وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

آیا افسردگی مسری است؟

  



 

 

 

 

 

عارضه افسردگی به دلیل ناکامی مکرر محیطی ایجاد می شود و یا ریشه در ژنتیک افراد دارد.

دکترسیما فردوس، متخصص روانشناسی در گفتگو با باشگاه خبرنگاران گفت: افسردگی به اختلالات روانی گفته می شود که فرد مبتلا به آن احساس استیصال و ناکامی کند.

 

وی گفت: افسردگی را می توان به دو دسته تقسیم کرد یا به صورت ژنتیکی از طریق والدین به فرزندان منتقل می شود و یا به دلیل ناکامی مکرر محیطی ایجاد می شود.

 

دکتر فردوس اظهار داشت: از علائم افسردگی می توان به پرخوابی یا کم خوابی، بی اشتهایی و یا پرخوری اشاره کرد.

 

وی با بیان اینکه حالت های عاطفی در افراد قابل انتقال است تصریح کرد: وقتی به صورت متناوب در محیطی که غم آلود است سپری کنید و یا با افراد مبتلا به عارضه افسردگی معاشرت داشته باشید به مرور زمان دچار افسردگی می شوید.

 

وی اظهار داشت: هر غم زدگی را نمی توان افسردگی نامید زیرا علائم افسردگی باید دو هفته به صورت متناوب بروز کند.

 

وی خاطرنشان کرد: راه های درمان این عارضه بسته به نوع افسردگی به صورت خوراکی و یا روان درمانی صورت می گیرد.

منبع:سلامت نیوز

10 روش طبیعی درمان افسردگی

 

 

 

به ماه‌های سرد سال رسیده‌ایم، به زمانی که تعداد زیادی از افراد دچار بی‌حوصلگی و افسردگی فصلی می‌شوند و دیگر خودشان را نمی‌شناسند.

مطب روانشناس‌ها و روانپزشک‌ها پر می‌شود از بیماران بی‌حالی که از زندگی‌شان شکایت دارند و علاقه‌ای به انجام دادن کارهایشان ندارند. به جای آنکه ابتدا دست به کار نوشتن قرص‌های متعدد شوید، این 10 کاری که می‌توان برای درمان افسردگی انجام داد، بخوانید. چه بسا بتوانید بدون درمان دارویی به بیماران خود کمک کنید.

1. برنامه ثابت بچینید: زمانی که فردی به شما مراجعه می‌کند و از غم و ناراحتی می‌نالد، پیش از آنکه دست به نوشتن نسخه بزنید، حواستان باشد که او نیاز به برنامه‌ای ثابت برای زندگی‌اش دارد. دکتر ایان کوک که روان‌پزشکی در موسسه تحقیقاتی افسردگی در دانشگاه یو‌سی‌ال‌ای است درباره این موقعیت می‌گوید:« ابتدا برنامه‌اش را از نظر می‌گذرانم چون بعضی‌وقت‌ها فقط کافیست برنامه‌ای ثابت برای زندگی افراد بچینی و از افسردگی نجاتشان دهی.» در این مواقع موثرترین عنصر زمان است که باید بدون فکر و خیال بگذرد. به همین خاطر برنامه‌ای که بتواند به صورت مقطعی به زندگی بیمار نظم دارد و کاری کند که روزهایش یکی پس از دیگری سپری شوند، در مدت زمانی مشخص به او کمک می‌کند تا دوباره روی پا شود.

2. تعیین هدف: وقتی که بیمار افسرده‌ای به شما مراجعه می‌کند، بیشترین تصوری که دارد؛ ناتوانی در رسیدن به خواسته‌ها و اهدافش است. حسی که باعث می‌شود احساس بد بیشتری داشته باشد. برای گذر از این موقعیت به او کمک کنید تا هدف‌های کوتاه‌مدت و روزانه‌ای برای خود تعیین کند و خودش را با آنها بشناسد. دکتر کوک می‌گوید:« ما از مراجعان می‌خواهیم تا در آغاز قدم‌های خیلی کوچکی بردارند. هدف‌های کوچکی که مطمئن هستند در آنها به موفقیت می‌رسند. مثلا به آنها می‌گوییم تا ظرف‌های کثیف خانه‌شان را به صورت روزانه بشویند.» همانطور که به او کمک می‌کنیم هدف‌های کوچکی داشته باشد، او را به سمت هدف‌های مهم‌تر و بزرگ‌تر سوق می‌دهیم.

