وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

خـــــــــزان عشق (فصل دوم 2)

 

بغض تو گلوی شوکا پیچید . بقچه و زیراندازش از دستش رها شد و به زمین افتاد و اون آروم آروم سر خورد و روی زمین نشست. هنوز چند ثانیه نگذشته بود که از دور چند زن و مرد روستا رو دید که به طرف خونه مشهدی حسین می اومدند.

 

اونها نباید شوکا رو اینجا اونم با این حال و روز می دیدند ،بلافاصله از جاش بلند شد و وسایلش رو برداشت و با عجله تو خم کوچه پیچید به سمت خونه دوید . بغض راه نفسشو بند آورده بود و نمی تونست نفس بکشه ، اما جلوی ریزش اشکاشو گرفت تا اینکه به در خونه رسید. چند بار به در کوبید تا اینکه مادر هراسون در رو باز کرد و با چهره برافروخته دخترش مواجه شد. با ترس و لرز از جلوی در کنار رفت و شوکا بدون معطلی به سمت اطاقش دوید و در رو پشت خودش بست. و چند ثانیه بعد صدای زجه های دردمندش به گوش رسید.

 

مادر وقتی برای خرید نمک به تنها مغازه بقالی ده رفته بود ،ماشین سیاه احمد به همراه زن جوانی که کنارش نشسته بود رو دیده بود و می دونست که دیر و یا زود این خبر به گوش شوکا هم می رسه. بله با اینکه شوکا هیچ وقت از عشقش با مادر حرفی نزد اما مادر راز سر به مهر قلب دخترش رو خوب می دونست و تو تمام این سالها دل نگرون همچین روزی بود.

 

اشک گوشه چشمش رو با لبه روسریش پاک کرد و با دستها و پاهای لرزون به طرف ایوون رفت. مثل هر وقت دیگه ای که دلش گرفته بود پشت دار قالی نشست و شروع به بافتن کرد و همزمان لالایی حزن انگیزی رو با زبان شمالی زیر لب زمزمه کرد.

 

لالایی به یاد پسر بزرگش که ده سال از شوکا بزرگتر بود تو جنگ شهید شده بود ، دو فرزند دیگرش که در کودکی به خاطر بیماری آبله از دنیا رفته بودند و شوهرش که به خاطر افتادن از درخت گردو یک پاش از حرکت افتاده بود ،دوسال پیش از دنیا رفته بود. حالا فقط او مونده بود و دختر عزیزتر از جونش. برای حفظ غرور و آبروی خودش و دخترش هر کاری می کرد تا دستشون جلوی کسی دراز نشه.

شب عروسیه، آخره شبه،خیلی سر و صدا هست