وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

ناگهانی های شبانه 1:


در آخرین مهمانی ای که باهم رفته بودم (که بیشتر دورهمی بود تا مهمانی) ، بیش تر از قبل مجذوب دلبری هایش می شدم.نمی دانم چند بار، اما مطمئنم بیشتر از بیست بار سر تا پایش را برانداز کردم.انگار بار اولی بود که در لباس مهمانی و با آرایش می دیدمش.سبز و زرد جامائیکایی! فقط از ذهن رنگی او بر میامد که اینچنین لباس ها را با هم ست کند.موهای کوتاه پسرانه اش که کمی هم روشن شده بود با سایه کمرنگ پشت پلک هایش،جذابیتش را دو چندان می کرد.بعد از گذشت 6 سال از دوستی و 5 سال از ازدواجمان ، این اولین بار بود که وقتی از صندلی کناری من بلند می شد،دلتنگش می شدم.دوست داشتم فریاد بزنم که این فرشته زیبا ، همسر من است یا مانند جوانان عاشق دستش را بگیرم و به سمت جاده شمال حرکت کنم.او دقیقا همان کسی بود که در آرزوهایم می کشیدمش.و آن شب او تماما متعلق به من بود.گویی که هیچ گذشته ای نداشته ایم.فقط تصورم ساحلی بود که با او روی ماسه هایش قدم می زدم.سردش می شد و من با غرور مردانه پالتویم را روی شانه هایش می انداختم.
یک هفته بعد از آن روز،درست زمانی که برگه طلاق توافقی مان را امضا می کردیم،شک داشتم که آیا هرگز به این زن حسی داشته ام؟! 

آوا فیاض
17/9/93
 
(ناگهانی های شبانه همه داستانی هستند و نوشته خودم)

ناگهانی های شبانه 1:


در آخرین مهمانی ای که باهم رفته بودم (که بیشتر دورهمی بود تا مهمانی) ، بیش تر از قبل مجذوب دلبری هایش می شدم.نمی دانم چند بار، اما مطمئنم بیشتر از بیست بار سر تا پایش را برانداز کردم.انگار بار اولی بود که در لباس مهمانی و با آرایش می دیدمش.سبز و زرد جامائیکایی! فقط از ذهن رنگی او بر میامد که اینچنین لباس ها را با هم ست کند.موهای کوتاه پسرانه اش که کمی هم روشن شده بود با سایه کمرنگ پشت پلک هایش،جذابیتش را دو چندان می کرد.بعد از گذشت 6 سال از دوستی و 5 سال از ازدواجمان ، این اولین بار بود که وقتی از صندلی کناری من بلند می شد،دلتنگش می شدم.دوست داشتم فریاد بزنم که این فرشته زیبا ، همسر من است یا مانند جوانان عاشق دستش را بگیرم و به سمت جاده شمال حرکت کنم.او دقیقا همان کسی بود که در آرزوهایم می کشیدمش.و آن شب او تماما متعلق به من بود.گویی که هیچ گذشته ای نداشته ایم.فقط تصورم ساحلی بود که با او روی ماسه هایش قدم می زدم.سردش می شد و من با غرور مردانه پالتویم را روی شانه هایش می انداختم.
یک هفته بعد از آن روز،درست زمانی که برگه طلاق توافقی مان را امضا می کردیم،شک داشتم که آیا هرگز به این زن حسی داشته ام؟! 

آوا فیاض
17/9/93
 
(ناگهانی های شبانه همه داستانی هستند و نوشته خودم)

...

داشتم قسمت نظرات تایید نشده رو می دیدم. 

دیدم باید یه هفته بشینم اونا رو نایید کنم. 

:| 

بعد داشتم فک می کردم اینا چرا تا الان تایید نشدن. 

 

---------------------- 

حالا با خودتون فک نکنید زیاد نظر می زارن ... نه. 

اینا موندن جمع شدن. 

ولیا دوستان لطف کنن روزی 3 تا نظر داریم. 

