وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

چگونه با ترس از صحبت کردن در جمع مقابله کنیم؟

می‌گویند ترس از مرگ دومین ترس بزرگ بشر است، خوب دقت کنید نگفتم اولین ترس، بلکه گفتم دومین ترس. پس اولین ترس کدام است؟ همین ترس از صحبت کردن در یک جمع. این ترس به اشکال مختلف خودش را نشان می‌دهد: ضربان قلب بالا می‌رود، دست و پا ها به لرزه می‌افتند، کف دست عرق می‌کند، در بعضی ها صورت و گوشها قرمز می‌شوند و ... ترس، مانع بزرگی است برای پیش رفتن اصلاً بوجود می‌آید که ما را متوقف کند تا ببیند آیا توان مقابله با آن را داریم یا نه. یک جور امتحان است و ما باید خودمان را برای این امتحان آماده کنیم. ترس درست مثل هوای خیلی خیلی سردی است که می‌وزد. روستائیان ایرانی که در کوه و کمر و برف و کولاک سرگرم کار می‌شوند وقتی صحبت از تاریکی و سرما می‌شود می‌گویند وقتی ترسیدی و سرما به تو هجوم آورد، سینه هایت را سپر کن و برو جلو و آنها را هل بده به عقب، اگر بلرزی و کز کنی یک گوشه‌ای، سرما و ترس تو را از پای در می‌آورند. (که هر جا هست سلامت باشد سید موسی، دهقانی که اینها را به من آموخت.) ترس مانع بزرگی است در راه رسیدن به موفقیت. اگر به ترس فکر کنید کارتان تمام است، راه حل این است که او را عقب بزنید. هر وقت ترس به سراغتان آمد یاد داستان سید موسی که برایتان نوشتم بیافتید و کارتان را ادامه دهید. ترس می‌خواهد که شما به او فکر کنید و برای همین از خودش علائمی بروز می‌دهد: دست هایتان عرق می‌کنند و دهانتان خشک می‌شود و ... 

گاهی اوقات بعضی مردم، آنها که از ترس هراسی ندارند، از ترس شما سوء استفاده می‌کنند تا شما را ضعیف جلوه دهند و موقعیت شما را تصاحب کنند. وقتی این را بدانید پس کاری می‌کنید که ترس از ترساندن شما و رقیب از سوء استفاده از شما مایوس شود. 

صحبت کردن در جمع، سخنرانی کردن و بخصوصو ارائه جلسات Presentation برای آنها که در صنعت تبلیغات یا نت وورک مارکتینگ هستند به عنوان موثرترین روش برای شناساندن کالا و خدماتی که برای عرضه و فروش دارید شناخته شده است. اگر بترسید می‌دانید که هیچگاه این موفقیت و فرصت‌ها را به دست نخواهید آورد. پس آن زمانی که ترس هجوم آورد تا دل شما را تسخیر کند، به جای فکر کردن به ترس، به نکات مثبتی بیاندیشید که می‌دانید بعد از سخنرانی یا ارائه Presentation خود به دست خواهید آورد: یک فروش دیگر، یک رابطه خوب کاری، یک اعتبار بیشتر، جلب اطمینان مشتری و ... به جای فکر کردن به اینکه چرا دست هایم می لرزد؟ چرا زبانم بند آمده؟ خودتان را روی این موضوعات متمرکز کنید که هدف من برای این جلسه این است که شما (مشتری) متقاعد شوید طرحی که برایتان داده ایم بهترین طرح است برای دستیابی به موفقیت، هم برای شما و هم برای من. دیدید؟ با چند بار گفتن این جملات در دل، اصلاً یادتان می‌رود که چیزی به عنوان ترس هم وجود دارد. ترس از مرگ هم همینطور است، درست وقتی که به آن فکر می کنید دچارش می‌شوید، اما وقتی شش دانگ حواستان به زندگی و لذت‌های زندگی است، ترس از مرگ هم فراموش می‌شود. 

برای رهایی از دام ترس، باید تمرین کنید. صبح ها پیش از رفتن به سر کار می توانید خودتان را برای مقابله با ترس گرم کنید. درست مثل بازیکن تیم فوتبالی که قرار است به در مقابل تیم ترس فوتبال بازی کند. ببینید که همه ی ما در یک صحنه زندگی می کنیم، در صحنه ی تئاتر هم همینطور است، بازیگران خودشان را گرم می‌کنند مثل یک جور مدیتیشن برای رهایی از دام ترس در میان تماشاگران. 

