وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

جملات عاشقانه خودمونی

دلتنگی هام که یکی دوتا نیست…

بخوای بشماری تا فردا طول می کشه.!

تو که می دونی فردای من و تو

چقدر دیر میاد.

اما دست از من و دلتنگی هام برندار

میداوی با اونا چه کاخ آرزوها ساخته م…؟!

♥♥♥♥♥♥♥


به چی میخندی تـــــــــو؟
به مفهوم غم انگیز جدایــــــــــی؟
به چه چیـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــز؟
به شکست دل من یا پیروزی خودت؟
به چه میخنـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــدی؟
به نگام که چه مستانه تو را باور کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــرد ؟
یا به افسونگری حرفهات که منو سوخت و خاکستر کــــــــــــــــــــــرد ؟
به دل سادهی من میخندی که دیگه تا ابد هم به فکر خودش نیســــــــــــــــــــت ؟
خنده داره بخنــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــد …

♥♥♥♥♥♥♥


این روزها دلم اصرار داره
فریاد بزنه؛
اما . . .
من جلوی دهنش رو می گیرم،
وقتی می دونم کسی تمایلی به شنیدن صداش نداره!!!
این روزها من . . .
خدای سکوت شده م؛
خفقان گرفته م تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشه . . .!!!

♥♥♥♥♥♥♥

برای خودت زندگی کن،

کسی که تو رو دوست داشته باشد، با تو میممونه

برای داشتنت می جنگه….

اما اگر دوست نداشته باشه، به بهانه ای بالاخره می میره……

♥♥♥♥♥♥♥

قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی

کفشهای من را بپوش و در راه من قدم بزن .

از خیابانها، کوهها و دشت هایی گذر کن که من گذر کردم

اشکهایی را بریز که من ریختم

دردها و خوشیهای من را تجربه کن

سالهایی را بگذران که من گذراندم…

روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم

دوباره و دوباره برپاخیز و مجدداً در همان راه سخت قدم بزن

همانطور که من انجام دادم …

بعد ، آن زمان می توانی در مورد من قضاوت کنی….

♥♥♥♥♥♥♥

هر چقد رو دیوار مجازی بنویسم بازم هیچ کدوم از حرفای دلمو نمی تونم بگم حرفایی که هرگز نه میشه گفت نه میشه نوشت

رنگ آرزوهام این روزها خیلی پریده
تو اگر دستت به آسمانش رسید
چند تکه ابر نقاشی کن
تا دل من به ابرها خوش باشه… !

♥♥♥♥♥♥♥


بــــــاور نمی کنم
اینجوری عاشقـانه
در مـن ، حبس شده باشی!!
بگو با چه جادوئی
منو اینجوری نا عادلانه وقف خودت کردی؟

♥♥♥♥♥♥♥


دلـم گـرفته …
نه اینـکه کسی کاری کرده باشه نه …
من اونقدر آدم گریز شده م که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسه..
دلم گرفتـه که هر چی هستم رو نمی فهمن …
و هر چی هستند رو میپذیرم …
و دنیـا هم به روش نمیاره این تنـاقض رو…

♥♥♥♥♥♥♥


هیچ وقت نگو رسیدم ته خط….
“اگر هم احساس کردی رسیدی ته خط”….
یادت بیار که معلم کلاس اولت گفت:نقطه سر خط…..

♥♥♥♥♥♥♥

حس قشنگیه
یکی نگرانت باشه،
یکی بترسه از اینکه یه روز از دستت بده.
  سعی کنه ناراحتت نکنه،
حس قشنگیه ... وقتی ازش جدا میشی:اس ام اس بده
عزیز دلم رسید؟
قشنگه: یهو بغلت کنه،
یهو . . . تو ی جمع .. در گوشت بگه دوست دارم،
بگه که حواسم بهت هست.
حس قشنگیه ازت حمایت کنه،وقتی حق با تو نیست ...
آره ...

♥ دوست داشتن همیشه زیباست ♥

♥♥♥♥♥♥♥

چقدر خوبه وقتی با عشقت قهر می کنی..

بر خلاف میلت میگی دیگه دوست ندارم نمی خوامت

این جمله رو بشنوی :غلط کردی تو چه بخوای چه نخوای مال خودمی!!!

♥♥♥♥♥♥♥

...

بعد از مدت ها که برف باریده حس میکنم خودم باریده ام. اما سردی و خشکی بعد از برف طاقت فرساست. زمستان جای گرم می خواهد . خانه ی روشن می خواهد. نان گرم و کرسی داغ. آخرین کرسی نشستن های زمستان یادم هست. خانه روستایی مادربزرگی که حالا نیست. بوی زغال و نان لواش گرم و آبگوشت مادر بزرگ.