3. ورزش کردن: اجازه بدهید اندورفین کار خودش را انجام دهد. ممکن است سود بلندمدتی نیز عاید بیمار شما شود. دکتر کوک می‌گوید:« هیچ‌وقت فراموش نکنید که ورزش روزانه مغز را تقویت می‌کند، تا نگاهی مثبت‌اندیش به اتفاق‌ها و وقایع داشته باشد.» اما در آن لحظه مراقب باشید که بیماران شما ممکن است به صورتی دیوانه‌وار به ورزش بپردازند و فکر می‌کنند باید تبدیل به قهرمان دوی ماراتن شوند. به آنها یادآوری کنید که همان ساعت‌های کوتاه پیاده‌روی در طول هفته برای آنها مفید است.

4. سالم بخورید: یکی از دلایل ثابتی که باعث می‌شود تا افراد نسبت به بیماری خود آگاه شوند، غذاخوردن عصبی و اضافه‌وزن ناشی از آن است. شما می‌دانید که هیچ رژیم غذایی معجزه‌آسایی برای درمان افسردگی وجود ندارد، اما بیمار شما چنین علمی ندارد. خوب است اگر او را تشویق کنید تا مراقب غذا خوردنش باشد و جلوی غذاخوردن عصبی را بگیرد. یادتان باشد که طبق تازه‌ترین تحقیقات، شواهدی وجود دارد که غذاهای با امگا 3 فراوان، شبیه به ماهی سالمون (ماهی آزاد) یا تون، و غذاهایی با اسید فولیک، شبیه به اسفناج یا آووکادو، به کاهش افسردگی کمک می‌کنند.

5. خواب کافی: خواب کم یکی از چرخه‌های معیوب در افسردگی است، و سئوالی که شما باید در همان ابتدا از بیمار بپرسید. کم شدن فرصت خواب باعث می‌شود تا بیمار دچار افسردگی بیشتری شود. از بیمار بخواهید تا داستان یک روز زندگی‌اش را برای شما تعریف کند. در همان مرحله اول به او پیشنهاد بدهید تا تغییری در سبک‌زندگی روزمره‌اش ایجاد کند. در ساعت معینی به رختخواب برود و در ساعت معینی از رختخواب بیرون بیاید. از او بخواهید در طول روز چرت نزند. به او بگویید؛ تمام عواملی که ذهنش را مغشوش می‌کنند، از رختخوابش بیرون بیاورد. نه کامپیوتر آنجا باشد، نه تلویزیون و نه تلفن همراه.

6. مسئولیت‌گریزی: زمانی که یک بیمار به شما مراجعه می‌کند، ممکن است به سادگی برای شما توضیح دهد؛ می‌خواهم مسئولیت‌هایم را در خانه و در محیط‌کار کم کنم. این تصمیم معمولا از سوی خانواده و دوستان و آشنایان فرد تقویت می‌شود که ما پزشکان اسمش را دوستی خاله خرسه می‌گذاریم. مراقبت باشید که آنها دست به چنین کاری نزنند. باقی ماندن در فعالیت‌های ثابت و مسئولیت‌های روزانه می‌تواند شبیه به طبیعی‌ترین درمان افسردگی عمل کند. این فعالیت‌های ثابت به افراد کمک می‌کند تا احساس خوشایندی از به انجام رساندن کارهایشان داشته باشند.

7. مقابله با افکار منفی: بخش مهمی از مقابله با افسردگی در مغز اتفاق می‌افتد و مبارزه جانانه‌ای که میان افکار منفی با ذهن در جریان است. بهتر است راهی پیدا کنید تا به چرخه اصلی ذهن بیمار نزدیک شوید، و آن چرخ‌دنده‌ها را دستکاری کنید. با اضافه کردن منطق به تفکر بیمار می‌توانید از راه درمان طبیعی وارد شوید. به او کمک کنید تا تمرین ذهن مثبت را انجام دهد. مغز او نیاز دارد تا هرچه سریع‌تر راه نجاتی برای خودش پیدا کند. شما نیز به او کمک کنید.

