وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

دودلـــم اول خط نام خـــدا بنــویسم

یا که رندی کنم و اسم تو را بنویسم

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود

با کدامین قلــــم امروز دوتـــا بنویســم

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنی است

بخدا خـــود تـــو بگــــو نـــــام کـــــــــــه را بنویسـم

صاحب قبله و قبله دو عزیـزند ولــــــی

خوشتر آنست من از قبله نما بنویسم

آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد

باز غـــم نامــه بـــه بیگانه چرا بنویسم

تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین

قصــــــــه درد بــــــه امّیــد دوا بنویســـــم

قلمم جوهرش از جوش و جراحت جاری است

پست باشـــــم کـــــه پَی نان و نـــوا بنویســم

بارها قصـــد خطر کردم و گفتــــی ننویس

پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم

بعد یک عمر ببین دست و دلم می لرزد

کـــه من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم

من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار

این دو را بــــاز همینطور جـدا بنویســـم

شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست

بـاز حتـــــی اگــــر از سوگ و عــــزا بنویســم

با تـــو از حرکت دستــــم برکت مـــــــی بارد

فرق هم نیست چه نفرین ، چه دعا بنویسم

از نگاهت، به رویم، پنجره ای را بگشای

تا در آن منظـره ی روح گشــــــا بنویسم

تیغ و تشباد هم از ریشه نخواهد خشکاند

غزلـــــی را کـــه در آن حال و هوا بنویسم

عشق آن روز که این لوح و قلم دستم داد

گفت هـــر شب غزل چَشم شما بنویسم

 

خلیل ذکاوت

دعای شبانه...

 

چه کردی با من؟...

 

 

میخواهم بنویسم...

 

 

اما از چه ؟ از کی ؟ و برای چی؟...

 

 

وجود ملتهبم در انتظار گذشت لحظه هاست...

 

 

اما برای شنیدن چه کلامی؟...

 

 

می خواهم بنویسم...

 

 

از تو....

 

 

از این نیامدن و قصد رفتن کردنت....

 

 

می خواهم بنویسم اما دستهایم می لرزد...

 

 

چه کردی با من؟...

 

 

چه خواستم ز تو که دریغ میکنی؟

 

 

چه خواستی که نکردم؟...

 

 

غم نبودنت به جانم نیشتر میزند ...

 

 

اما درمانی نیست که به مقابلش روم...

 

 

آخر تو تنها امید بودی ... تنها دعای شبانه ام

شکل یک رویا

همین چند روزه که مدام سعی می کنم چیزی بنویسم، همین چند روزه که مداد دست می گیرم تا لا به لای خط های کتاب چیزی بنویسم و یکبار حس می کنم نوک مداد تیز نیست، یکبار با خودم می گویم پاک کن نیاورده ام، یکبار بهانه ی خراب شدن کتاب را می گیرم؛ بار بعدی خودم را مشغول تیک و تاک ساعت ذهنم می کنم و خلاصه هربار به یک بهانه ای خودم را پس می زنم از نوشتن. با خودم فکر می کنم شاید باید رها کنم و فقط منتظر بمانم تا کلمات خودشان بیایند، یادم می افتد آدم صبر کردن نیستم، هربار منتظر نشستم چیزها را از دست داده ام، هربار منتظر ماندم از آخر دست هایم خالی مانده، یادم می آید تا به حال نشده حس های خوب من را پیدا کنند، به هر سوراخی سرک بکشند تا من را پیدا کنند و قد یک لبخند روی لب هایم بنشینند، این همیشه من بودم که دنبالشان راه افتاده ام ... این همیشه من بوده ام ... باید چیزی بنویسم .. همین لحظه باید چیزی بنویسم ...

پس نوشت: شاید خیلی متفاوت از آهنگ های همیشه ام باشد ولی خب، بشنوید