیم که با چنین جمعیتی امکان دفن پیکر مرتضی وجود ندارد. در جایگاه اعلام کردم که امروز دفن انجام نمی شود.
واقعیت مطلب هم این بود که تا آن لحظه هیچ تصمیم قطعی نداشتیم و تنها تصمیمی که می توانستیم بگیریم کنسل کردن تدفین بود تا اینکه بعد تصمیم بگیریم. دورهم جمع شدیم و مشورت کردیم؛ یکی از گزینه ها این بود که روز بعد یعنی روز دوشنبه تدفین صورت گیرد. اما باز پیش بینی کردیم که به هر حال بخش زیادی از همین جمعیت حضور خواهد داشت و امکان تدفین وجود ندارد. بنابراین تصمیم گرفتیم در ساعات پایانی روز تدفین را صورت دهیم.
آیا نهادهای امنیتی به شما پیشنهادی ندادند؟
ناصر پاشایی: کسی به ما خط نداد اما با ما همکاری کردند. از جهت اینکه جمعیت زیادی در بهشت زهرا بود سازمان های مختلف همکاری کردند و مردم را به سمت بیرون راهنمایی و هدایت کردند . اگرچه با تمام تمهیداتی که اندیشیده شده بود در آن ساعات پایانی روز هم برایمان مشکل بود چراکه جمعیت زیاد باعث به وجود آوردن مشکلات زیادی برای ما شده بود. از همین جا نکته دیگری خدمت مردم اعلام می کنم؛ ما خودمان خیلی دوست داشتیم که همه مردم در مراسم تدفین حضور داشته باشند به دلیل اینکه مرتضی را صرفا متعلق به خودمان نمی دانیم و حقیقتا مرتضی متعلق به همه ملت ایران است و عموما طرفدارانش اشک می ریختند و عاشقانه دوستش داشتند و شاید برای خود ما بسیار بسیار سنگین بود که به این صورت نتوانستند مراسم تدفین را نظاره گر باشند. از همین جا اعلام می کنم که واقعا شرمنده همه مردم شدیم اما تنها دلیل اینکه این تصمیم را گرفتیم فقط به خاطر حفظ جان خود مردم بود.
پیش بینی ما این بود که اگر در آن ساعات روز تدفین صورت می گرفت، قطعا تعداد قابل توجهی از مردم با خطرات جانی مواجه می شدند. به دلیل اینکه اجازه ندهیم هیچ اتفاقی برای حتی یک نفر مردم بیفتد این تصمیم را گرفتیم و ناچار شدیم در این ساعات پایانی روز پیکر مرتضی را دفن کنیم. اما همانطور که مردم صبوری کردند و عاشقانه بعدها در مراسمش شرکت کردند و کماکان هم در مزارش حضور دارند و برای روح پاکش فاتحه قرائت می کنند مطمئن باشند که روح مرتضی هم کماکان با این مردم است و برای مردم دعا می کند. ما از مردم صمیمانه تشکر می کنیم.
اینکه بعد از غروب تدفین را انجام دادید چطور پذیرفتید؟
منصور پاشایی: به ما گفتند که دفن پیکر در غروب مکروه است. درمورد کراهت این مساله باید علما نظر دهند و من در مورد مسائل فقهی نمی توانم اظهارنظر کنم. اما پاسخ به مردم این بود و در همین جا هم اعلام می کنم که اگر خدای ناکرده حتی یک نفر در آن مراسم جانش را از دست می داد، این امر حرام بود و آیا باید امر مکروه را ترجیح دهیم یا امر حرام را؟ طبیعتا مکروه را انجام دادیم پس بهترین گزینه این بود که اینگونه تصمیم بگیریم.
مسئولیت تمام برنامه ها با شماست و آقای کرد هیچ مسئولیتی ندارند؟
منصور پاشایی: بله و آقای کرد هم طبیعتا با ما همکاری دارند. الان در شرایطی هستیم که مراسم های مختلفی درحال برگزاری است و هنوز در عزاداری به سر می بریم. اما اینکه سازمان یافته شود را در چند روز آینده سازمان خواهیم داد و از تجربیات آقای کرد هم استفاده خواهیم کرد.