8. بیماران بی‌نسخه: یکی از خطرهایی که بیماران شما را تهدید می‌کند و کمتر به آن توجه می‌شود، استفاده از داروها بدون تجویز پزشک است. بهتر است از همان ابتدا وضعیت خود و بیمارتان را مشخص کنید، و به صورتی صریح از او در این باره بپرسید. دکتر کوک می‌گوید:« از او بپرسید چه غذاهایی می‌خورد و چه داروهایی مصرف می‌کند و جلوی دردسرهای آینده‌تان را بگیرید.»

9. کارهای تازه: مغز شما به عنوان پزشک باید سرشار از ایده‌های تازه برای گذران زمان باشد. کسی که به سراغ شما می‌آید، گاهی اوقات انگیزه‌ای برای رفتن به موزه ندارد، انگیزه‌ای برای رفتن به سینما ندارد و هیچ گزینه‌ای به ذهنش نمی‌رسد تا فعالیت‌ تازه‌ای انجام دهد. وظیفه شماست که راهکارهای تازه‌ای به او نشان دهید و برای مثال به او پیشنهاد کنید تا کتابش را بردارد و به پارک برود و روی نیمکت پارک شروع به خواندن کتاب کند. به او پیشنهاد بدهید کلاس زبان برود. اگر بیمار شما نسبت به این کار واکنش منفی نشان داد، به صورتی صادقانه با او برخورد کنید و دلیل اصلی را به او بگویید. دکتر کوک می‌گوید:« وقتی که ما خودمان را مجبور می‌کنیم تا کارهای متفاوت انجام دهیم، در مغز ما فعل و انفعالات شیمیایی اتفاق می‌افتد. وقتی وضعیت همیشگی را تغییر می‌دهی، سطح دوپامین موجود در مغز تغییر می‌کند که منجر به احساس لذت و آموزش توامان می‌شود.»

10. شاد باشید: فراموش نکنید کسی که به سراغ شما می‌آید از افسردگی رنج می‌برد و شاد بودن را فراموش کرده است. به نظر او هیچ‌چیز در دنیا ارزش خوش‌آمدن ندارد. به او کمک کنید تا احساس سرزندگی‌اش را با استفاده از فعالیت‌های مفرح به دست آورد. در این موقعیت مجبور نیستید از کارهای خوشایندی که به خودتان احساس خوبی می‌دهد، استفاده کنید. همین اندازه که به او بگویید به کارهایی بپردازد که پیش از این می‌پرداخته و از آنها لذت می‌برده است، کفایت می‌کند.
منبع: روزنامه سپید/سلامت نیوز

دست و پا زدن در مرداب ​افسردگی

  

 

 

افسردگی با ناامیدی شروع می شود و آرام آرام روح انسان را به نابودی کشانده و فرد را از زندگی دلسرد می کند.

معمولا هرکس در هر دوره از زندگی اش به دلایلی ممکن است دچار افسردگی کوتاه یا طولانی مدت شود. رهایی از افسردگی گاه طاقت فرسا و به مشاوران متخصص در این امور نیاز است، اما زمانی که دچار افسردگی شده ایم باید مراقب باشیم با افکار غلط به وضع بد خود دامن نزنیم.

در واقع وقتی نسبت به شرایط به وجود آمده در زندگی مان احساس بدی داریم و افسرده هستیم، مدام آرزو می کنیم کاش هر چه سریع تر از این وضع خلاص شویم و روحیه مان خوب شود. این موضوع بسیار طبیعی و از ویژگی های انسان است، چرا که او دوست دارد هیچ موضوعی روزگارش را تیره و تار نکند، اما متاسفانه این تفکر و این گونه تلاش مان برای رهایی از اندوه، ممکن است نتیجه ای کاملاعکس بدهد و ما را به وادی افسردگی عمیق تری بکشاند. مقاومت در برابر این شرایط موجب می شود بیش از هر لحظه دیگر روی مشکل خود متمرکز شویم و احساس مان بدتر شود، زیرا فکر کردن به وضع موجود لحظه ای رهایمان نمی کند و ما را آسوده نمی گذارد. حقیقت این است که هرگز نمی توان روی همه چیز تسلط داشت و آن را کنترل کرد. بویژه اگر موضوعی بشدت آزارمان داده باشد، وقتی سعی کنیم به زور خود را از افسردگی برهانیم بیشتر مضطرب شده، گرفتار احساسات بد و ناخواسته دیگری نیز می شویم. بنابراین گاهی اوقات بهترین روش این است که دست از کنترل اوضاع بردارید و مقاومت نکنید. تنها باید بپذیرید که مشکلات و ناراحتی های معمول زندگی زودگذر هستند و طی زمان برطرف می شوند و آن گاه رهایی از افسردگی آسان تر می شود.