روی یک پا بایستید و پای دیگرتان را که روی هوا نگاه داشتید شروع کنید به تکان دادن به سمت بیرون، انگار می‌خواهید عنکبوتی را که روی پایتان افتاده است را از روی پای تان پرت کنید به کناری تا از شرش خلاص شوید. وقتی که این کار را می‌کنید در خودتان این را بگویید که : هرچی ترس بود در دلم انداختم بیرون و دیگر اثری از آن نیست. بعد همین کار را با پای دیگرتان انجام دهید. بعد نوبت به دستانتان می‌رسد، درست مثل حالتی که آب روی آنها ریخته و شما می‌خواهید آب را از روی دستتان بتکانید، شروع کنید به تکان دادن دست‌هایتان در هوا و اطراف و بگویید که : هرچی ترس بود در دل و ستم انداختم بیرون و دیگر اثری از آن نیست. بعد دست‌هایتان به کمر بزنید و سینه‌ها را جلو بیاورید و بگویید امروز خودم را برای انجام کارهایم آماده کرده‌ام. چند جمله آماده کنید و به سر کار بروید، می‌توانید روی جمع دوستان تان تمرین کنید، آنها را دور خودتان جمع کنید و یک سخنرانی کوتاه و جالب برایشان ترتیب دهید وقتی صحبت می‌کنید تجسم کنید که آن دوستان، مشتریانی هستند که قرار است یک ساعت بعد با آنها جلسه داشته باشید. 

هر وقت ترس با علائمی خودی نشان داد، بر عکس از ده به یک بشمارید و در ضمن شمردن به این فکر کنید که اگر این جلسه را درست انجام دهید، قرار داد را بسته‌ اید و موفق خواهید شد و در جمع دوستان و آشنایان و رئیس‌تان اعتبار بیشتری کسب خواهید کرد. اگر زبان‌تان بند آمد و دهانتان خشک شد، آگاهانه گوشه‌ای از انتهای زبان تان را آرام گاز بگیرید تا دهانتان تر شود و بتوانید کار را ادامه دهید. 

منبع :http://www.webfaqt.com

نامه ی آبراهام لینکلن به معلم فرزندش

 

فرزندم باید بداند که همه ی مردم عادل و صادق نیستند، اما به پسرم بیاموزید که به ازای هر شیاد، انسان صدیقی هم وجود دارد. به او بیاموزید به ازای هر سیاستمدار خودخواه، رهبر جوانمردی هم یافت می شود. به او بیاموزید که در ازای هر دشمن ، دوستی هم هست.

می‌دانم که وقت می‌گیرد اما به او بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش یک دلار کاسبی کند بهتر از آن است که جایی روی زمین پنج دلار بیابد. به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن برحذر دارید. به او نقش و تأثیر مهم خندیدن را یاد‌آور شوید.

اگر می‌توانید به او نقش مؤثر کتاب در زندگی را آموزش دهید. به او بگویید تعمق کند، به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان دقیق شود. به گل‌های درون باغچه و به زنبورها که در هوا پرواز می‌کنند، دقیق شود.

به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد. به پسرم یاد بدهید با ملایم‌ها، ملایم و با گردن‌کش‌ها ، گردن‌کش باشد. به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند.

به پسرم یاد بدهید که همه حرف‌ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد انتخاب کند.
ارزش‌های زندگی را به پسرم آموزش دهید.
اگر می‌توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند. به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد.
به او بیاموزید که می‌تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند، اماقیمت گذاری برای دل بی‌معناست!

به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد.
در کار تدریس با پسرم ملایمت به خرج دهید، اما از او یک نازپروردهنسازید. بگذارید که او شجاع باشد، به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد.

نامه آبراهام لینکلن به معلم پسرش

لینکلن به معلم پسر خود نامه جالبی نوشته است که قسمتی از آن چنین است: او باید دریابد که همه انسان ها عادل و همه آن ها راستگو نیستند. اما به پسرم یاد بدهید که در ازاء هر انسان حیله گر، انسان های صادق و درستکار نیز وجود دارند.

