وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

استقلال- پدیده /امروز ساعت 18 در کیش


تیم استقلال از ساعت 18 امروز در ورزشگاه المپیک کیش به مصاف پدیده مشهد می رود.

به گزارش کاپ، شاگردان امیر قلعه نویی در نخستین دیدار تدارکاتی خود در کیش امروز عصر به دیدار تیم پدیده مشهد می روند.

این اولین رویارویی غلامرضا عنایتی پس از جدایی از این تیم برابر پدیده است.

قیصر

 در اوج جوانی، رخ به رخ با آن امیر عابدینی ایستاد که بت مدیریت فوتبال فارسی شده بود. با دایی گلاویز شد، ، برای چیرو اخم در هم کشید، یک بار صدایش را برای مصطفوی بالا برد، دعوایش با دایی را کش داد و برای فدراسیون و مهدی تاج رجز خواند و رخ به رخ با رویانیان ایستاد. تمام اعتراضاتش را که مرور می کنیم، از آن عنفوان جوانی تا امروز، ناحقی نمی بینیم. «حق» را عامیانه، کودکانه، به ساده ترین روش ممکن، بدون هیچ سیاستمداری و تعقلی به زبان آورده..

درباره «علی»! / اصغر فرهادی؛ کارگردانی که شکست خورد


در نهایت هم ندامتی در رفتار و گفتارش ندیدیم. زندگی اش با همین تندخویی ها و غلبه دایمی حس بر عقلش معنا شده. زبانش تند بوده، کلامش تلخ! اما کدام یک از اظهارنظرهایی که در مورد این فوتبال و مردانش داشته از دایره حق بیرون بوده؟ از اولین فریادهایش در یک هفته نامه تا آخرین اعتراض بی صدایش در کمپ تیم های ملی. «قیصر» آرام ندارد. اگر داشت، قیصر نبود. اگر داشت، این هویت و شناسنامه و تشخصش نبود. اگر قرار بود کریمی، همسفر کروش، همراه عابدینی، هم پیاله دایی، هم سفره رویانیان و شود که دیگر کریمی نبود! امروز به عقب برگردیم... کدام یک از فاشگویی ها، اعتراضات، فریادها و قهرهایش ناحق بوده؟

تمیزترین انتخاب همین است.
توپخانه هایت را جمع کن و با مصالحه وارد شو. دقیقا 508 سال پیش، واسکودوگامای جهانگرد با کمک یک ایرانی تبار، به مدد مانوئل اول (پادشاه وقت پرتغال) رفت تا بنادر ایران را فتح کند. این همه لشگرکشی برای چه؟ دست یافتن به «راه ابریشم» و شریان تجاری شرق و غرب. امروز کارلوس کروش، باز هم با کمک یک ایرانی، یک ستاره نامدار، یک شخصیت مقبول اجتماعی و ورزشی، به شریان اقتصادی فوتبال ایران می رسد. قراردادش را امضا می زند، با حسین هدایتی دیدار می کند و وعده کمک های هنگفت می گیرد، با وزیر ورزش همکلام می شود و بعد... تمام!

امروز در بازار بورس چه اتفاقی افتاد؟ / «افت وحشتناک» شاخص بورس

دکتر میرمعینی فعال بازار سرمایه می گوید: امروز در بورس حدود ۱/۲ درصد افت شاخص داشتیم که یک درصد در یک روز افت خیلی بالا و وحشتناکی محسوب می شود. میرمعینی به خبرنگار «انتخاب» گفت: از بالاترین نقطه ی ارزش در بازار که ۱۵ دی ماه سال گذشته بود تا به امروز حدودا ۲۲ هزار […]

داستان زن بی وفا

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:

شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.

وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.

با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.

اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!

حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!

حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.

در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود…

تازگی را بجوی

 
شاید برای خیلی از ما کتابداران عادت شده باشد و یا ناخودآگاه این کار را انجام دهیم...
این که کتابی را که مراجعه کننده به کتابخانه باز می گرداند ورق می زنیم، چند صفحه ای از آن را می خوانیم و چه بسا گاهی اوقات مجذوب کتاب می شویم و ساعتها از وقتمان به مطالعه آن کتاب سپری می شود.
 