بیزاری از احساس بد
در لحظات افسردگی معمولاافکاری مانند: «دارم دیوانه می شوم»، «این وضع هیچ وقت تمامی ندارد.»، «چرا نمی توانم مثل بقیه از زندگی لذت ببرم.» و «من خیلی بدبخت هستم» به سراغ مان می آید. ذهن مان شروع به افزودن احساسات منفی جدیدتری به احساسات بد قبلی می کند و بتدریج ترس از گرفتار ماندن در این افسردگی اوضاع را وخیم تر می کند. در واقع این ذهن فرد افسرده است که همه چیز را برایش مشکل و غیرقابل تحمل تر می کند. می توانید با یک آزمایش کوچک پی به صحت این موضوع ببرید. هر وقت موضوعی شما را ناراحت کرد، به آن بدون هیچ نوع دغدغه فکری نگاه کنید و هرگز آن را ارزیابی نکنید و اجازه دهید زمان آن را حل کند، سپس متوجه می شوید که آن موضوع ناراحت کننده چقدر راحت از کنارتان می گذرد و هرگز شما را به افسردگی نمی کشاند. با این روش دیگر بی جهت ذهن تان دچار آشوب و دلواپسی نمی شود. در حقیقت وقتی موضوعی بد با فرآیندهای ذهنی حمایت نشود بسرعت ضعیف می شود و دیگر توان افسرده کردن شما را ندارد. بنابراین با افکار منفی، موضوع ناراحت کننده را تغذیه و نیرومند نکنید تا زودتر به آرامش برسید.

مقایسه نکنید
«حیف، وقتی افسرده نبودم، همه چیز چقدر خوب بود.»، «چه روزهای خوبی داشتم و اکنون چقدر بدبخت هستم. چرا نمی توانم به گذشته برگردم؟» بیشتر مردم هنگام غم و اندوه به این چیزها بسیار فکر می کنند، اما متوجه نیستند که این افکار نه تنها چیزی را تغییر نمی دهد بلکه بیشتر صدمه می زند و حال فرد را بدتر می کند. اگر می خواهید از شر افسردگی خلاص شوید دست از مقایسه زمان فعلی تان با روزهای خوش گذشته بردارید. فراموش کنید که در گذشته چه داشته و اکنون چه چیزی را از دست داده اید. آنچه پیش آمده، پیش آمده است. به جای فکر کردن به گذشته به زمان حالتان بیندیشید. این که اکنون چه دارید و چگونه می توانید با امکانات فعلی تان بحران را از سر بگذرانید مهم است. به این ترتیب قدرت تحمل تان را بالاببرید.

طرح سوال های بی فایده، ممنوع
بسیاری از مردم هنگام افسردگی از خودشان سوال های بی فایده می کنند. مانند: «چه وقت این شرایط بد تمام می شود؟»، «چرا من باید اینقدر گرفتار باشم؟» و «چه کار کردم که مستحق این شرایط هستم؟» معمولاپاسخ این نوع سوال ها تنها به فرد کمک می کند منبع تیری را که به قلبش فرورفته، پیدا کند و کاری بهتر از این صورت نمی دهد و البته در روزهای افسردگی دانستن این که بلااز کجا بر سرتان نازل شده، اصلااهمیتی ندارد. چیزی که اکنون مهم است این ​​که آن تیر را چگونه از قلب تان بیرون آورید. سوال هایی مانند «چرا من؟» وضع تان را بدتر می کند و مدام در مورد موضوعی که پیش تر اتفاق افتاده احساس بدتان را تازه نگه می دارد. روی کارهایی که در رهایی از افسردگی موثر است متمرکز شوید و با این سوال های بیهوده خود را عذاب ندهید.