به او بیاموزید که در ازاء هر سیاستمدار خود خواه، رهبری مدبر و کوشا نیز وجود دارد. به او یادآور شوید که در ازاء هر دشمن نیز دوستی وجود دارد.
به او بیاموزید که اگر با کار و تلاش خود یک دلار بدست آورد بهتر از این است که اتفاقی پنج دلار روی زمین پیدا کند. به او یاد بدهید که از شکست ها درس بیاموزید، از پیروزی ها لذت ببرید و به خاطر گذشته افسوس نخورد به او بگویید که کتاب می تواند چه نقش مهمی در زندگی او ایفا کند.
به او تفکر عمیق یاد آور شوید و این که پرندگان در حال پرواز در آسمان بنگرد، به گل های باغچه، به تلاش زنبورها و به پسرم یاد بدهید مردود شدن در یک امتحان بسیار بهتر از تقلب کردن است. همچنین با انسان های آرام به آرامی و با سرکش ها با سرکشی برخورد نماید.
به او بگویید که به اصول و عقایدش پایبند باشد، حتی اگر همه با او مخالف کنند. . این که سخن همه را بشنود و آنچه را به نظرش درست می رسد برگزیند. ... و در پایان به پسرم ارزش های زندگی را بیاموزید.

چگونه یک خواننده مردمی{پولدار} شویم{نوشته خودم}

- اولین قدم برای ورود به عرصه هنر قهر کردن با مادرتان است، مگر نشنیده اید که قدیمی ها گفته اند: «هرکس از مادرش قهر کرد، رفت خواننده شد.» و یا آنکه «هرکس از مادرش قهر کرد، بازیگر شد.»، پس نتیجه می گیریم اولین مرحله برای پشت سر گذاشتن پله های ترقی قهر کردن از مادرتان است.


تذکر(1) بچه ننه ها نمی توانند خواننده شوند.

2- اکنون شما باید به دنبال ترانه بگردید، اما چون پول ندارید ... ببخشید اما چون ترانه سراها را قبول ندارید، خودتان دست به کار می شوید، برای شعر گفتن تنها کافی است خاطره یک نیم روز خود را به تصویر بکشید و سعی کنید چیزهایی بگویید که خودتان هم معنی اش را نمی فهمید. به عنوان مثال:
یه روز می خوام خواننده شم، یه روز می خوام راننده شم
باختن رو خیلی دوست دارم، من نمی خوام برنده شم

تذکر(2): خودم هم معنی بیت دوم شعرم رو نفهمیدم، اما گمان کنم حرف سیاسی از خودم در و کردم!

3- نگاهی به دور وبر خود بیندازید، چه می بینید؟ یک اتاق به هم ریخته و صفحه سوسه که جلویتان پهن شده و در حال خواندنش هستید؟! نه. «کمی نگاهتان را وسعت دهید! چه می بینید؟ استعدادهای بسیاری که شکوفا نشده اند، حتماً شما پسرخاله، پسر عمویی دارید که گیتار زدن بلد باشند؟! پس به خانه آنها زنگ بزنید و بگویید خواننده شده اید و به آنها نیاز دارد، حتماً قبول می کنند و برای شما آهنگ می سازند.

4- به وزارت ارشاد می روید و کمی خواهش و تمنا می کنید و شاید هم (...)! تا آنها قبول کنند به آلبوم شما مجوز ندهند! اکنون شما در نشریات زرد تیتر اول می شوید: تهدید کنید اگر به شما مجوز ندهند. به خارج می روید و بگویید دست و پاهایی پنهان در کشور مانع فعالیت شما می شوند و چشم دیدنتان را ندارد.

5- پرواز به آن طرف آبها، برای شروع دوبی خوب است (چون بیشتر از آن پول بلیت هواپیما ندارید!)، اکنون در مصاحبه های خود بگویید دلتان برای خاک کشور تنگ شده است و آرزو دارید روزی به ایران برگردید و هیچ کجا ایران نمی شود ... حالا یک شعر در همین راستا بخوانید:
می خوام بیام به ایرون، تو صف نون بمونم
اونجا واسه خودم و ننه ام بخونم
اینجا دلم گرفته، یه هم صدا ندارم
اینجا حتی لپ لپ هم نداره *

* تذکر (3): در ترانه اصلاً قافیه اهمیتی ندارد و مهم حس شماست که باید منتقل شود.

6- نگاهی به خود بیندازید، چه می بینید؟ یک جوان، موی بلند، روی سیاه، ناخن کثیف؟! نه ... بهتره به خود نگاهی بیندازید. چه می بینید؟ یک جوان منحرف، غرب زده بی خانمان؟! نه ... بهتره به خود نگاه کنید ... آری شما به آرزوی خود رسیدید. اکنون شما یک هنرمند محبوب و مردمی (و مهمتر از آن پولدار) هستید، حتی در روستاهای کشور پوسترها و «CD»هایتان خرید و فروش می شود و هر روز چند نوبت کنسرت می گذارید.