بعد از بیماری مرتضی، لباس پوشیدن مرتضی سبک و سیاق خاصی پیدا کرد. طراحی لباس هایش برعهده چه کسی بود؟
منصور پاشایی: بسیاری از طرح های مرتضی، لباس و ابداعاتی که در کنسرت هایش ایجاد می کرد، متعلق به خودش بود. مرتضی فردی نوآور بود. ابداعاتی در کنسرت هایش داشت که کمتردر کنسرت های دیگر رخ می داد. این ابداعات بیشتر جنبه تئاتری و اجرای نمایش داشت. اینها همه ابداعات خودش بود. استایل لباس هم بیشتر مربوط به طرح های خودش بود. با توجه به نوع بیماری اش بیشتر مجبور بود که از کلاه استفاده کند که پوشش خاصی باشد یا عینک خاصی استفاده کند.
اوایل بیماری شایعاتی مطرح می شد که به دلیل کسب محبوبیت مساله بیماری اش را عنوان کرده است. واکنش مرتضی در آن زمان نسبت به این شایعات چگونه بود؟
منصور پاشایی: مرتضی به حدی صبور بود که در برابر این شایعات واکنش خاصی نشان نمی داد. تنها یکبار مرتضی خیلی به طور محجوب و متواضعانه زمانی که چند ماه پیش خبر فوتش را منتشر کردند، گفت «مگر جای کسی را تنگ کرده ام که آرزوی فوت مرا دارید؟» اما در برابر هیچگونه از این شایعات واکنش خاصی نشان نمی داد.
شایعات طی چند روز آخر به حد زیادی رسیده بود. واکنش خانواده چگونه بود؟
منصور پاشایی: برای اینکه ذهن مردم مکدر و جامعه ملتهب نشود از آنجا که طرفداران زیادی به بیمارستان مراجعه می کردند و در هوای سرد در نیمه شب منتظر شنیدن خبر بهبودی اش بودند، دائم دنبال اخبار وضعیت مرتضی بودند، تصمیم گرفتیم اولا به هیچ وجه به مردم و طرفداران خلاف واقع نگوییم. اما گفتن همه واقعیت هم تشنج در روح و روان مردم ایجاد می کرد. یعنی دلیلی نداشت که روح و روان مردم را آشفته کنیم.
به همین دلیل یک استراتژی تدوین شد و درمجموع تصمیم گرفتیم به مردم واقعیتش را بگوییم و هرگاه که جویای احوال مرتضی می شوند بهترین جواب این است که «مثل دیروز است» و واقعا هم همین بود و بهبودی حاصل نمی شد و کماکان وضعیت مثل دیروز بود و تنها روزهای آخر بود که بیماری شدت پیدا کرد و وضعیت جسمانی اش رو به وخامت رفت.
اما بهترین پاسخ این بود که بگوییم «وضع مرتضی مانند دیروز است، فقط دعا کنید». باز از سوال می کردند که آیا امید به بهبودی هست یا نه؟ و پاسخ ما این بود که «امید دست خداست، فقط دعا کنید». این نوع پاسخ می توانست به مردم آرامش دهد اما واکنشی که خانواده در برابر شایعات داشتند را پدر مرتضی پاسخ خواهند داد.
شما در مصاحبه ای اعلام کرده بودید که روزهای آخر فقط منتظر شنیدن خبر بودید.
ناصر پاشایی: آقای دکتر توکلی یک هفته قبل از فوت مرتضی به من گفتند که حداکثر می تواند با این شرایط یک هفته طاقت بیاورد. ولی به رغم همه اینها ما امیدوار بودیم که ان شاءا... شفایی حاصل شود و شفا بگیرد و اعتقادم این است که واقعا شفا را گرفت. به این شکل که خداوند اینگونه به او شفا داد که ۳۰ سال و ۳ ماه و سه روز عمر کرد و فکر می کنم حساب شده بود و تصورم این است که از جانب خداوند این مقدر شده بود که ۳۰ سال و ۳ ماه و سه روز با عزت در این دنیا زندگی کند و در آن دنیا هم بقیه زندگی اش را...