ترس را کنار بگذارید
گاهی اوقات از موضوعات مختلف می ترسیم و اصلاهم عجیب نیست، زیرا طبیعت انسان به گونه ای است که در برابر مواردی که آنها را تهدید می داند، بترسد تا بتواند واکنش مناسب جنگ یا گریز از خود بروز دهد، اما متاسفانه افرادی که گرفتار افسردگی هستند، از بی اهمیت ترین موارد هم مثل حرف زدن با مردم دچار ترس می شوند. این نوع وحشت نیز افسردگی شان را شدیدتر می کند. باید بیاموزید که ترس های ما همیشه برخاسته از تهدید های واقعی نیست و گاهی اوقات مغلطه ای بسیار ساده است. در واقع ترس های غیرواقعی مانند زنگ خطر آتش است که درست کار نمی کند و همیشه بی موقع فعال می شود و باید فهمید هر بار که صدایش در می آید به معنای وجود آتش نیست. بنابراین بیاموزید به تمام هشدارهای درونی تان توجه نکنید و بگذارید هر قدر می خواهد زنگ بزند. حتی برای خاموش کردن آن تلاش​ نکنید، فقط صدایش را نادیده بگیرید. به عبارتی با جدی نگرفتن ترس های بی مورد، شانس رهایی از افسردگی تان را افزایش می دهید.

احساس شرمندگی را کنار بگذارید
معمولاافرادی که دچار افسردگی هستند احساس شرمندگی و خجالت وجودشان را پر می کند. آنها احساس می کنند وجودشان پر از عیب و ایراد است که گرفتار چنین شرایطی شده اند و دائم خود را سرزنش می کنند. این بی رحمی با خود موجب فرورفتن به افسردگی عمیق تری می شود. بنابراین سعی کنید هرگز خود را سرزنش نکنید و از خودتان خجالت نکشید، حتی اگر مقصر واقعی خودتان بودید. شما در هر حال برای رهایی از دام افسردگی به آرامش نیاز دارید.

اگر توانستید به موارد گفته شده بخوبی توجه کنید، اکنون آنقدر آرام شده اید که بتوانید به این موضوع که علت افسردگی تان چیست، بیندیشید. متاسفانه بیشتر خطایی که افراد مبتلابه افسردگی نشان می دهند این است که سعی نمی کنند دلیل افسردگی شان را شناسایی کنند و خود را همان طور درمانده رها می کنند. گاهی اوقات تنها یک احساس غیرواقعی نسبت به موضوعی شما را دچار افسردگی کرده است که با شناختن آن می توانید دوباره شادی را به خود برگردانید. فراموش نکنید بیشتر مواقع این خود ما هستیم که وجودمان را با تفکرهای نادرست غرق در اندوه می کنیم. عکس این موضوع نیز می تواند رخ دهد و می توانید شادی را از اعماق وجودتان بیابید و به خودتان کمک کنید. اگر دلایل افسردگی تان کاملاواقعی و اساسی است، به عزیزان تان اجازه دهید شما را کمک کنند یا از کمک مشاوران متخصص استفاده کنید. فراموش نکنید که باید هرچه سریع تر از دنیای افسردگی بیرون بیایید. باید دوباره یادآوری کرد که قرار گرفتن در حالت افسردگی می تواند ریشه هایی کاملاطبیعی داشته باشد، مانند زمانی که فرد از چیزی می ترسد و می خواهد فرار کند ​ یا تصور می کند همه چیز علیه اوست و خودش را بی پناه می بیند و از این دست موارد. تنها کاری که باید کرد توجه نکردن به این افکار منفی و شوم است و در عوض روی کارهایی که می تواند ما را از افسردگی برهاند باید متمرکز شد.
منبع:جام جم آنلاین

افسردگی، بیماری روشنفکرها یا روشنفکرنماها؟

  

 

 

بعضی روشنفکران درد و رنج را به شادی ترجیح می‌دهند و به همین دلیل افسرده به نظر می‌رسند. یک روانشناس به شما می‌گوید چرا روشنفکری با غم و اندوه همراه است.

