وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

نامه ای از یک فعال فرهنگی مطبوعاتی

نامه زیر از طرف مدیر محترم شهر خوبان جناب اقای حاج محمد ساعدی فعال در عرصه فرهنگ و مطبوعات بدستمان رسیده که در رابطه با مسایل مطرح شده در برنامه چهارسوق همدلی است که با تشکر از ایشان آنرا در معرض دید بازدیدکنندگان گرامی قرار می دهیم باز منتظر می مانیم تا شما دوستان نوشتاری کنید.....

توسط:شهرخوبان
سلام علیکم 
من ذره وکمتر از ذره ای به شبکه آفتاب تعلق خاطر نداشته ندارم ونخواهم داشت این شبکه ارزانی آنسوی سلفچکانیان ارزانی خنداب ارزان خود اراک و جز به انتزاع از اراک که در این سالیان متمادی جز بذر تمرکز گرایی و به سوی خود کشی و صرف مرکز اندیشی چیزی برای شهرستان نداشته وندارد فکر نمی کنم
آنها شر نرسانند ما را به خیرشان امید نیست!! 
مرا بخیر تو امید نیست شر مرسان
سلامت باشید و موفق 
درود بر مرد اندیشه های ناب و خیر استاد چراغی و سلام بر استاد بزرگوار خودم نیک بخش عزیز که دوستش دارم
محمد ساعدی مامونیه
 وب سایت   ایمیل

 

آخرین سرباز

در سرزمینی دور و سر سبز , در دیاری کهن و پر از رمز و راز , استاد فرزانه و خردمندی میزیست که دشمنان فراوانی داشت و هر یک از آنها جهت دستیابی بر مقاصد شوم و پلید خود که همانا دست یافتن بر علوم جنگها تن به تن بود از هیچ عمل پستی فرو گذار نبودند .استاد روشن بین با درایت خاصی و منحصر به فردی هر یک از توطئه های دشمنان را با ظرافت بی نظیری خنثی می نمود , در این بین شاگردان بی خرد و بلند پرواز و کوته بین استاد به واسطه طمع و حرص بیش از حد هر لحظه بیش از پیش بر مشکلات استاد می افزودند و استاد تنها مانده بود با سیل حوادث . بسیاری از رهروان پس از گذشت چندین سال گمان میکردند که تمامی مراحل آموزش را پشت سر گمارده و حال وقت آنست تا خنجر زهر آلود را بر پیکر استاد وارد سازند و این چنین بصورت پنهانی معبد را ترک کرده و جهت دست یافتن بر آمال بی پایه و اساس خود به خیل دشمنان استاد پیوستند . آنان به سو استفاده از آنچه که فرا گرفته بودند پرداخته و سوگند وفاداری به عدالت و استاد و یاری به مستمندان را فراموش کردند . در یکی از روزهای زمستان گروهی از دشمنان جهت نابودی استاد به معبد یورش آوردند و در حیاط بزرگ معبد با استاد و چند شاگرد سر سپرده کم سن و سال روبرو شدند. استاد در انتظار آنان بود و فرمانده شورشیان با ریشخند تمسخر آمیزی به او نگریست و چنین گفت :تمامی سربازان تو این نوزادان هستند ؟ با این سربازان میخواهی با من بجنگی ؟ و سپس خنده در میان شورشیان طنین انداخت و استاد همچنان به متانت و آرامش خاصی حرکات و رفتار دشمنان را موشکافانه و محتاطانه زیر نظر داشت  به یک باره حمله بی امانی توسط دشمن صورت پذیرفت و پیکار خونینی به همراه چکاچک شمشیرها تا دور دستها طنین انداخته و آوایش به گوش میرسید . استاد خود را به خطر انداخت و این چنین رهروان خردسالی را که باقی مانده بودند ,  را از محوطه معبد دور ساخت  , او با زخمهای عمیقی که برداشته بود به حملات دشمنان و خائنین پاسخهای دندان شکنی میداد .  در یک لحظه که دشمن نیز از خستگی مفرط مکث نموده  و به استاد مینگریستند که هنوز بر روی پاهایش ایستاده است , زمان نبرد بیش از حد طولانی شده و آنان گمان میکردند که در کوتاهترین زمان ممکن او را نابود ساخته و معبدش را متصرف میشوند . خائنین نیز طی سالهای گذشته چنین شیوه نبردی را از استاد ندیده بودند . ردای استاد از زخمهایش به رنگ سرخ در آمده بود و اشک ریزان بر پیکر رهروان خردسالش مینگریست , فرمانده دشمن با خنده رعد آسایی از او خواست که تسلیم شود و چنین گفت : تو دیگر تنها مانده ای و رمقی برایت باقی نمانده و دیگر هیچ سرباز فداکاری نداری , تسلیم شو .