این روزها دل و پای آدمی یک جا سردشان می شود. دل که گرم شود هوا هم گرم می شود . دل که گرم شود توی خیابان هم که باشی بوی زغال کرسی می پیچید توی نفست. این روزها پنجره ها هزار لایه هم باشند هیچ شوفاژی هیچ دلی را گرم نمی کند .

 

 

مچاله شدن همین شکلی است؟ قطعن باختن و بلند شدن از پشت میز همین حس را خواهد داشت ... همین که کسی بعد از مدت های طولانی در یک شب زمستان زیر پل سید خندان زل می زند به شما که دارید گریه می کنید یا دارید با چشم هایتان دنبال یک آدم آشنا می گردید که حداقل به شما ترحم بورزد، می گوید: خودت رانجات بده ، نمی گوید چطور، نمی گوید از چی؟... فقط می گوید خودت را نجات بده و می گوید دلبسته شما نیست و می رود ... یا می روید ... مچاله شدن اما همین است ... همین که سال های زیادی دستش را گرفته بودید و زیر گوشش خوانده بودید که نجاتش خواهید داد که وقت مچاله شدن کنارش خواهید ماند ... که ماندید و نجات پیدا کرد . که قوی شد .. دست هاش دوباره تاب به دوش کشیدن زندگیش را پیدا کرد و ... 

همین روزها که از کافه بیرون می زنم، کوله ام را روی دوشم می اندازم و جیب هایم هنوز برای دست هایم کوچک است، همین روزها که دارم سپری می شوم ... کسی یادش نمانده اما چند روز دیگر بیست و سه ساله خواهم شد ... 

زندانی از جنس عملیات روانی!!!

((«« زندانی از جنس عملیات روانی  »»))


بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرارمیداد:

حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از همه استانداردهای بین المللی برخوردار بود. این زندان همه امکاناتی که باید یک زندان طبق قوانین بین المللی برای رفاه زندانیان داشته باشد را دارا بود.

این زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود و حتی امکان فرار نیز تا حدی وجود داشت.

آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. 

در آن از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد، اما...



اما بیشترین آمار مرگ زندانیان
در این اردوگاه گزارش شده بود. 

عجیب اینکه زندانیان به مرگ طبیعی میمردند.

با این که حتی امکانات فرار وجود داشت
اما زندانیان فرار نمیکردند

بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند.

آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خودشان و نسبت به هموطنان خودشان که مافوق آنها بودند رعایت نمیکردند،

و در عوض عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.

دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت
و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:

در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بود را به دست زندانیان میرساندند و نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشد.

هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خودخیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکردند را تعریف کنند.

هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت.
اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود و معلوم شده بود خلافی کرده هیچ نوع تنبیهی نمیشد.

در این شرایط همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.

تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است، چرا که:
— با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.

— با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.

— با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.


و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.
این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.

نتیجه :

اگر این روزها فقط خبرهای بد میشنویم، اگر هیچکدام به فکر عزت نفس مان نیستیم و اگر همگی در فکر زدن پنبه همدیگر هستیم،
به سندرم «شکنجه خاموش» مبتلا شده ایم.

این روزها همه خبرهای بد را فقط به گوشمان میرسانند و ما هم استقبال میکنیم ...
دلار گران شده ...
طلا گران شده ...
کار نیست ... 
مدرسه ای آتش گرفت ... 
دانش آموزان راهیان نور در جاده کشته شدند... 
زورگیری در ملاءعام...


این روزها هیچ کس به فکر عزت نفس ما نیست!
شما چطور فکر میکنید؟ ...
ما ایرانیها دزدیم! ...
ما ایرانیها همه کارهایمان اشتباه است. ...
ما ایرانیها هیچی نیستیم! ... 
ما ایرانی ها از زیر کار درمیرویم! ... 
ما هیچ پیشرفتی نکردیم!... 
ما ایرانیها هیچ هنری نداریم!
ما ایرانیها آدمِ حسابی نداریم!
ما ایرانیها هر عیبی که یک انسان میتواند داشته باشد داریم! ...

توی همین واتساپ چقدر بادلیل و بی دلیل به خودمان بد میگوییم و لذت میبریم.
به خودمان فحش میدهیم و کیف می کنیم و میخندیم.


اقوام مختلف ایرانی را مسخره می کنیم و همه با هم کل ایران را ! ...

بزرگان علمی٬ هنری٬ ادبی و دینی کشور خودمان را وسیله خنده و تفریح کرده ایم و هیچکس هم نباید فکر کند اینها نقشه است.

این همان جنگ نرم است.

تهاجم فرهنگی فقط از طریق بی حجابی و فیلمهای خراب نیست.