عده‌ای معتقدند هرقدر یک فرد خوشحال‌تر باشد، سطحی‌تر است و برعکس هرقدر یک فرد غمگین‌تر باشد، عمیق‌تر، پرمغزتر و روشنفکرتر است. دکتر تقوی، روانشناس سلامت و مدرس دانشگاه، درباره طرز فکر روشنفکرها توضیح می‌دهد و به شما می‌گوید چرا روشنفکرها درد و رنج را راحت‌تر می‌پذیرند و به چه دلیل گروهی از روشنفکران را افسرده می‌بینیم.

تعریف افسردگی از نظر متخصصان
غم، خشم و ترس از پاسخ‌های بهنجاری است که افراد در برابر مشکلات زندگی از خود نشان می‌دهند. بسیاری از افراد برای توصیف احساس غم و ناراحتی از کلمه افسردگی استفاده می‌کنند اما از نظر علمی، ناراحتی با افسردگی بسیار متفاوت است.

علائم افسردگی در روانپزشکی
1- خلق افسرده مانند احساس غمگینی، درماندگی، احساس پوچی و همچنین گریه کردن بی‌مورد
2- کاهش قابل ملاحظه علاقه نسبت به تمام فعالیت‌ها یا فقدان احساس لذت
3- کاهش یا افزایش اشتها
4- بی‌خوابی یا پرخوابی که نوع بی‌خوابی شایع‌تر است.
5- کندی روانی - حرکتی
6- کاهش یا افزایش میل جنسی که کاهش آن شایع‌تر است.
7- خستگی یا فقدان انرژی
8- احساس بی‌ارزشی یا احساس گناه
9- کاهش تمرکز و به‌دنبال آن کاهش قدرت تفکر و تصمیم‌گیری
10- افکار خودکشی تکرارشونده.

 

اگر فردی از علائمی‌که گفتیم 5 مورد یا بیشتر را به مدت 2 هفته به طور مداوم داشته باشد یک بیمار افسرده است.افزایش میزان افسردگی باعث می‌شود شما مانند قبل نتوانید از زندگی لذت ببرید.

تعریف افسردگی از نظر عوام
مردم معمولا داشتن خلق پایین، نداشتن احساس رضایت داشتن غم و ناراحتی همراه با لذت نبردن از زندگی را افسردگی تعریف می‌کنند. ویژگی مشترک تعریف عوام از افسردگی و تعریف روانشناختی آن، لذت نبردن از زندگی است.

روشنفکر کیست؟
روشنفکر کسی است که همه چیز را برای اندیشیدن مجاز می‌داند. روشنفکر کسی نیست که همه چیز را مجاز بداند و تایید کند اما به اندیشه و ذهنش این اجازه را می‌دهد که به همه چیز فکر کند.

روشنفکری مدرن
روشنفکری در حدود نیمه دوم قرن بیستم بیشتر به سمت تفکر در مسائل رنج‌آور رفته است. روشنفکرهای اولیه عده‌ای انسان تجمل‌گرا بودند که تجمل را ترک کردند و وارد عوام شدند. این افراد در زندگی با مردم عادی احساس کردند هر آنچه برچسب تجمل را با خود دارد مثل شادی، سرور، امید، شیفتگی و... نباید در بین آنها باشد. هنگامی‌که امید، شادی و لذت وجود ندارد، تصور می‌شود ناامیدی، غم، درد،  رنج وجود دارد. از اینجا تمرکز روشنفکرها روی درد و رنج و غم بیشتر شد.

فلسفه روشنفکرها
یکی از علومی‌که روشنفکران مطالعات زیادی درباره آن انجام می‌دهند، فلسفه است. فلسفه مادر علوم است. علم ریاضیات اولین فرزندی است که از مادر (فلسفه) جدا شد و روانشناسی 130 سال پیش آخرین فرزندی بود که از مادر خود فلسفه جدا شد. این آخرین فرزند (روانشناسی) بیشتر از سایر علوم بوی مادرش (فلسفه) را با خود همراه دارد. تفکر فلسفی در روانشناسی از مباحث جدی محسوب می‌شود. قسمتی از این تفکر فلسفی این است که جز بعضی از گرایش‌های خاص و اندکی از فلسفه، مانند مکتب رواقی که روی لذت تمرکز کردند، سایر گرایش‌ها بیشتر به خشم و ترس پرداخته‌اند.