این اتفاق برای من هم بارها افتاده است...
امروز یکی از دختران دبیرستانی به کتابخانه آمد. او دیگر جزء اعضای ثابت کتابخانه است و احساس می کنم از آن دسته  اعضایی باشد که هنگام رفتن من از این کتابخانه (خدای نکرده!) حتما دلم برایش تنگ خواهد شد
اسمش فاطمه است... زیاد به کتابخانه می آید... محجوب است و آرام . و من چقدر از این سکوت و آرامشش لذت می برم
همیشه آرام وارد می شود، سلام می کند و به مخزن کتابخانه پناه می برد... آرام آرام قدم می زند و هر از گاهی کتابی از قفسه بیرون می کشد، کتابها را ورق می زند و چندتایی از آن ها را انتخاب می کند... اغلب کتابهای دفاع مقدس می خواند اما این روزها که ایام امتحانات است بیشتر کتاب کمک درسی امانت می گیرد. امروز نیز پس از اینکه کمی در مخزن قدم زد به سراغ قفسه کتابهای کمک درسی رفت و کتابهای گاج و گلواژه و تخته سیاه برداشت.
یکی از کتابهایی که به کتابخانه تحویل داد کتاب شیمی گلواژه بود، کتاب را از فایلش خارج کردم و دو کتاب دیگر برایش ثبت کردم...
وقتی رفت، آرام کتاب شیمی را ورق زدم ... هالوژن، ایزوتوپ، کلر و جدول مندلیف... همه اینها مرا با خود به روزگار پرشروشور نوجوانی برد... روزهای به یادماندنی دبیرستان... قهر و آشتی های دوران نوجوانی... بازی والیبال در حیاط مدرسه و جیغ زدن های الکی و خندیدن به هر بهانه ای... مسابقه سرود و نمایش و صف صبحگاه و لذت پچ پچ کردن سر صف هنگام سخنرانی ها و نصیحت های ناظم مدرسه...
دبیرستان زینبیه و خانم قوامی، پیش دانشگاهی باقرالعلوم و خانم احمدزاده... یادش بخیر! چه روزهای شاد و بی دغدغه ای داشتیم... برای خندیدن بهانه ای لازم نبود، غمگین می شدیم اما کوتاه... همه رقابتمان بر سر نمره فیزیک بود و رتبه آزمون سنجش... دنیای کوچکی داشتیم اما شاد بودیم و ساده و بی غل و غش...
 
لحظه ای با خود احساس کردم که دیگر از آن شر و شور و های و هوی و داد و فریادهای روزگار نوجوانی خبری نیست... با خود اندیشیدم نکند دچار رخوت و رکود و رزمرگی شده باشم؟ مبادا هر چه می گذرد زیبایی های زندگی کم و کمتر شود؟ شاید این قانون طبیعت باشد و من بایددر مقابل آن تسلیم شوم؟ برایم پذیرفتنش سخت که نه، وحشتناک بود
همچنان که کتاب را ورق می زدم به صفحه اول کتاب رسیدم... متن زیبایی که در تمام کتابهای کمک درسی گلواژه چاپ شده است مرا مجذوب خود کرد.... متن زیبایی که به من فهماند زندگی هر لحظه اش زیباست:
 
زندگی حرکت است و صعود.

زندگی تسلیم است و ایثار.

 کارهایی درست و در زمانی مناسب،

شهامت آغاز، آگاهی و ایمان به قداست ثانیه ها، تنها چیزی است که به آن نیازمندی.

آن گاه نو خواهی شد،

که کهنه را سراسر رها کنی ،

نباید در همانی که بوده ای، بمانی،

همیشه راه دیگری به سوی آگاهی پیش روی توست .

بروی، ببال و دگرگون شو.

نیرویی که بدان نیازمندی از ژرفا به سطح می جوشد،

به خودآگاهی می پیوندد و دیگر گونه ات می کند،

تازگی را بجوی .

به توانایی هایت تکیه کن.

بی پروایی خود را نشان بده.

دگر سانی را بپذیر.

حق خود را باور بدار،

تا از آن تو گردد.