7- حالا وقت آن رسیده است که کمی به گذشته خود برگردید و به یاد بیاورید چه کسی شما را راهنمایی کرد تا یک خواننده شوید! کمی معرفت داشته باشید و حداقل یک امضا به من بدهید!

همه چیز درباره «عامل» کشتی ایران

 

گفت‌وگو کردن با مردی که شاید بعضی‌ها اسم یا چهره او را نشناسند اما صدای گرم و گزارش‌های خاص و حتی اگر کسی که یک بار هم مسابقات کشتی را ندیده باشد با شنیدن صدای گزارش او به وجد می‌آید؛ مردی که شاید بتوان گفت به تعداد موهای سپیدش فضای سالن و مسابقات کشتی را برایمان گزارش کرده!

به گزارش ایسنا، «باشگاه خبرنگاران» با این مقدمه ادامه داد: مردی از اهالی مشهد و همشهریان اخوان ثالث. هادی عامل فرزند دوم خانواده‌ای ورزشکار و ورزش‌دوست که از کودکی عاشق کشتی بوده تا الان. برادر بزرگ‌ترش چنگیز‌ هم قهرمان این رشته پرافتخار بوده و دو برادر کوچک‌تر از خودش هم در این عرصه فعال بوده‌اند.

هادی عامل: فقط 14 سالم بود که دستم آسیب دید و خوب شد، با همان دست و با اعتماد به نفس بالا کشتی می‌گرفتم. در آن مقطع زمانی، کشتی‌گیر ترک، آگ باشی که قهرمان المپیک بود با پایی که گویا با مادرزادی مشکل داشت کشتی می‌گرفت و من او را الگوی خودم می‌دانستم و خیلی سختی‌ها را تحمل کردم. 19 سالم بود که همان دستم دوباره آسیب دید و انگشتانم از کار افتادند. زمانی بود که داشتم به تیم ملی نزدیک می‌شدم. برای معالجه به آلمان رفتم، دستم برای کارهای روزمره خوب شده بود ولی دیگر مثل قبل خم و راست نمی‌شد و نمی‌توانستم کشتی حرفه‌ای را ادامه دهم.

وارد دنیای هنر (موسیقی) شدم اما نتوانستم ادامه دهم. دنیایش برایم راضی‌کننده نبود. سال 63 در مشهد گزارشگری را آغاز کردم از نظر من کشتی ورزشی خاص است و پرافتخارترین رشته برای ما ایرانی‌هاست و آدم‌های بزرگی از جمله پوریای ولی و آقا تختی و ... در آن بودند و این ورزش از پدرانمان به ما رسیده و زبان خاصی هم دارد. من از اول، کشتی گزارش می‌کردم و علاقه چندانی به گزارش کردن دیگر رشته‌ها ندارم اما در مسابقات سال 2006 قطر، مسابقه وزنه‌برداری رضازاده را گزارش کردم. دوست دارم صدایم فقط برای کشتی باشد. پسر بزرگم کشتی می گرفت اما کتفش آسیب دید و دیگر نتوانست ادامه دهد، دخترم هم بسکتبال را در سطح آموزشگاهی بازی می‌کرد و به ورزش خیلی علاقه داشت و پسر کوچکم هم دانشجوی هنر است.

* از اصطلاحات خاصی که به کار می‌برید کمی بگویید.

در بعضی مواقع فضای سالن باعث به زبان آوردن بعضی جملات کلمات می‌شوند؛ مثل کشتی‌گیر سالن را به غوغاکده‌ای تبدیل کرده یا سالن به غم خانه ای تبدیل شد و ... و بیان عشق و احساسات می تواند برخی از کلمات را به زبانم بیاورد، خود کلمات آنقدر مهم نیستند بلکه نوع گویش آن را مهم می‌سازد همیشه زمانی که مسابقات را گزارش می‌کنم این حس را دارم که در کنار مردم نشسته‌ام!

گاهی اوقات باخت ورزشکار را جوری گزارش می‌کنم که کمی کمرنگ‌تر به نظر برسد. نه اینکه باخت آن کشتی‌گیر کم‌اهمیت بوده باشد، بلکه می‌خواهم مردم کمتر ناراحت شوند. ناراحتی مردم را دوست ندارم.