این روزها همه در فکر زیرآب زدن بقیه هستند، شما چطور؟
این روزها همه احساس می کنند در زندانی بدون دیوار دوران بی پایان محکومیت خود را می گذرانند، شما چطور؟
این روزها همه شبیه زندانیان جنگ آمریکا و کره منتظر مرگ خاموش هستند٬ شما چطور؟
بیاییم از خواندن و شنیدن اخبار منفی فاصله بگیریم و تا میتوانیم به خود و اطرافیانمان امید بدهیم، (((احترام))) بگذاریم و در هرشرایطی شاد زندگی کنیم.

شاید اینگونه راهی برای گریز از زندانی که از طریق رسانه ها برایمان ایجاد شده است ،بیابیم.

قلیان و بلوط

کد خبر: 81452445 (4429778) | تاریخ خبر: 15/10/1393 | ساعت: 18:43|

قلیان، بروز سرطان تا قاچاق چوب های بلوط

سمیرم، اصفهان- ایرنا- نماد « عمه فروغ» در خانه ما قلیانی قدیمی بود که در گوشه طاقچه روی پارچه « ترمه» جهیزیه مادرم خودنمایی می کرد.

    به گزارش ایرنا، تصویر روی قلیان شمایل مردی بود از تبار قجر با سبیل های در رفته تا بناگوش و چشمانی درشت با ابروانی خشن و پیوسته که انگار تنها برای عمه چشم تیز کرده بود.

قلیانهای آن روزها با تصاویر مرد قجری، هیبتی داشت و قلیان کشها هم مردانی سبیل کلفت یا پیرزنانی از آب و گل در رفته بودند و نه مثل قلیانهای فانتزی این روزها آدمهای فانتزی، یا خودمانی بگوییم سوسول.

زغال داغدیده و تنباکوی برازجانی این یاران شفیق قلیان، دل خوش کنک بی همتای عمه جان بود و با آنکه اصل و نسب تنباکو معلوم بود و اگر هم تقلبی در آن می شد نهایتش این بود که چوب خشک شده بوته های گوجه فرنگی را به آن می افزودند، اما خط قرمزی بود برای بقیه افراد خانواده و بخصوص زنان و دختران جوان.

آن روزها فقط امثال عمه فروغ بودند که شاید از سر ناآگاهی و اعتقاد به تن پاک کن بودن دود تنباکوی خالص یا نوعی شفا، به مصرف این دخان کهنه کار رغبت داشتند؛ ژست و کلاس هم نداشت.

ولی امروز قلیان برای کسی از سر بی اطلاعی قل نمی زند. همه می دانند هر پک که به آن زده می شود معادل چند نخ سیگار است، بعضی می گویند قلیان را از سر تفنن می کشند، بعضی افتخار به حرفه ای بودن در کشیدن قلیان می کنند، برخی هم انگار کلاس می دانند و عده ای هم فقط تقلید می کنند تا عقب نمانده باشند. 

این ناهنجار قدیمی؛ امروز به نمادی از فرهنگ و تجدد هم بدل شده و وسیله ای جاذب برای مهمانی های شبانه و بیرون منزل بشمار می رود و البته قدم اول برای کشیدن برخی چیزهای دیگر هم هست.

عده ای با دود کردن تنباکوهایی که مثل تنباکوی برازجان هویت هم ندارد و معلوم نیست از چه موادی تهیه شده، بیماری و سرطان به داخل بدن خود می فرستند و گروهی هم تبر به دست، به جان جنگلهای بلوط افتاده اند و آنها را زغال می کنند تا بر سر قلیانهای فانتزی این روزها بسوزد و بسوزاند. 

این جماعت قلیان کش مانند سیگاریهای محترم که همه شهر را زباله دانی تصور می کنند و ته سیگار خود را هر جا می اندازند و دودشان را به خورد همه می دهند، نه تنها ریه همه مردم را متعلق به خود می دانند انگار که منتی هم از بابت انتشار بوی تنباکوی خود بر گردن دیگران دارند و البته اینها هم باقیمانده تنباکو و سیاهی زغال خود را به هر جا می روند برجا می گذارند. 



* قانونی شدن قل قل قلیان 

اگر کمی به عقب برگردیم و قانون را مرور کنیم، مطابق قانون جامع کنترل و مبارزه ملی با دخانیات، مصوب سال 85، عرضه مواد دخانی در اماکن عمومی ممنوع اعلام و به موجب ماده 18 قانون مزبور اجرای این آیین نامه به هیات وزیران محول شد.