 

انگیزه افراد عادی در زندگی
رفتارهای یک فرد عادی و طبیعی در زندگی در پی تامین دو هدف کسب لذت و گریز از رنج است. در روانشناسی کسب لذت تقویت مثبت نامیده می‌شود؛ یعنی افزایش احتمال بروز یک رفتار برای کسب لذت بیشتر. گریز از رنج در روانشناسی تقویت منفی نامیده می‌شود؛ یعنی تقویت رفتارهایی برای اینکه از رفتارهای منفی و رنج‌آور کاسته شود. 

انگیزه روشنفکرها در زندگی
این سؤال اینجا مطرح می‌شود که روشنفکر برای رنج، غم، فلاکت، بیچارگی، استیصال و درماندگی تا چه حد ارزش انسانی قائل می‌شود؟ در پاسخ باید گفت روشنفکر کسی است که همه این مفاهیم را به عنوان یک موجودیت انسانی می‌پذیرد. یک روشنفکر هر چیزی را به عنوان یک موجودیت انسانی می‌پذیرد نه فقط لذت و شادی را آن هم در حد تفکر. روشنفکر خود را مجاز می‌داند درباره نقش غم و رنج در زندگی انسان بیندیشد. پس اینچنین می‌توان نتیجه گرفت که روشنفکر بیشتر از سایر افراد دغدغه رنج و غم دارد.

آیا افسردگی در روشنفکرها بیشتر دیده می‌شود؟
اگر تعریف افسردگی را به ترک و فقدان لذت (anhedonia) محدود کنیم و روشنفکر را کسی بدانیم که همه تفکرات را تایید نمی‌کند اما خود را مجاز به تفکر درباره همه چیز می‌داند و با این پیش‌فرض که روشنفکر کلاسیک دهه 60 و 70 میلادی برای گریز از قوانین دست و پاگیر زندگی متمدن به سوی نوعی مخالفت آشفته فکری و عملی (آنارشی) با تفکر غالب پیشرو، به ویژه در اروپا و آمریکای شمالی می‌پردازد برای ناسازگاری با این حرکت‌ها، غم و خشم خود را به شکل شکایت از وضع موجود و نوعی خشم و افسردگی نشان می‌دهد.

اگرچه ارزیابی و مشاهده علائم بالینی افسردگی به عنوان یک بیماری روانی در روشنفکران، قطعی و حتمی‌ نیست اما بروز رفتارها و هیجان‌های منفی برگرفته از غم شدید درونی (مالیخولیا)، درماندگی و حسرت به عنوان ریشه‌های بروز افسردگی ذهنی و رفتاری در روشنفکران فراوان‌تر است. اما از نظر تشخیص گذاری روانشناختی، الزامی ‌بر افسرده‌تر بودن روشنفکران وجود ندارد!

البته در بخش‌هایی از روانشناسی که به عنوان روانشناسی عمق‌نگر مطرح می‌شود، مانند دیدگاه‌های روانکاوانه از جمله نظریات و تحلیل‌های ارائه شده توسط  شخص زیگموند فروید به عنوان بنیانگذار روانکاوی، بر رنج و غم به عنوان تجربیات عمیق انسانی تأکید زیادی می‌شود اما باید توجه کرد رنج و غم، تنها  بخشی از تجربیات عمیق انسان را شکل می‌دهد نه همه آنها را.

اگر از این منظر که انسان موجودی است که از رنج آمده و در رنج خواهد بود و در رنج خواهد رفت به روشنفکری بنگریم می‌توان گفت این فاکتور جدی افسردگی؛ یعنی رنج کشیدن و فقدان لذت، می‌تواند در آن بخش از نگاه روشنفکری که در حرکتی اعتراضی، به مخالفت با ساختارهای موجود تمدن می‌پردازد، بیشتر دیده ‌شود.