 

استاد در پاسخ چنین گفت :

 

ای نادان , فرمانده وقتی سربازی نداشته باشد , خود بعنوان آخرین سرباز تا آخرین نفس و قطره خونش میجنگد و هرگز تسلیم دشمن زبون نمیشود .

 

سپس  حالت عجیبی  سرا پای جسم و روح استاد را در برگرفت و چنان نبرد بی امانی آغاز گردید که متجاوزین یکی پس از دیگری هم آغوش  زمین گردید . پس از گذشت مدتی , تنها استاد مانده بود و فرمانده دشمنان . آن دو چشم در چشم هم دوخته و هر یک کوچکترین حرکت دیگری را زیر نظر داشت . فرمانده دشمنان با نعره ای رعدآسا با شمشیر برهنه اش به طرف استاد یورش برد و استاد حمله او را دفع و چنان ضربه مهلکی بر پیکر او وارد ساخت که در دم جان سپرد . استاد رو به آسمان نمود و چنین فرمود :  با توکل بر پروردگار بی همتا بر دشمن زبون چیره گشتم و سپس سجده شکر به جا آورد .و...  استاد در میان رهروانش چنین گفت این داستان آخرین سرباز بود . 

 

کنگره بین‌المللی استاد شهریار در تبریز برگزار می‌شود

 

گونازتی وی:استاد شعر و ادب و شاعر پرآوازه و مشهور آذربایجان جنوبی استاد شهریار، آنچنان که شایسته و مقام ایشان باشد به جهانیان معرفی نگردیده است.از این رو کنگره بین المللی استاد شهریار برای نشان دادن چهره اصلی و مغفول مانده ایشان در تبریز برگزار خواهد شد.

به گزارش گونازتی وی، حسن میلانی رئیس حوزه هنری استان آذربایجان‌ شرقی از برگزاری کنگره بزرگ استاد شهریار در تبریز  خبر داد و اظهار داشت:" این کنگره با هدف نشان دادن چهره اصلی و مغفول مانده استاد شهریار بر پا می‌شود".

وی در مورد تاریخ برگزاری این کنگره افزود:" این کنگره در سال ۹۴و همزمان با سالروز تولد استاد شهریار با بار علمی متفاوتی برگزار می‌شود".

وی تصریح کرد:" تا امروز تمام کنگره‌های بر پا شده در مورد این استاد بزرگ جنبه شعر و نمایشی داشته‌اند و این بار می‌خواهیم کنگره‌ای متفاوت برگزار کنیم که به موضوعاتی مثل تفکر علمی، آیینی ، ولایی و...در شعر استاد شهریار بپردازد".

وی با بیان اینکه با تببین درست شعر شهریار می‌ توان بسیاری از مسائل و مشکلات امروزی را حل کرد، گفت:" تعالی جمعیت و وفاق با همین افکار شکل می‌ گیرد".

میلانی با اشاره به اینکه این کنگره در سطح بین‌المللی برگزار می‌شود، تصریح کرد:" کشورهای همسایه و دارای فرهنگ مشترک با ایران و ارتباط فرهنگی با ما نیز در این کنگره حضور پر رنگی خواهند داشت".

 

تقدیر ناظری از عالیم‌ قاسیم‌اف

 

 

 «عالم قاسیم اف» در اجرای شب دوم طی سخنانی ضمن اشاره به حضور شهرام ناظری در تالار وحدت گفت: «در ردیف اول سالن چهره‌ای را می‌بینم که همواره نام و صدایش برای من قابل احترام بوده. خوشحالم از اینکه می‌توانم در ایران برنامه برگزار کنم و چنین استاد بزرگی در سالن حضور داشته باشد. از حضور استاد «شهرام ناظری» در سالن خوشحالم و برای ایشان آرزوی بهریتن ها را دارم و برای من افتخار بزرگی ست که در کنسرتم حضور دارند.»

ناظری پس از حضور روی صحنه طی سخنانی گفت: خوشحالم که امشب این استاد بزرگ موسیقی آذربایجان این هدیه را از دست من دریافت می کنند. امیدوارم همه هنرمندان داخلی هم در این روزهای تاریخی به همدیگر عشق بورزند. موسیقی چیزی چون عشق نیست. خود شما همین الان دیدید که این هنرمند چقدر لحظات خوبی را برای ما ساختند.

خدا اینجاست

دانشجویی به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.
استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.

 استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت:
تا وقتی به خدا پشت کرده باشی هرگز او را نخواهی دید...

نویسنده : ابوالفضل محمدی