گفتگوی "موسیقی ما" باعلی لهراسبی
شما در مدت بستری شدن زنده یاد «مرتضی پاشایی» در بیمارستان کنارش بودید و رفاقت صمیمی داشتید. ولی در همین زمان حضور شما چندان به چشم نمی آمد و فکر می کنم از دوربین ها و رسانه ها کناره می گرفتید. از آن دوره و پس از درگذشت او چرا دور بودید و در فوکوس عکس ها و مطالب رسانه ها خیلی قرار نداشتید.
مرتضی رفت. دیگر من جلوی دوربین باشم که چه بشود؟ برای همه حادثه تلخی بود ولی برای ما تلخ تر است. دوست خیلی نزدیکم را از دست دادم و نمی خواهم درباره جزئیات آن روزهای سخت صحبت کنم. از طریق این رسانه از همه دوربین ها و خبرنگارانی که تمایل داشتند با هم گفتگو کنیم عذرخواهی می کنم زیرا اصلا روحیه مناسبی نداشتم و شرایط واقعا بد بود. واقعا نمی دانم که چرا باید خودم را نشان می دادم؟ مرتضی مهم بود که رفت و دیگر تکرار نمی شود. قرار بود به کسی نگوییم که بیمارستان شلوغ نشود و حتی مردم در دو هفته آخر همه چیز را متوجه شدند. مرتضی را در یک بخش نامربوط بستری کرده بودیم تا ازدحام ایجاد نشود اما دلیلی نداشت که من بخواهم خودم را نشان دهم تا بگویم هستم. البته این برداشت را هم نباید داشته باشیم که آن دوستان عزیزی که در بیمارستان و مراسم ها حضور داشتند از قصد جلوی دوربین رفته اند. حقیقت این است که ما و سایر کسانی که درگیر این اتفاق بودند اصلا حال و اوضاع خوبی نداشتیم. مرتضی آدم بزرگی بود و شرایط او فقط اهمیت داشت. آن زمان واقعا سخت بود و خیلی بد است که آماده از دست دادن یک عزیز باشید. فقدان عزیزان سخت است ولی اینکه بدانید او می رود سخت تر است.
*آیا ملودی از مرتضی دارید که بخواهید آن را منتشرکنید؟
سه قطعه آلبوم جدیدم را مرتضی ساخته بود.
*و کلام آخر؟
فقط امیدوارم که مردم و هنرمندان مرتضی را فراموش نکنند.
برای خوانده بقیه مصاحبه به ادامه مطلب بروید
مچاله شدن همین شکلی است؟ قطعن باختن و بلند شدن از پشت میز همین حس را خواهد داشت ... همین که کسی بعد از مدت های طولانی در یک شب زمستان زیر پل سید خندان زل می زند به شما که دارید گریه می کنید یا دارید با چشم هایتان دنبال یک آدم آشنا می گردید که حداقل به شما ترحم بورزد، می گوید: خودت رانجات بده ، نمی گوید چطور، نمی گوید از چی؟... فقط می گوید خودت را نجات بده و می گوید دلبسته شما نیست و می رود ... یا می روید ... مچاله شدن اما همین است ... همین که سال های زیادی دستش را گرفته بودید و زیر گوشش خوانده بودید که نجاتش خواهید داد که وقت مچاله شدن کنارش خواهید ماند ... که ماندید و نجات پیدا کرد . که قوی شد .. دست هاش دوباره تاب به دوش کشیدن زندگیش را پیدا کرد و ...
همین روزها که از کافه بیرون می زنم، کوله ام را روی دوشم می اندازم و جیب هایم هنوز برای دست هایم کوچک است، همین روزها که دارم سپری می شوم ... کسی یادش نمانده اما چند روز دیگر بیست و سه ساله خواهم شد ...