* از روزهای خوبتان بگویید.

تمام خاطرات زندگی‌ام ورزشی‌اند! سال 2003 برای مسابقات جهانی مسافرتی رفته بودم، قرار بود همسر و دخترم به سفر حج مشرف شوند و من خیلی درگیر مسابقات بودم. زمانی که رسیدم فرصت خیلی کمی داشتم و خیلی دوست داشتم همراه آنها می‌رفتم. از امام رضا (ع) خواستم که همراه خانواده‌ام باشم و بالاخره رفتم. این جزو خاطرات خوبم است. می‌توانم بگویم بهترین سفر عمرم. روزی هم برای گزارش کشتی در سالنی بودم که استادم آقای بهمنش را دیدم که به عنوان خبرنگار وارد سالن شد. نوبت من بود که گزارش کنم، رفتم خدمت استاد برای دست‌بوسی و رخصت گرفتم. آن لحظه خیلی برایم خاص بود.

* از جو مسابقات المپیک کمی بگویید.

المپیک، اوج کار ورزشکاران است و انتخاب بهترین خاطرات خیلی سخت. در مرحله نیمه‌نهایی کشتی المپیک 2000 سیدنی علیرضا دبیر با قهرمان جهان کشتی می‌گرفت، رفتار حریفش بسیار ناجوانمردانه بود و از خطا استفاده می‌کرد و علیرضا اصلا مثل او نبود و نماد یک پهلوان ایرانی را در جهان به نمایش گذاشت و حریفش را شکست داد و به فینال رسید و طلا گرفت.

زمان توزیع مدال‌ها، علیرضا اول سمت حریفش رفت و با او دست داد، رویش را بوسید و بعد روی سکو رفت. پس از آن حریفش گفت: «این قهرمان ایرانی مرا متحول کرد، او هم برنده کشتی بود و هم اخلاق.»

در مسابقات 2006 قطر، دو تکواندو در محل برگزاری مسابقات فقط یک شیاپچانگ پوشش تلویزیونی داشت و از شانس مبارزه‌ هادی ساعی پوشش نداشت و قرار شد خودمان تصویربرداری کنیم. به سالن برگزاری که رسیدم، تصویربردارمان گفت که فراموش کرده CD برای ضبط مبارزه همراهش بیاورد! محل اسکان ما تا مکان برگزاری مسابقات تقریبا یک ساعت فاصله‌ زمانی داشت و رفت و برگشتمان یک امر غیر ممکن بود چون مبارزه‌ هادی تمام می‌شد. در آن سالن یک تصویربردار ژاپنی هم بود. به سمتش رفتم از او درخواست یک CD کردم و او دو تا CD داد. این هم جزو خاطرات خوب من است.

* از بازی در سریال پایتخت بگویید.

در طول سریال تمام فن و حرکات را خود نقی (محسن تنابنده) اجرا می‌کرد و خیلی بااستعداد است. اگر کشتی را ادامه می‌داد حتما موفق می‌شد. جو سریال دقیقا مثل بازی‌های پیشکسوتان بود، طوری که خودم هم باورم شده بود!

* کمی از تصادف در جاده‌ همدان بگویید.

من به همراه آقای رحمانی (خبرنگار) و آقای اصغری (تهیه‌کننده) برای مسابقات جوانان کشور راهی آن شهر شدیم، در بین راه لاستیک ماشین ترکید و از مسیرمان منحرف شدیم و به گاردریل برخورد کردیم. خدا را شکر چپ نکردیم. ماشین اصلا تعادل نداشت و هر لحظه امکان داشت ماشین دیگری برسد و تصادف شود.

در آن لحظه دست به دامان ائمه شدم، از جمله امام رضا (ع). تقریبا بیست سی ثانیه اصلا خودرویی از آن جاد رد نشد. قداست خاص امام رضا و لطف خدا شامل حال ما شد و از حادثه‌ای خطرناک جان سالم به در بردیم.

* از آرزوهایتان بگویید.

دوست دارم روی کره‌ زمین هیچ وقت جنگ و آدمکشی نباشد و آدم‌ها به هر دلیلی که همدیگر را از بین می‌برند بدانند که خداوند را آزرده می‌کنند. دوست دارم در سراسر این کره خاکی، صلح و دوستی و محبت حکمفرما باشد.