حال این سؤال پیش می‌آید که چرا مردم عادی کمتر این‌گونه می‌اندیشند و به دنیا می‌نگرند؟
روشنفکرها معتقدند مردم عادی بیشتر از اینکه بیندیشند به امور مادی و لذت‌های دنیوی مشغولند. البته این نظر روشنفکرها در مورد مردم عادی است چراکه مردم عادی هم روشنفکران را به برج عاج‌نشینی، متهم می‌سازند.
همه انسان‌ها برای خود غم‌ها و رنج‌هایی دارند و با مفاهیمی ‌مثل رنج تنهایی، رنج آزادی، رنج پوچی و اضطراب مرگ درگیرند؛ در مکتب وجودگرایی به رنج‌های وجودی از آنها یاد می‌شود در واقع سطح نگاه و مفهوم‌پردازی مردم عادی به اندازه روشنفکرها عمیق نیست.

آیا افسردگی بیماری روشنفکرهاست؟
روشنفکر اگر رفتار نمایشی نداشته باشدنسبت به سایر مردم تفکر عمیق‌تر و ریشه‌ای‌تر دارد. همان‌طور که عده‌ زیادی افراد قدرت‌نما وجود دارند نه قدرتمند، عالم‌نما نه عالم، طبیعتا عده زیادی روشنفکرنما وجود دارند نه روشنفکر.

ریچارد فاینمن، فیزیکدان مشهور معتقد است: «عده کمی‌ در دنیا تولید اندیشه‌‌های علمی ‌می‌کنند و سایر افراد کارمندان علم هستند.» بیشتر محققان روی نظریات دانشمندان کار می‌کنند ولی اندیشه علمی‌ تولید نمی‌کنند. روشنفکرنما کسی است که در بهترین شرایط به بسط، تجزیه و تحلیل افکار روشنفکر دیگری که اصیل‌تر است، می‌پردازد و آنها را دوباره پردازش می‌کند.

بعضی روشنفکرنماها به تجزیه و تحلیل افکار روشنفکران نمی‌پردازند بلکه بلندگوی افکار روشنفکری دیگران هستند. عده‌ای هم بسته به اینکه به کدام دیدگاه روشنفکری علاقه‌مند و معتقدند، ژست‌های خاص آن را می‌گیرند. در این افراد افکار افسردگی به شکل ناامیدی و پوچ‌گرایی بیشتر دیده می‌شود چون یک روشنفکر واقعی هنگامی‌که به مسائل عمیق می‌اندیشد در عمق آن، شادی‌ها و امیدهایی را هم می‌یابد.

اگر روشنفکر معتقد باشد که مجاز است به همه چیز بیندیشد پس باید به مفاهیمی‌مثل امید، شادی و لذت هم بیندیشد و روشنفکر واقعی و صادق تنها به درد، رنج، غم، ناامیدی و افسردگی فکر نمی‌کند.
منبع:مجله زندگی ایده آل

 

 علائم افسردگی را بشناسید

  

 

 

افسردگی انواع مختلفی دارد که هر کدام از آن‌ها نیز علائم و درمان‌های مخصوص به خود را دارد.


افسردگی حاد نوع شایعتر این اختلال است و توانایی فرد را در کار، مطالعه، خواب و دیگر فعالیت‌ها با مشکل مواجه می‌سازد. شدت افسردگی به سه گروه خفیف، متوسط و حاد تقسیم می‌شود که نوع حاد آن خطرناک‌ترین نوع افسردگی است.

از میان مبتلایان به این اختلال برخی علائم محدود و برخی تمام علائم آن را تجربه می‌کنند و شدت این علائم در هر فرد و در طول زمان نیز تغییر می‌کند.

 

شایعترین علائم افسردگی به شرح زیر است:
- ناراحتی شدید، عصبانیت و حس پوچی
- ناامیدی و منفی‌گرایی
- بی‌علاقگی به تفریحاتی که همه از آن‌ها لذت می‌برند
- احساس گناه و بی‌ارزشی
- احساس خستگی و کمبود انرژی
- عدم تمرکز حواس و ناتوانی در تصمیم‌گیری
- بی‌خوابی یا زیاد از حد خوابیدن
- اضافه وزن و یا کاهش وزن
- فکر کردن دائم به مرگ و خودکشی
- بی‌قراری و ناآرامی
- علائم جسمی و فشارهای فیزیکی

آگاهی از این علائم به شما کمک می‌کند که این اختلال مخرب را زودتر شناسایی کرده و به موقع برای درمان آن زیر نظر متخصص اقدام کنید.
منبع:ایسنا