آیا با این شایعات کنار آمده بودید؟
ناصر پاشایی: ما در کنارش نشسته بودیم و حتی برای ما اس ام اس می آمد که مرتضی فوت کرده است! حتی گاهی اوقات برخی دوستان درحالی که رویشان نمی شد از ما می پرسیدند که حال مرتضی چگونه است؟ البته ما از نظر روحی آسیب می دیدیم که چرا عده ای دوست دارند مرتضی فوت کند؟ ولی خود مرتضی با این قضیه کنار آمده بود و همانطور که گفتم زیاد احساساتی نبود که زود ناراحت یا خوشحال شود. طبیعی است که انسان ناراحت می شد.
آخرین سوال؛ اخیرا مجلس مصوبی را درحال بررسی است درمورد تصویربرداری از محیط های بیمارستانی. این اتفاق برای خیلی از هنرمندان افتاد. خدا را شکر که در مراسم غسل مرتضی این اتفاق رخ نداد اما این اتفاق در بیمارستان درموردش روی داد مانند خیلی از هنرمندان دیگر. یکسری از دوستان عکس و فیلم تهیه می کردند و بارها خوانده ایم که مادر مرتضی راضی نیست و دوست ندارد کسی پسرش را اینگونه ببیند. با این حال یکسری عکس و تصویر منتشر شد. آیا شما پیگیر این قضیه هستید. تلویزیون یک فیلم دوربین مداربسته را منتشر کرد که نشان می داد زاویه ای که فیلم منتش شده با زاویه ای که یکی از دوستان مرتضی از پایین پا فیلم می گرفت، متفاوت بود. مشخص بود قسمتی که همراهان مرتضی فیلم می گیرند قسمتی نبوده که منتشر شده است. درمورد پرسنل بیمارستان شایعاتی درست شد که کار پرستاران بوده است. حتی شایعه درست کردند که پرستاران کم کاری کردند و می توانستند بیشتر رسیدگی کنند! آیا قصد پیگیری دارید یا نه؟ درنهایت صحبتتان با مردم چیست؟ شهرام شکوهی می گفت که این پدیده تبدیل به «سرطان فرهنگی» شده است.
ناصر پاشایی: از کادر پزشکی و پرستاری از طرف خودم و خانواده مرتضی پاشایی تشکر می کنم. به خصوص پزشکان و پرستاران آن بخش خیلی خیلی خدمت کردند و ما ممنون شان هستیم. ما پیگیری کرده ایم. اما اینکه از کجا بوده است، حدس و گمان های زیادی تا قبل از رسیدن به واقعیت و پیگیری مراجع ذی صلاح وجود دارد. نکته دیگر این که درهر صورت تکنولوژی دوربین و موبایل همه گیر شده است و به جز کار فرهنگی کنترل های ان چنانی نمی تواند تاثیرگذار باشد.
باید کار فرهنگی و اخلاقی صورت گیرد تا افرادی که قصد تصویربرداری و منتشرکردن چنین وقایعی را دارند بدانند که درمورد خودشان یا عزیزانشان هم چنین صحنه هایی آزاردهنده است. بنابراین چنین صحنه هایی خوشایند نیست که منتشر شود. مطمئن هستم که عموم طرفداران مرتضی پاشایی از دیدن این تصاویر بسیار بسیار آزرده خاطر و ناراحت شدند.و شاید عده قلیلی باشند که بخواهند دست به چنین ماجراجویی هایی بزنند. اما متاسفانه تاثیر منفی دارد.
دکتر هاشمی، وزیر بهداشت تکذیب کردند که از پرسنل بیمارستان باشد. ما نمی توانیم کل بیمارستان را در رسانه ها زیر سوال ببریم. دکتر توکلی علاوه بر اینکه پزشک جراح مرتضی بود عنوان می کرد که صبح ها در راه مسیر بیمارستان سی دی های مرتضی را گوش می کند.