ولی در سال 86، وزارت کشور کلیات قانون را تغییر داد و اعلام کرد بر اساس ماده هفت آیین نامه اجرایی، استعمال این مواد در اماکن عمومی ممنوع است، اما قهوه خانه ها از شمول این آیین نامه خارج شدند و به این ترتیب کشیدن قلیان در قهوه خانه ها بصورت قانونی آغاز شد و بعد هم از قهوه خانه به خانه و کوچه و بازار و پارک آمد. 





* جوانان، قلیان کشهای جدید

آمارها حاکی از این واقعیت تلخ است که استفاده از قلیان روز به روز در حال افزایش بوده و کاهش سن مصرف کنندگان زنگ خطر را به صدا در آورده است.

شاید از دلایل گرایش جوانان به کشیدن قلیان سپری کردن زمانی با دوستان با تفریحی زود گذر و به قول برخی ارزان باشد.

عامل بعدی که می توان آن را مهمترین دلیل این گرایش دانست، شکسته شدن قبح آن و عادی شدن این تفریح ناسالم در میان خانواده هاست.

حالا زنان جوان که روزگاری نگرانی آنها از دودی شدن مردان، عاملی برای جلوگیری از دودی شدن مردان با انواع آن بود، در پارکها و محلهای عمومی پا به پای مردان قلیان دود می کنند و یاد « نگاریهای» گذشته را برای اهلش زنده می کنند، آن هم علنی و در مقابل دید همگان. 

قبح دود کشیدن در بین اعضای خانواده که شکست باید منتظر سایر دود کردنی ها هم بود و این بزرگترین خطر علنی شدن قلیان کشی و بی توجهی به آن است. 



* انواع بیماری و سرطان سوغات شوم قلیان

به گفته پزشکان روند رشد سرطان در کشور نگران کننده است و 30 تا 35 درصد عوامل بروز سرطان ها به دلیل مصرف دخانیات است و 30 درصد مرگ و میر هم بطور مستقیم در اثر مصرف دخانیات است.

حجم دودی که از قلیان وارد بدن می شود 10 تا 20 برابر دود ناشی از مصرف سیگار است و سرطان های ریه، لب، دهان، حنجره، مری و معده، لوزالمعده و کبد کلکسیونی از کشنده ترین بیماری هایی است که هدیه های خود خواسته مصرف قلیان محسوب می شود.



*راهکارهای مقابله با این پدیده ناهنجار

دیگر گفتن از تعطیلی چایخانه ها و یا جلوگیری از عرضه قلیان در این اماکن سخن بیهود است زیرا گوشه گوشه شهر در پارک و خیابان و بیرون آن در بیابان هر جا که جماعتی نشسته اند شماری هم مشغول پک زدن به قلیان هستند و دود فرستادن به درون و بیرون.

احتمالا برخی و البته مسوولان که باید کار کنند مثل بسیاری موارد دیگر راه حل را فرهنگسازی می دانند و باز این فرهنگ زبان بسته است که باید مشکل دیگری از مشکلات را حل کند.

اما به اعتقاد مردمی که اهل دود و قلیان نیستند باید با این پدیده در اماکن عمومی برخورد شود زیرا علاوه بر بدآموزی در بین نوجوانان و جوانان، به سلامت افراد دیگر در این اماکن لطمه وارد می کند. 



** لااقل بلوط ها را دریابیم 

از چندین سال قبل دولتها با تامین گاز برای ساکنان مناطق جنگلی به میزان زیادی از قطع درختان جنگلی برای تامین سوخت جلوگیری کرده اند و واقعا هم در بسیاری مناطق می توان شاهد رشد بهتر و افزایش پوشش جنگلی بود.

اما چند سالی است که با افزایش قلیان کشهای کشور، بازاری جدید برای زغال و در نتیجه انگیزه برای بریدن و قاچاق چوب درختان جنگلی که بهترین آنها در مناطق مرکزی ایران بلوط است شکل گرفته است.

بازاری که مصرف کنندگانش بهتر از مشتریان سابق برای خرید زغال پول مصرف می کنند. 

گسترش این بازار سبب شده که قاچاق چوب درخت های بلوط از استانهای چهارمحال و بختیاری و کهگیلویه و بویراحمد و از مسیرهایی مانند سمیرم و حاشیه زاگرس مرکزی به استان اصفهان و دیگر نقاط برای تولید و عرضه زغال افزایش یابد.

شاید تنها راهکار جلوگیری از نابودی بلوط های زبان بسته ممنوع اعلام کردن فروش زغال چوب جنگلی در مغازه ها و فروشگاههای سطح شهرهاست، ممنوعیتی که به نظر نمی رسد دستگاهی آن را اجرا کند. 

با این حال بلوط ها همچنان زغال و زغالها گداخته و تنباکوها دود و ریه ها هر روز خراب تر می شود و هنوز هم عزم جدی و اقدام عملی تاثیر گذار در این مورد دیده نمی شود. 

گ/7147/ 607