:|

خانم بیان جونم

همونطور که همتون میدونید من رشته ی ریاضی ام ولی انـــــــــــــــــــــقدر به زیست علاقه دارم که باورتون نمیشه...

شاید بپرسید چرا نرفتم تجربی؟

برای اینکه میخوام دانشگاه خوب قبول بشم که با توجه به تعداد زیاد تجربی ها نمیشه...

حالا نمیدونید دیروز چیشد...

زنگ آخر معلم نداشتیم و یکی از کلاسای تجربی زیست داشتن...

من از خانم بیان (که در ادامه حسابی در موردشون توضیح میدم) خواستم که برم سر کلاسشون بشینم و لطف کردن و قبول کردن...

یعنی از ته قلبم میگم که بهترین کلاسی بود که تا حالا از اول امسال داشتم...

در ادامه حرفام رو با دو تا مخاطب میزنم:

1-خانم بیان جونم

2-کسایی که خانم بیان رو ندیدن(بدبخت های بیچاره)

خب...

خانم بیان میخواستم بگم که من بیشتر از اینکه زیست رو دوست داشته باشم عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــاشق شمام...

اصلا فک کنم دلیل اینکه زیست رو دوست دارم همین باشه...

واینکه ممنون که منو تو کلاستون راه دادین آرزو میکنم سر زنگای شما هیچوقت معلممون نیان

و اینکه خیلی خیلی دوستتون دارم(با توجه به اینکه سر کلاس گفتید احساساتمون رو بگیم منم دوست داشتم اینو بهتون بگم)

 

و ای کسایی که خانم بیان رو ندیدین...

خیلی بدبختید...فقط همینو میتونم بگم...

دلم براتون میسوزه...

 

تو بگو . برنامه امروزم چیه

 

همسر جان زنگ زده که امروز برنامه سینمام کنسله بیا بریم کت و شلوار بخریم . ولی من امروز دوست داشتم برای خودم برنامه داشته باشم.

اکثر اوقات برنامه های من برنامه های دیکته شده است. من باید برنامه ام رو با بقیه ست کنم.

بردارش زنگ زده بریم سالن عروسی ببینیم. این در صورتیه که همسرجان نمیان و من باید این عروس و داماد رو هندل کنم.

دخترعموجان( جاری جان) کمک می خواد که لباس عروسش رو براش اوکی کنم.

مامان همسر زنگ زده بیا بریم خیاطم رو پیدا کنیم بهم مدل بده بریم براش پارچه بخریم.

اینا همش برنامه هایی که من تنهایی به دوش می کشم و همسرجان جان هیچ کمکی نمی کنه

برای عروسی برادرهمسرجان چندتایی لباس مجلسی دارم که عسلک آورده ولی اونا هم احتیاج به یه سری میزون سازی ها داره که متناسب مجلس ایران و خانواده ما باشه

اون روزی ازش گله کردم که تو نه تنها من رو ساپورت نمی کنی . نه تنهای با خانواده من کاری نداری . خانواده خودت رو هم رها کردی.

دیروز هم که رفتم دکتر و از ساعت 2 توی مطب بود تا 6 بعد ازظهر از اونجا هم آزمایش و رادیولوژی . فکر کنم انتظار عجیبی نبود که دوست داشتم همسر جان کنارم باشه کمک حالم باشه . وقتی بهش صبحش گفتم وقت دکتر دارم چه جوری برم خیلی راحت بدون کوچکترین نظرخواهری از نفر سوم اعلام کرد که خوب با الی برو.

الی هم دیروز ماشینش خراب شده بود. شانس آوردم دوست جون به کمکم اومد.

دو روز پیش تی وی بیگانه یه برنامه ای داشت : در مورد استاندارد زیبایی جهان باید تغییر کنه. عنوان می کرد که ایران هفتمین کشور وارد کننده مواد آرایشی توی دنیاست. و این آمار براساس واردات و صادرات قانونی هست قطعا این آمار با توجه به ورود کالای قاچاق تغییر می کنه. کلا بحث این تغییر استاندارد زیبایی جهان یک جمله بود: دنیا باید جای راحت تری برای خانمها باشه.