سلام بچه ها ببخشید چند وقته زانوی چپم ار پا انداخته من ورسما درد دارم راستش بخواهید چند وقتی بود شاید بالایی یک سال که زانوم درد مختصری داشت واین اواخر تشدید شده بود ومنم سر وته قضیه را با ارامبخش مسکن حل می کردم وتا وقتی از شمال برگشتیم من نشسته بودم که دیگه از درد زانوم نتوانستم بلند شم واین ماجرا یی شد بماند وختم شد به عکس و ام ار ای ودکتر ودوا ودرمان که دکتر گفت عضله هایی زانوت خییلی کوفته وشل شدن وباید زیاد سر پا باشید که من گفتم سه قلو دارم خندید وگفت پس بگو در نتیجه فعلا تشخیص ضعف شدید ماهیچه وعضله را دادن واز طرف دیگه سه تاتون بدجوری سرما خورده بودید که دارید بهتر می شید.. اوضاعی بود این چند وقت خدارا شکر که داره سپری می شه
راستی یادم رفته بگم بعدار کلی جستجو بالاخره ثبت نامتون کردم کلاس موسیقی ونقاشی که باید بگم خییلی از کار مربیها راضیم وخوشحالم که صبر کردم وتوانستم کلاس مناسبی براتون پیدا کنم الان هفته ای یک جلسه موسیقی می روید ویک جلسه نقاشی زیاد نمی توانم بشینم وبنویسم می اییم ومفصل براتون می نویسم
دوستتون دارم عریرانم ودعایی من برای شما سلامتی ونشاط است
شرمنده به خدا خیلی درگیر خودم و زندگی شدم و اینکه نت خونه قطع بود و با گوشی هم اصلاً حوصله نداشتم
نمی دونم از کجا شروع کنم و براتون بنویسم شاید چند روز طول بکشه و شما هم حوصله خوندن نداشته باشید
دوران بارداری من خیلی با استرس گذشت دوست نداشتم بیام و از استرس هام براتون بنویسم چون می دونم روزی همه شما مادر خواهید شد و بهتره مطالبی که زیاد خوشایند نیست و نخونید
ولی خدا شکر همه چیز به خیر گذشت البته پسرکم 20 روز زودتر از تاریخ زایمان به دنیا اومد یعنی 37 هفته با وزن 2900 و قد 49cm و دور سر 35cm خدا رو شکر سالم و الان هم 4 ماه و 15 روزه شده
زایمان سختی هم داشتم با اینکه سزارین شدم ولی .............. بگذریم
برای همتون دعا کردم و از خدا خواستم همه شما گرفتار این روزهای بی استراحت بشید روزهایی که اصلاً وقت نمی کنید به خودتون برسید و دائماً در حال شیر دادن و پوشک عوض کردن باشید
دوستون دارم
باز هم کاروان راهی شد...
بازهم عده ای کربلایی شدند اما ...
باز هم ارباب دوستانش را طلبید اما ...
دوباره هم جاماندم.باز هرچه گشتم اسمم در لیست زائران نبود. باز روزشماری می کنم.باز عقده های
دل را در تنهائیم باز میکنم.باز تنهائیم را باحسرت کربلا بارانی میکنم.باز با فراق کربلا میسوزم اما...
عمری است منتظر گوشه نگاهی هستم.یا بهتر بگویم، عمری است انتظار نیمه نگاهی به شش گوشه را
میکشم. هر صبح با سلامی رو به کربلا آه و حسرتی میکشم و روز دیگری را به روز های فراق اضافه
میکنم و هرشب را به امید وصال به صبح می رسانم.
نمیدانم از کجا بگویم!!! از بین الحرمین بنویسم یا خاطره های حرم سقای کربلا را بگویم.
از تل زینبیه بگویم یا خیمه گاه را توصیف کنم.اما دریغ از اینکه هیچ کدام را تا بحال نددیده ام. به دلم فقط حسرتشان مانده
آقاجان این دفعه را صادقانه میگویم. دلم برای شب های حرمت پر میزند. هرچند بدم اما قلبی دارم
هوایی حرمت...قلبی که هرلحظه با یاد کربلا می تپپد.
آقاجان باز هم حال و هوای دل ابری است و آسمان چشمم هوای باریدن دارد...
آری دلم تنگ است، تنگ غروب کربلاست، تنگ حرم ارباب است
هرکی یه آرزو داره منم به آرزو دارم یعنی میشه یه بار منم سر رو ضریحت بذارم
هرجا میرم به من میگن حسین جوابت نمیده اگر تو نوکری چرا کربلا راهت نمیده
به دل میگم غصه نخور یه روزی نوبتت میشه آخر یه روزی دیدن کربلا قسمتت میشه...
**شب های جمعه میمیرم براتون
اشک غریبی میریزم براتون
بیچاره اون که حرم رو ندیده
بیچاره تر اونکه دید کربلا رو...**